به نقل از وبلاگ شیفتگان /

دیروز داشتم در ایستگاه مترو قدم می زدم. البه کمی تندتر از قدم زدن. چون در مترو همه عجله دارند حتی خود من. داشتم راه می رفتم. پشت من چند نوجوان یا شاید جوان ۱۸تا ۲۰ ساله راه می رفتند و در عالم جوانی و نشاط خود بگو و بخند می کردند. از کنارم که عبور کردند احساس کردم در فست فودی هستم. حالا نمی دانم از این سه نفر بود یا نه. بوی فست فود پیچیده بود در فضا. یادم افتاد مدتی است از این چیزها نخورده ام. با خودم گفتم چرا اینقدر جوان های این روزها پیتزا و همبرگر دوست دارند و چندان میانه ای با قورمه سبزی و اسفناج و کشک بادمجان ندارند. خیلی هم عجیب نیست. ذائقه مردم تغییر کرده، خصوصا جوان تر ها. وقتی به جای لقمه های نان و پنیر و نان و کوکوسبزی این روزها در کیف بچه مدرسه ای ها پفک و بیسکوییت و امثالهم هست یا برای ساکت کردن بچه های کوچک به جای غذاهای سالم از پاستیل استفاده می شود، ذائقه تغییر می کند.

این تغییر ذائقه مختص خوراک ها نیست. لباس پوشیدن ها هم فرق کرده. رفتار اجتماعی هم فرق کرده. حتی به نظر من نوع رانندگی ها هم فرق کرده است. مثلا یادم هست زمانی که خیلی کودک بودم، پدرم با وانت دوستش ما را می برد جایی. به من گفت نگاه کن ببین من نور چراغ ماشین را که بالا می برم، ماشین روبرویی نورش را کم می کند. یعنی یک توافق نانوشته وجود داشت. حالا اما انگار هیچ کس از این مسایل آگاهی ندارد. یا حتی همین عجله کردن در امور.عجله در مترو عجله در تصمیم گیری و قضاوت و… . به جای آنکه تکنولوژی سرعت را بالا ببرد تا فرصت برای کارهای دیگر داشته باشیم انگار کمتر وقت داریم. صبر مردم کم شده و در کوچک ترین مسایل نق می زنند یا اگر خیلی اهل نق زدن نباشند، دچار اضطراب و نگرانی می شوند.

بدتر از همه ادبیات و زبان گفتار است. خدا روح مادرم را غریق رحمت خود کند. یادم نمی رود تقریبا درباره هر موضوعی که در خانه حرف می زدیم یک ضرب المثل محلی یا فارسی می گفت. گاهی هم ضرب المثل هایش شعری بود. اما این روزها انگار دیگر توجهی به این مسایل نیست. کلمات نصفه و نیمه، اصطلاحات عجیب و غریب، استفاده از واژه های بیگانه با وجود داشتن معادل و چه و چه همه نشان از آن دارد که ادبیات و زبان تفکر مردم تغییر کرده است. چگونه جوانی که از کودکی با تلویزیون و ماهواره و آتاری و کامپیوتر و تبلت بزرگ شده است، می تواند معنی جمع خانواده و کتاب و پیک نیک و غیره را به خوبی پدرش درک کند؟ چرا اینقدر از دهه ۶۰ برای ما می گویند؟ چند برنامه در تلویزیون و اینهمه در شبکه های اجتماعی و حتی حوزه نشر کتاب؟ گمان می کنم ذائقه ما هنوز در سبک زندگی گذشته گیر کرده و حالا با دنیایی مواجه شده که اگرچه فوایدی دارد اما او را خسته می کند.

نمیدانم واقعا این تغییرات در فرهنگ جامعه را باید به فال نیک گرفت یا بد. هر تغییری بد نیست چنانکه الزاما خوب هم نیست. اما قطعا همه چیز گذشته ما تاریک نیست. ما در گذشته چیزهایی داشتیم که هنوز هم برای امروزی ها شاید ناپسند نباشد. اما ذائقه تغییر کرده است. تغییر ذائقه آسان نیست. کودکی که از سبزیجات متنفر است را نمی توان به زور یا با نصیحت اخلاقی وادار به خوردن آنها کرد. نمی توان هم کلا بیخیال سبزیجات شد.چون اگر او نمی فهمد، پدرو مادرش ضرورت آن را می دانند. باید سبزیجات را به شکل های دیگر و با ترکیبات زیبا تر و مطبوع طبع کودک به وی داد. اگر ذائقه تغییر کرده است و اگر داشته های فرهنگی صحیحی به جا مانده باید متناسب با ذائقه امروز باشد.