به نقل از وبلاگ عرش شعر / باید آیینه را قسم بدهم صورتت را به من نشان بدهد دیدن روی ماه تو, تنها میتواند به من توان بدهد رو گرفتی …خسوف شد …شبها آه ! از سوزِ مانده بر لبها نفَسی زنده کن مرا که فقط میتواند دَمِ تو ،جان بدهد اَنتِ روحُ الحیاهِ…لَم یَرضا […]
به نقل از وبلاگ عرش شعر /
باید آیینه را قسم بدهم
صورتت را به من نشان بدهد
دیدن روی ماه تو, تنها
میتواند به من توان بدهد
رو گرفتی …خسوف شد …شبها
آه ! از سوزِ مانده بر لبها
نفَسی زنده کن مرا که فقط
میتواند دَمِ تو ،جان بدهد
اَنتِ روحُ الحیاهِ…لَم یَرضا
بعدَکِ جسمُنا عنِ الدنیا
دونَنا، لا تُسافِری زهرا !
کاش هجران، کمی امان بدهد
جز من و کودکان و سلمان و
دو سه یارِ “به حق-مسلمان”م
یک نفر نیست در مدینه به ما
برسد …آب دستمان بدهد
اینهمه زخم… آه… اینهمه زخم
رازهای تو بود و دَم نزدی
چاره سازِ علی…بگو چه کنم؟
کیست تا مَرهَمی نشان بدهد؟
.
.
. “کمی آبِ روان بریز اسماء… .”
.
.عذر میخواهم از همه سادات!
روضه ،سنگین شده…کسی باید
آبِ قندی به روضه خوان بدهد