«فرج الله»ِ سینمای ایران همواره از تعهد و ارزشها در سینما سخن میگفت و علیرغم تمام ناملایمات تا پایان عمر لحظهای از موضع خود کوتاه نیامد:
سینما باید دینی شود؛
نسبت میان سینما و دین باید تبیین و شفاف شود؛
ما سینمای دینی میخواهیم؛
سینمای ما چرا از مسیر دین حرکت نمیکند؛
چرا سینما و…
بسیاری گزارههای دیگر ازایندست که همواره یکپایه ثابت آنها دین بود. حرفهایی که برخی را خوشحال میکرد. خوراک بسیاری از رسانهها بود و احیاناً موجبات رنجش برخی دیگر را فراهم میآورد. سخنانی از سنخ غیرت دینی و مذهبی که از او یک چهره مصمم و دلچسب و در نظر برخی اهالی سینما، متعصب ساخته بود. اما حتی تمام آنها که اطلاق متعصب به او میدادند در مواجهه با ایشان برای اعتقاداتش و پایبندی او به ارزشها احترامی قائل میشدند.
پافشاریاش بر دین تا اندازهای بود که هرگز حاضر نشد او را یک سینماگر بنامند بلکه بارها و بارها اعلام کرد که دوست دارد او را مبلغ دین بدانند؛ مبلغی که تنها ابزار تبلیغش متفاوت است.
او سینما را در خدمت دین میخواست و بهترین شاهد مثال برای اثبات این مدعا موضوع بحث دائمی نسبت دین و سینما بود که شاهبیت تمام جلسات و گفتارهایش بود و تمام تکاپوی هستی خود را در مسیر این ادعا سپری کرد. به خاطر دارم در میان تمام روزهای گفتگو در باب نسبت میان سینما و دین، یک روز صبح زمانی که قرار شد برای انجام کاری دو نفری به سمت قم حرکت کنیم، در راه، بعد از گفتگوی فراوان در باب مؤلفههای سینمای دینی از من سؤال عجیبی پرسید. سؤالی که همچنان طنین با صلابت صدایش را در گوشم میپیچد و نهیب شوکآور آن سؤال اساسی را برایم زنده میگرداند: «تابهحال با خودت فکر کردهای که کدامیک از کارهای فرهنگی و هنریات موجبات رضایت امام عصر(عج) را فراهم میکند و کدامیک نمیکند؟» شوکه شده بودم این سؤال بهظاهر بدیهی همان سؤالی است که هیچگاه به خودم اجازه پرسیدنش را نمیدادم. بهسرعت نامه کردار فرهنگیام در مقابل چشمانم آمد. ضربانم تغییر محسوسی کرد و در ذهنم مرور کردم که بچهمسلمان! به کدام امام تابهحال اقتدا کردهای و خود را مکلف به پاسخگویی در محضر کدام ولی میدانی؟! یک دنیا ادعا و یک جهان لکنت کلام و اعوجاج در سخن. زبانم توان پاسخگویی نداشت. حدیث نفس من در مقالات بهاصطلاح مطنطن سینمایی بهراستی بیان چیست و اینهمه ادعا و ادعا… .
قدری سکوت کردم؛ از آن دست سکوتهایی که بوی ناکامی و خجالت و تغابن میدهد. عمر ازدسترفته، و نکته عمیق و بدیهی درنیافته. به قول سعدی:
ای تهیدست رفته در بازار ترسمت پر نیاوری دستار
ای که پنجاه رفت و در خوابی مگر این پنجروزه دریابی
حاجی بهسرعت متوجه ماجرا شد و اینکه دستهای خالی و لرزان مرا پشت فرمان بهوضوح مشاهده کرد. برای اینکه خاطر مرا آسوده کند سریع نوک پیکان سؤال را به سمت خودش نشانه رفت و گفت: «این سؤالی است که مدتها ذهنم را مشغول کرده… فرج سلحشور آیا کاری کرده که موجب رضایت امام زمانش باشد؟» و باز ادامه داد: «یا اینکه در کارنامه فرج سلحشور نقطه یا نکتهای هست که اگر ولی زمان آن را مشاهده کند موجب سرافکندگی من شود؟»
موضع جالبی بود. من به روشنی اهمیت این سؤال را برایش میفهمیدم. سؤالی که پاسخش مهمتر از مرگ و زندگی برایش بود و این را بهروشنی میتوانستی از فحوا و نحوه بیانش درک کنی. زمانی که در سکوت جاده و مکث چند لحظهای، پیش از زبان، چشمانش با اشک پاسخ آن را داد: «من امروز خوشحالم که بعد چند ماه مرور در کارنامه هنریام میتوانم این ادعا را داشته باشم که هیچ نقطهای را نیافتم که موجب سرافکندگی من در مقابل امامم باشد.»
لحن آرام اما محکم او و کلماتی که با موسیقی اشکهایش زیباترین سکانس زندگی پر بارش را در مقابل دیدگان من رقم میزد. تنها این افسوس را برایم جاری میکرد که این لحظه باید به ثبت دوربینها میرسید اما دریغ. ادامه داد: «هر چند میدانم این همه افعال و کردار من برگ سبز است تحفه درویش اما چه باک که این تمام بضاعتم بود و تلاشم را کردم که کمفروشی نکرده باشم.»
امروز وقتی این خاطره را مرور میکنم با خودم میاندیشم سلحشور و کارنامه او چه عناصری را داشت.
مردی که از حوزه هنر و اندیشه اسلامی در آغازین روزهای انقلاب فعالیتهای هنری خود را آغاز کرد با «توبه نسوح» همه را به مساجد و مراکز اکران آپاراتی فیلم کشاند و دعوت به توبه را برای عموم مخاطبان فریاد زد. صبر را بر گونه اساطیری «ایوب نبی» مشاهده کرده و ترسیم نمود و ابتدا در سالن و نمایش و بعد در قاب تلویزیون برای عموم مردم از صبر بر مصائب و تمکین امر پروردگار و تقدیر محتوم انسانها گفت؛ زمانی که مهمترین نیاز سرزمین ما با وجود مشکلات جنگ تحمیلی و نارسائیهای بعد از انقلاب عنصر صبر و پایداری بود.
صبری که بر لبهای خشکیده «مهدی نریمان»ِ گردان کمیل در فیلم زیبای «پرواز در شب» جاری گشته بود و او را از همه هنرمندان زمانش متمایز میکرد. دیالوگهایی که با تمام وجود نقشی برگرفته از سقایی حضرت عباس علیهالسلام را بر پرده سینما جاری میساخت.
اراده دینی را بر قامت «مردان آنجلس» به تصویر کشید و توحید مردان خدا در روزگار عسرت و تنهایی را مقابل دیدگان تماشاگران تلویزیون قرار داد و از همگان بار دیگر ایمان را مطالبه کرد و یاری خدا را در سختترین پیچهای زندگی یادآوری کرد و در نهایت با «یوسف پیامبر» مهمترین رکن حقیقت تشریعی عالم یعنی ولایت را به زیباترین شکل ممکن بر سفره جان زیباپسند انسانها قرار داد. موضوعی که این بار در مرزهای ایران محدود نشد و بسیاری از انسانهای دیگر نقاط کره زمین را هم بهرهمند از این موهبت معنایی گردانید.
بهراستی کارنامه «فرجالله سلحشور»ِ مبلغِ دین، چیزی جز دین را در خود ندید و هر چه او ساخت و ارائه کرد سنخیتی عجیب با اعتقاداتش داشت.
و جالب اینجاست که اعتقادات او -یا همان آثارش- به اعتبار آمار، او را بهعنوان پربینندهترین کارگردان ایرانی به جهان معرفی کرده.
روحش شاد و راهش پر رهرو باد