به نقل از وبلاگ اریان بلاگفا /

با حجم ۸٫۶ مگابایت
با حجم ۷٫۶ مگابایت

 n00005546-b

اصل روایت در کتاب سیر اعلام النبلاء و میزان الإعتدال و لسان المیزان

إنّ عمر رفس فاطمه حتّى أسقطت بمحسن.

عمر به فاطمه لگد زد که سبب سقط محسن گردید

سیر أعلام النبلاء ج ۱۵ ص ۵۷۸

میزان الإعتدال ج ۱ ص ۲۸۳

لسان المیزان ج ۱ ص ۲۶۸

اشکال اصلی اهل سنت بر این روایت

اشکال اصلی که بر این روایت مطرح است، مربوط به شخصیت«ابی دارم»است که از وی به عنوان رافضی یاد شده و در صدد تضعیف این روایت هستند.

اما با مراجعه به کتب رجالی و تراجم اهل سنت؛ در می یابیم که وی از علما و بزرگان بوده و مورد اعتماد است چنان چه ذهبی در شرح حال وی چنین می نویسد:

الإمام الحافظ الفاضل…کان موصوفا بالحفظ والمعرفه…وقال محمد بن حماد الحافظ کان مستقیم الأمر عامه دهره

سیر أعلام النبلاء ج ۱۵ص۵۷۶و۵۷۷و۵۷۸

اما اشکالی که بر این روایت گرفته شده است و سعی در رد آن بر آمده اند، طعن بر ابی دارم با عنوان رافضی است. حال با مراجعه به کتب علی الخصوص صحاح سته اهل سنت در می بایم که رافضی بودن طعنی نبوده و حتی رواتی از صحیحین نیز رافضی بوده اند.

روات رافضی در صحیحن و صحاح سته اهل سنت

عبید الله بن موسی

ذهبى پیرامون وی می نویسد:

الامام، الحافظ، العابد…قال ابن منده کان أحمد بن حنبل یدل الناس على عبید الله وکان معروفا بالرفض لم یدع أحدا اسمه معاویه یدخل داره.

ابن منده گفته: احمد بن حنبل مردم را به سوى او راهنمایى مى‌کرد، به رافضى بودن معروف بود و اجازه نمى‌داد کسى که نامش معاویه بود، وارد خانه‌اش شود.

سیر أعلام النبلاء  ج۹، ص۵۵۳و۵۵۶

این در حالی است که ذهبی در همان کتاب سیر أعلام النبلاء تصریح می کند که عبید الله بن موسی از روات صحاح سته می باشد:

وحدیثه فی الکتب السته.

احادیث او در کتب صحاح سته موجود است.

سیر أعلام النبلاء  ج۹، ص۵۵۵

جعفر بن سلیمان

علمای اهل سنت وی را رافضى و از شیعیان غالى مى‌دانند.

خطیب بغدادى از یزید بن زریع نقل مى‌کند که مى‌گفت:

 فان جعفر بن سلیمان رافضی

تاریخ بغداد، ج۶، ص۳۸۲

این در حالی است که مزى در تهذیب الکمال مى‌نویسد:

روى له البخاری فی “الأدب”والباقون

بخارى در کتاب الأدب المفرد و بقیه نویسندگان صحاح سته (مسلم، ابوداوود، ترمذی، نسائی و ابن ماجه) در کتب صحاحشان از این شخص روایت نقل کرده‌اند.

تهذیب الکمال، ج۵، ص۵۰

او نیز یکی از روات کتاب صحیح بخاری و سنن ابن ماجه نیز می باشد:

ر ک :

 صحیح بخاری جلد ۶ ص ۲۷۱۰

 سنن ابن ماجه جلد ۱ صفحه ۵۶۸

فضل بن محمد شعرانى

خطیب بغدادی در الکفایه خود پیرامون این فرد می نویسد:

وسئل عن الفضل بن محمد الشعرانی، فقال: صدوق فی الروایه إلا أنه کان من الغالین فی التشیع، قیل له: فقد حدثت عنه فی الصحیح، فقال: لأن کتاب أستاذی ملآن من حدیث الشیعه یعنی مسلم بن الحجاج .

از او در باره فضل بن محمد شعرانى سؤال شد؛ گفت: در روایت راستگوست، اما اشکالى که دارد این است که در باره تشیع زیاده روى مى‌کند؛ به او گفتند: در صحیح از وى روایت کرده اید. گفت: کتاب استادم پر از روایات شیعه است یعنى کتاب صحیح مسلم.

الکفایه فی علم الدرایه، ص۱۳۱

تعداد افرادى که هم به رافضى بودن متهم شده و هم در صحاح سته اهل سنت روایت دارند، به حدى است که برخى از دانشمندان سنى با توجه به این مطلب اعتراف کرده‌اند که اگر بخواهیم روایت آن‌ها را کنار بگذاریم، باید کتاب‌ها را نابود کنیم.

خطیب بغدادى در الکفایه فى علم الروایه مى‌نویسد:

قال علی بن المدینی: لو ترکت أهل البصره لحال القدر، ولو ترکت أهل الکوفه لذلک الرأی، یعنی التشیع، خربت الکتب . قوله: خربت الکتب، یعنی لذهب الحدیث.

اگر بصریان را به خاطر قدرى بودن و کوفیان را به خاطر نظرشان (شیعه بودن) رها کنی، همه کتاب ها را نابود کرده‌ای.

کتاب ها را نابود کرده‌اى یعنى همه احادیث از بین مى‌رود.

الکفایه فی علم الدرایه، ص۱۲۹

عباد بن یعقوب الرواجنی

وی نیز از رواتی است که بخاری و ترمذی و ابن ماجه نیز روایت کرده اند چنان چه مزّی به این مطلب چنین اشاره می کند:

رَوَى عَنه : البخاری حدیثًا واحدًا مقرونا بغیره ، والتِّرْمِذِیّ ، وابن ماجه

تهذیب الکمال، ج۱۴، ص۱۷۷

همچنین مزی در مورد رافضی و غالی بودن وی می نویسد:

و قال أبو أحمد بن عدى: سمعت عبدان یذکر عن أبى بکر بن أبى شیبه أو هناد بن السرى، أنهما أو أحدهما فسقه ونسبه إلى أنه یشتم السلف… و روى أحادیثاً أنکرت علیه فى فضائل أهل البیت، و فى مثالب غیرهم.و قال على بن محمد المروزى: سئل صالح بن محمد، عن عباد بن یعقوب الرواجنى، فقال: کان یشتم عثمان.قال: و سمعت صالحا یقول: سمعت عباد بن یعقوب یقول: الله أعدل من أن یدخل طلحه و الزبیر الجنه، قلت: ویلک، و لم؟ قال: لأنهما قاتلا على بن أبى طالب بعد أن بایعاه.

تهذیب الکمال، ج۱۴، ص۱۷۸

احمد بن عدى مى‌گوید: از عبدان شنیدم و او از ابوبکر بن ابوشیبه یا هناد بن سرى نقل مى‌کرد که این دو نفر یا یکى از آنان او را متهم به فسق کرده و به وى بدگویى به اصحاب را نسبت داده‌اند… او روایاتى در فضائل اهل بیت و بدیهاى دیگران نقل کرده است که مورد تأیید واقع نشده است.علی بن محمد مروزى مى‌گوید: از صالح بن محمد در باره عباد بن یعقوب رواجنى سؤال شد،‌ گفت: او از عثمان بدگویى مى‌کرد.و نیز مى‌گوید: از صالح شنیدم که مى‌گفت: عباد بن یعقوب مى‌گفت: خداوند عادل‌تر از آن است که طلحه و زبیر را به بهشت ببرد، گفتم: واى بر تو، چرا؟ گفت: چون آن دو نفر پس از بیعت با علی، با وى جنگیدند.

اسماعیل بن خلیفه

مزى در تهذیب الکمال در باره او مى‌نویسد:

إسماعیل بن خلیفه العبسی… رَوَى عَن: إبراهیم بن حسن بن حسن بن علی بن أَبی طالب. والحکم بن عتیبه (ت ق)، والسری بن إسماعیل… وفضیل بن عَمْرو الفقیمی (ق).

منظور از (ق) ابن ماجه و (ت) ترمذى است.

تهذیب الکمال، ج۳، ص۷۷

و در ادامه مى‌نویسد:

وَقَال (عمرو بن علی) أیضا: سألت عبد الرحمن عن حدیث أبی اسرائیل، فأبى أن یحدثنی به، وَقَال: کان یشتم عثمان.

وقَال البُخارِیُّ: ترکه ابن مهدی، وکان یشتم عثمان.

عمرو بن علی مى‌گوید: از عبد الرحمن از روایات ابواسرائیل پرسیدم تا برایم نقل نماید، به سخنم توجهى نکرد و گفت: ابواسرائیل (اسماعیل بن خلیفه) از عثمان بدگویى مى‌کرد.

تهذیب الکمال، ج۳، ص۷۹

اما به سوال دیگری که باید پاسخ داد، و آن اینکه آیا شتم شیخین موجب عدم نقل حدیث می شود یا خیر؟

اگر اشکال شود که شاتم شیخین مستحق عدم نقل روایت است، در پاسخ می گوئیم کسانى در سلسله راویان صحاح سته اهل سنت وجود دارند؛ با این که شیخین را شتم و مثالب آن‌ها را بیان مى‌کرده‌اند، در عین حال توثیق شده‌اند که به نام چند نفر اشاره مى‌کنیم:

تلید بن سلیمان المحاربی

وى از رجال سنن ترمذى است که ابوبکر و عمر را شتم مى‌کرده است. مزى در باره وى مى‌نویسد:

وقال أبو داود: رافضی خبیث، رجل سوء، یشتم أبا بکر وعمر.

ابوداوود گفته: او رافضى پست و مرد بدى است و به ابوبکر و عمر فحش مى‌داده است.

تهذیب الکمال، ج۴، ص۳۲۲

مزی در ادامه مى‌گوید:وَقَال [عَباس الدُّورِیُّ ] فی موضع آخر: کذاب، کان یشتم عثمان، وکل من شتم عثمان، أو طلحه، أو أحدا من أصحاب رسول الله ، دجال، لا یکتب عنه، وعلیه لعنه الله والملائکه والناس أجمعین.

عباس دوری،‌ در جاى دیگر در باره سلیمان گفته است: وى بسیار دروغگو است و عثمان را فحش مى‌داده است، و هر کس عثمان یا طلحه و یا هر یک از اصحاب را فحش دهد، او دجال است و حدیث وى نوشته نمى‌شود و لعنت خدا، تمام مردم و ملائکه بر او باد.

تهذیب الکمال، ج۴، ص۳۲۲

عبد الرزاق بن همام

شمس الدین ذهبى در باره او مى‌گوید:

وله ما ینفرد به، ونقموا علیه التشیّع، وما کان یغلو فیه بل کان یحبّ علیّاً ویبغض من قاتله.

او چیزهایى نقل کرده است که در نقل آن تنها است و به جهت شیعه بودنش سرزنش شده است. در شیعه بودن غلو مى‌کرد،‌ علی را دوست داشت و دشمن کسانى بود که با علی جنگیدند.

تذکره الحفاظ، ج۱، ص۳۶۴

مجلس ما را با یاد پسر أبو سفیان کثیف نکنید

ذهبی پیرامون موضع عبدالرزاق نسبت به معاویه مى‌نویسد:

سمعت مخلدا الشعیرى یقول: کنت عند عبد الرزاق فذکر رجل معاویه، فقال: لا تُقْذِر مجلسَنا بذکر ولد أبى سفیان.

از مخلد شعیرى شنیدم که مى‌گفت: نزد عبد الرزاق بودم، سخن از معاویه به میان آمد، عبد الرزاق گفت: مجلس ما را با یاد پسر ابوسفیان کثیف نکنید.

سیر أعلام النبلاء، ج۹، ص۵۷۰

اعتراض عبد الرزاق به عمر

ذهبى در میزان الإعتدال مى‌نویسد:

سمعت علی بن عبداللّه بن المبارک الصنعانى یقول: کان زید بن المبارک لزم عبد الرزاق فأکثر عنه، ثم خرق کتبه، ولزم محمد بن ثور، فقیل له فی ذلک، فقال: کنا عند عبد الرزاق فحدثنا بحدیث ابن الحدثان، فلما قرأ قول عمر رضى اللّه عنه لعلى والعباس رضى اللّه عنهما فجئت أنت تطلب میراثک من ابن أخیک، وجاء هذا یطلب میراث أمرأته من أبیها. قال عبد الرزاق: انظر إلى هذا الانوَک [احمق، الجاهل العاجز] یقول: من ابن أخیک، من أبیها! لا یقول: رسول اللّه صلى اللّه علیه وسلم. قال زید بن المبارک: فقمت فلم أعد إلیه، ولا أروى عنه.

میزان الاعتدال، ج۴، ص۳۴۳-۳۴۴

از علی بن عبد الله بن مبارک صنعانى شنیدم که مى‌گفت: زید بن مبارک همنشین عبد الرزاق بود و از وى شنیدنیهاى زیادى داشت؛‌ ولى سر انجام کتاب‌هایش را پاره کرد و همنشین محمد بن ثور شد. در این باره از وى پرسیدند،‌ گفت: نزد عبد الرزاق بودم، سخن از حدیث ابن حدثان پیش آمد، هنگامى که به این بخش از سخن عمر رسید که به علی و عباس گفت: تو آمده‌اى تا سهم ارث پسر برادرت را بگیری، و علی آمده است تا سهم ارث زنش از پدرش را بگیرد، عبد الرزاق گفت: ببین که این احمق مى‌گوید: ارث پسر برادرش، نمى‌گوید: رسول خدا. به همین جهت از نزد وى خارج شدم و بازنگشتم و روایت هم از وى نقل نکردم.

دفاع یحیی بن معین از عبد الرزاق

حاکم نیشابورى در معرفه علوم الحدیث به نقل از یحیى بن معین مى‌نویسند:

لو ارتد عبد الرزاق عن الاسلام ما ترکنا حدیثه.

اگر عبد الرزاق از اسلام نیز برگردد، من حدیث او را ترک نمى‌کنم.

معرفه علوم الحدیث، ص۱۴۰

توثیق نواصب

از همه این‌ها که بگذریم، عالمان جرح و تعدیل اهل سنت کسانى را توثیق کرده‌اند که امیرمؤمنان علیه السلام را سبّ مى‌کرده‌اند. حال پرسش ما این است که اگر شتم صحابه، سبب تضعیف راوى مى‌شود، چرا نواصب را توثیق کرده‌اید؟

آیا کسى که ابوبکر و عمر را شتم کند، ضعیف؛‌ ولى کسى که امیرمؤمنان را شتم کند، ثقه است؟ آیا این برخورد دو گانه قابل توجیه است.

در ذیل تعدادى از نواصب را ذکر مى‌کنیم که توسط عالمان جرح و تعدیل توثیق شده‌اند

حریز بن عثمان الحمصی

وی نیز از کسانی بوده است که حضرت علی علیه السلام را لعن می کرده است.

ذهبی می نویسد:

عن أحمد بن سلیمان المروزی: حدثنا إسماعیل بن عیاش، قال: عادلت حریز بن عثمان من مصر إلى مکه فجعل یسب علیا ویلعنه.

احمد بن سلیمان مروزى از اسماعیل بن عیاش نقل مى‌کند که گفت: از مصر تا مکه حریز بن عثمان را همراهى کردم، در این مدت به علی ناسزا مى‌گفت و او را لعن مى‌کرد.

تاریخ الإسلام، ج۱۰، ص۱۲۳

 توثیقات حریز بن عثمان

و شگفت‌آور این است که این شخص از کسانى است که بیشترین توثیقات در حق او نقل شده است. مزى در تهذیب الکمال و ابن حجر عسقلانى در توثیقات او مى‌نویسند:

وسألت أحمد بن حنبل عنه فقال ثقه ثقه وقال أیضا لیس بالشام أثبت من حریز… قال: وَقَال أبو داود: سمعت أحمد وذکر له حریز وأبو بکر بن أَبی مریم وصفوان، فقال: لیس فیهم مثل حریز، لیس أثبت منه، ولم یکن یرى القدر، قال: وسمعت أحمد مره أخرى یقول: حریز ثقه، ثقه.

تهذیب الکمال، ج۵، ص۵۷۲-۵۷۳

تاریخ الإسلام، ج۱۰، ص۱۲۳

از احمد بن حنبل در باره وى پرسیدند، دو مرتبه گفت: ثقه است (بسیار مورد اعتماد است). و گفت: در شام از حریز مطمئن‌تر در نقل حدیث و آثار نبود.معاذ بن معاذ مى‌گوید: هنگامى در نزد احمد بن حنبل از حریز، ابوبکر بن مریم و صفوان یاد شد، شنیدم که مى‌گفت: در میان آن‌ها همانند حریز (در اعتبار) و مطمئن تر نبود و بار دیگر از احمد شنیدم که گفت: حریز مورد اعتماد است، مورد اعتماد است.

عمر بن سعد بن أبی وقاص

مزى در تهذیب الکمال و ابن حجر در تهذیب التهذیب در باره عمر بن سعد بن ابی وقاص، فرمانده مشهور یزیدیان در کربلا مى‌نویسند:

وَقَال أحمد بن عَبد الله العجلی: کان یروی عَن أبیه أحادیث، وروى الناس عنه. وهو الذی قتل الحسین، وهو تابعی ثقه.

عجلى مى‌گوید: عمر بن سعد از پدرش روایاتى نقل کرده و دیگران نیز از او نقل کرده‌اند. او تابعى و مورد اعتماد است، او همان کسى است که حسین [علیه السلام] را کشته است.

تهذیب الکمال، ج۲۱، ص۳۵۷

چگونه است کسى که فرزند رسول خدا (ص) را با آن وضعیت فجیع به شهادت مى‌رساند، دختران رسول خدا (ص) را به اسارت مى‌برد، مى‌تواند مورد اعتماد باشد و روایاتش براى اهل سنت حجت است؛ اما اگر کسى امیر مؤمنان علیه السلام را دوست داشته باشدو آن حضرت را از خلفاى سه گانه برتر بداند روایاتش ضعیف و غیر قابل قبول است؟

نتیجه:

اصل روایت

إنّ عمر رفس فاطمه حتّى أسقطت بمحسن.
عمر به فاطمه لگد زد که سبب سقط محسن گردید.

روایت ابن أبی دارم، هیچ ایرادى ندارد و اتهاماتى که به او زده‌اند؛ از جمله رافضى بودن و یا غلو در رفض، ضررى به صحت روایت نمى‌زند؛ چرا که عین همان مطالب در باره راویان بخاری، مسلم و دیگر صحاح سته اهل سنت نیز نقل شده است.