انتقال فرهنگ و معـارف وقایع روز عـاشورا به انسانهای بی خبر همان روزگار و ساکنین سایر بلاد سرزمین هـای اسلامی و نسلهای آینده، از جمله مباحث بسیار مُهمی بود که بخش عظیم آن بر دوش حضرت علی بن الحُسین امام زین العابدین علیه السلام و بخش دیگر آن نیـز بر دوش دُخت گرانقـدر امیـرالمؤمنیـن علیـه السلام یعنی بـی بی دو سرا حضرت زینب کُبری سلام الله علیها و سایر منسوبین آن بزرگواران نهاده شده بود. عـاشورا دانشگاهی یک روزه بود که تمام معارف الهی و کمالات انسانی بصورت یکجا و برای بهره گیری و رشد همه ی انسانها در هر سنّ و سالی وجود داشت.
عاشورا سرچشمه ی فضائل و کرامات انسانی بود که جان تشنهی عاشقان و سالکان طریق تعالی را با گوارائی شراب طهور معرفتش تا صبح قیامت سیراب مینماید. اثرات و ثمرات این واقعه ی عظیم باید در ادوار مُختلف باقی بماند و جریان داشته باشد تا مُشتاقان حقیقت و پویندگان طریق تعالی انسانیّت همواره از آن فیض و بهره ی خود را ببرند. امام سجّـاد علیه السلام با اقداماتی زیربنائی و اصولی این امر مُهم را عُهده دار گردیدند و این فرهنگ را ضمن پـاسداری و پایدار نگاهداشتن به تمامی نسل های بشریّت تا آخر انتقال دادند. آن حضرت(ع) با پایه ریزی مجالس عزاداری برای امام حُسین علیه السلام بنیان فرهنگی عاشورا را تقویت نموده و باعث گردیدند که نوع تفکر عاشورائی تا به امروز به عنوان یک جریان زنده و پویــا و فعال در قالب مجـالس عزاداری در نسلها ادامه یابد و افراد مُتفکر به بررسی علل و دلایل این واقعه بپردازند و شعرا و خطبا و دانشمندان بسیاری پیرامون این موضوع به کنکاش و تحقیق مشغول گردند و مطالب ارزنده و کاربردی به جوامع ارائه نمایند.
علیرغم تلاش ها و سعی حکومت بنی اُمیّه، سخنرانی ها و خطبههای آتشین آن امام هُمام نهضت حق طلبانه سالار شهیدان(ع) را از هجوم تحریف نجات بخشید. هر چند دُشمنان دین و بنی اُمیّه مسلکها در هر زمان، تلاش های گسترده ای در جهت تحریف این واقعیت عظیم نموده اند ولی همین مجالس عزاداری باعث شده است، اسلام برای همیشه زنده بماند و مبارزه با ظلم و ستم و تجاوزگری به عنوان یکی از شعارهای اصولی حضرت سیّدالشهداء (ع) در سراسر جهان طنین انداز شود.
در مورد اهمیّت زنده نگهداشتن مبانی عاشورا و مُحرم در زمان حاضر، امام راحل رحمت الله علیه فرموده بودند: «حفظ کنید مجالس عزا را با همان شکوهی که پیشتر انجام میگرفت و بیشتر از او، حفظ کنید و اهل منبر – ایّدهم الله تعالی – کوشش کنند در اینکه مردم را سوق بدهند به مسائل اسلامی و مسائل سیاسی اسلامی و مسائل اجتماعی اسلامی و روضه را، دست از آن برندارید که ما با روضه زنده هستیم».۱
همچنین در ۲۵ مهرماه سال ۶۱ ایشان در دیدار عُلمـاء، خُطبـاء و روحانیون تهران، قُـم و آذربایجان فرموده بودند:
« این محرم را زنده نگه دارید. ما هرچه داریم از این محرم است و از این مجالس. مجالس تبلیغ ما هم از محرم است، از این قتل سیدالشهداست و شهادت اوست. ما باید به عمق این شهادت و تأثیر این شهادت در عالم برسیم و توجه کنیم که تأثیر او امروز هم هست. اگر این مجالس وعظ و خطابه و عزاداری و اجتماعات سوگواری نبود، کشور ما پیروز نمیشد. همه در تحت بیرق امام حسین – سلام الله علیه – قیام کردند. الآن هم میبینید که در جبههها وقتی که نشان میدهند آنها را، همه با عشق امام حسین است که دارند جبههها را گرم نگه میدارند. لکن در این اجتماعاتی که در محرم و صفر میشود و در سایر اوقات، مبلغین عزیز و علمای اعلام و خطبای معظّم باید مسائل روز را، مسائل سیاسی را، مسائل اجتماعی را و تکلیف مردم [را] در یک همچو زمانی که گرفتار اینهمه دشمن ما هستیم، معیّن کنند؛ به مردم و به کشور بفهمانند که ما در بین راه هستیم و باید تا آخر راه ان شاء الله، برویم. ما با این ترتیبی که تاکنون بوده است و کشور ما و افراد کشور ما بحمدالله، حاضر بودند، با این ترتیب اگر پیش برویم، آخر کارمان به پیروزی مطلق میرسد. لکن نباید سست بشویم». این بیانات امام خُمینی(ره) نشان دهنده ی تأثیرات مُستقیم و عمیق فرهنگ عاشورا و همانگونه که قبلاً اشاره شد پایا بودن یک جریان زندهی مُقاومت و مُبـارزه علیه ظلم و ظالم پس از گذشت چهارده قرن در شئونات مُختلف حرکت ملّت قهرمان ایران در این زمان میباشد، که ثمره ی تلاشها و مُجاهداتی است که امام علی بن الحُسین علیه السلام در این مسیر مُتحمّل گردیدند.»
امام چهارم(ع) با گریه ی مُداوم بر مصائب پدر بزرگوارشان و شهیدان نینوا، احیـاء نهضت عاشورا و تدبیر و تدبُر در اتفاقات کربلا و اشاعه و صیانت از فرهنگ عاشورائی را پی میگرفتند. ایشان به بهانه های مُختلف در طول زندگی پُر برکتشان، باب تفکّر و تعقّل در خصوص قیام عاشورا را میگشودند و مصائب آن روز را به همگان مُتذکر می گردیدند. برای مثال هرگاه امام(ع) میخواستند آب بیاشامند، تا چشمان مُبارک به آب میافتاد، اشک از دیدگان سرازیر میکردند و هنگامی که سبب گریه آن حضرت(ع) را میپرسیدند میفرمودند:چگونه گریه نکنم، در حالی که یزیدیان آب را برای وحوش و درندگان بیابان آزاد گذاشتند ولی به روی پدرم بستند و او را تشنه به شهادت رساندند.
همچنین خطبه های پر شور و رسواگرایانه آن حضرت(ع) در مواجهه با ابن زیاد ملعون و در دربار یزید بن مُعاویه لعنت الله علیهما، نمونه های بارزی از قدرت روحی و شجاعت آن بزرگوار در برابر دستگاه ظلم و ستمگران معاصر خویش است که این نیز خود برای وجدان های بیدار و جان های آگاه، آموزش پایداری و مُقاومت در سخت ترین شرایط بود و به همین جهت شیعه به عنوان عنصر مُقاوم و مُبارز که حامل پیام خون و شهادت بود در صحنه تاریخ معرفی گردید .
افشاگری های آن حضرت(ع) در شهر کوفه، که بر بیان ظلم ها و جنایات بنی اُمیّه و شرح بدعت های رایج شده توسط آنان در دین معطوف گردیده بود از سوئی، و مُعرّفی خود و نسب مُبارکش و آل بیت رسالت علیهم السلام از سوی دیگر باعث دگرگونی روحی در مردُم کوفه شد و وجدانهای ضعیف مردم آن روزگار کوفه را به خلجان و دگرگونی سوق داد، تا جائیکه صدای شیون و گریه ی آن جماعت به عفو و درخواست کمک و یاری به اهل بیت(ع) از هر سوی برخواست، و امام(ع) در آن حال فرمودند: «هیهات؛ ای بی وفایان مکار! میان شما و شهوات حایل آمد، می خواهید همان اعانت که پدران مرا کردید همان گونه مرا هم اعانت کنید؟ هرگز چنین نخواهد شد. سوگند به پروردگار (راقصات)۲ آن زخم که دیروز از کشتن پدرم و اهل بیت وی بر دل من رسید هنوز بهتر نشده و التیام نیافته است، و هنوز داغ پیغمبر (ص) فراموش نگشته و داغ پدرم و فرزندان پدر و جدّم موی رُخسار مرا سپید کرده است و تلخی آن میان حُلقوم و حنجرهی من است و اندوه آن در سینهی من مانده است، و خواهش من این است نه با ما باشید و نه بر ما!».
آنگاه فرمود:
«شگفتآور نیست اگر حسین(ع) کشته شد و پدر بزرگوارش علی(ع)، که بهتر از حسین(ع) بود، او نیز کشته شد. اهل کوفه! شادمان نباشید به این مُصیبت که بر حُسین(ع) وارد شد که این مُصیبتی است بزرگ. جانم فدای آن که در کنار نهر فرات شهید شد، و کیفر آنکس که او را کشت آتش جهنم است».۳
بیانات امام سجّاد(ع) بر روی منبر در دارالخلافه ی یزید لعنت الله علیه و مسجد اموی در معرفی کامل اهل بیت (علیهمالسّلام) و تبیین اهداف قیام پدر بزرگوارشان(ع) حکومت اموی را کاملا رسوا نمود که مشروح آن در کتب تاریخی شیعه بصورت مبسوط بیان گردیده است. حضرت در آن مجلس پس از حمد و ثنای خُداوند قادر مُتعال خطاب به مردم شام فرمودند: « أَیُّهَا النَّاسُ أُعْطِینَا سِتّاً وَ فُضِّلْنَا بِسَبْعٍ أُعْطِینَا الْعِلْمَ وَ الْحِلْمَ وَ السَّمَاحَهَ وَ الْفَصَاحَهَ وَ الشَّجَاعَهَ وَ الْمَحَبَّهَ فِی قُلُوبِ الْمُؤْمِنِینَ وَ فُضِّلْنَا بِأَنَّ مِنَّا النَّبِیَّ الْمُخْتَارَ مُحَمَّداً وَ مِنَّا الصِّدِّیقُ وَ مِنَّا الطَّیَّارُ وَ مِنَّا أَسَدُ اللَّهِ وَ أَسَدُ رَسُولِهِ وَ مِنَّا سِبْطَا هَذِهِ الْأُمَّهِ مَنْ عَرَفَنِی فَقَدْ عَرَفَنِی وَ مَنْ لَمْ یَعْرِفْنِی أَنْبَأْتُهُ بِحَسَبِی وَ نَسَبِی. ای مردم! خداوند به ما شش خصلت عطا فرموده و ما را به هفت ویژگی بر دیگران فضیلت بخشیده است، به ما ارزانی داشت علم، بردباری، سخاوت، فصاحت، شجاعت و محبّت در قلوب مؤمنین را، و ما را بر دیگران برتری داد به اینکه پیامبر بزرگ اسلام، صدّیق (امیر المؤمنین علی علیه السلام)، جعفر طیّـار، شیر خُـدا و شیر رسول خُدا صلی الله علیه و آله و سلّم (حضرت حمزه سیّد الشهداء علیه السلام)، و امام حسن و امام حسین علیهما السلام دو فرزند بزرگوار رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم را از ما قرار داد. [با این معرفی کوتاه] هر کس مرا شناخت که شناخت، و برای آنان که مرا نشناختند با معرفی پدران و خاندانم خود را به آنان می شناسانم.
أیُّهَا النَّاسُ أَنَا ابْنُ مَکَّهَ وَ مِنَی أَنَا ابْنُ زَمْزَمَ وَ الصَّفَا أَنَا ابْنُ مَنْ حَمَلَ الرُّکْنَ بِأَطْرَافِ الرِّدَا أَنَا ابْنُ خَیْرِ مَنِ ائْتَزَرَ وَ ارْتَدَی أَنَا ابْنُ خَیْرِ مَنِ انْتَعَلَ وَ احْتَفَی أَنَا ابْنُ خَیْرِ مَنْ طَافَ وَ سَعَی أَنَا ابْنُ خَیْرِ مَنْ حَجَّ وَ لَبَّی أَنَا ابْنُ مَنْ حُمِلَ عَلَی الْبُرَاقِ فِی الْهَوَاءِ أَنَا ابْنُ مَنْ أُسْرِیَ بِهِ مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَی الْمَسْجِدِ الْأَقْصَی أَنَا ابْنُ مَنْ بَلَغَ بِهِ جَبْرَئِیلُ إِلَی سِدْرَهِ الْمُنْتَهَی أَنَا ابْنُ مَنْ دَنا فَتَدَلَّی فَکانَ قابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنی أَنَا ابْنُ مَنْ صَلَّی بِمَلَائِکَهِ السَّمَاءِ أَنَا ابْنُ مَنْ أَوْحَی إِلَیْهِ الْجَلِیلُ مَا أَوْحَی أَنَا ابْنُ مُحَمَّدٍ الْمُصْطَفَی أَنَا ابْنُ عَلِیٍّ الْمُرْتَضَی أَنَا ابْنُ مَنْ ضَرَبَ خَرَاطِیمَ الْخَلْقِ حَتَّی قَالُوا لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ. ای مردم! من فرزند مکّه و منایم، من فرزند زمزم و صفایم، من فرزند کسی هستم که حجر الاسود را با ردای خود حمل و در جای خود نصب فرمود، من فرزند بهترین طواف و سعی کنندگانم، من فرزند بهترین حج کنندگان و تلبیه گویان هستم، من فرزند آنم که بر بُراق سوار شد، من فرزند پیامبری هستم که در یک شب از مسجد الحرام به مسجد الاقصی سیر کرد، من فرزند آنم که جبرئیل او را به سدره المُنتهی برد و به مقام قرب رُبوبی و نزدیکترین جایگاه مقام باری تعالی رسید، من فرزند آنم که با ملائکه آسمان نماز گزارد، من فرزند آن پیامبرم که پروردگار بزرگ به او وحی کرد، من فرزند مُحمّد مُصطفی(ص) و علی مرتضایم(ع)، من فرزند کسی هستم که بینی گردنکشان را به خاک مالید تا به کلمه توحید اقرار کردند.
أَنَا ابْنُ مَنْ ضَرَبَ بَیْنَ یَدَیْ رَسُولِ اللَّهِ بِسَیْفَیْنِ وَ طَعَنَ بِرُمْحَیْنِ وَ هَاجَرَ الْهِجْرَتَیْنِ وَ بَایَعَ الْبَیْعَتَیْنِ وَ قَاتَلَ بِبَدْرٍ وَ حُنَیْنٍ وَ لَمْ یَکْفُرْ بِاللَّهِ طَرْفَهَ عَیْنٍ أَنَا ابْنُ صَالِحِ الْمُؤْمِنِینَ وَ وَارِثِ النَّبِیِّینَ وَ قَامِعِ الْمُلْحِدِینَ وَ یَعْسُوبِ الْمُسْلِمِینَ وَ نُورِ الْمُجَاهِدِینَ وَ زَیْنِ الْعَابِدِینَ وَ تَاجِ الْبَکَّائِینَ وَ أَصْبَرِ الصَّابِرِینَ وَ أَفْضَلِ الْقَائِمِینَ مِنْ آلِ یَاسِینَ رَسُولِ رَبِّ الْعَالَمِینَ أَنَا ابْنُ الْمُؤَیَّدِ بِجَبْرَئِیلَ الْمَنْصُورِ بِمِیکَائِیلَ أَنَا ابْنُ الْمُحَامِی عَنْ حَرَمِ الْمُسْلِمِینَ وَ قَاتِلِ الْمَارِقِینَ وَ النَّاکِثِینَ وَ الْقَاسِطِینَ وَ الْمُجَاهِدِ أَعْدَاءَهُ النَّاصِبِینَ وَ أَفْخَرِ مَنْ مَشَی مِنْ قُرَیْشٍ أَجْمَعِینَ وَ أَوَّلِ مَنْ أَجَابَ وَ اسْتَجَابَ لِلَّهِ وَ لِرَسُولِهِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ وَ أَوَّلِ السَّابِقِینَ وَ قَاصِمِ الْمُعْتَدِینَ وَ مُبِیدِ الْمُشْرِکِینَ وَ سَهْمٍ مِنْ مَرَامِی اللَّهِ عَلَی الْمُنَافِقِینَ وَ لِسَانِ حِکْمَهِ الْعَابِدِینَ وَ نَاصِرِ دِینِ اللَّهِ وَ وَلِیِّ أَمْرِ اللَّهِ وَ بُسْتَانِ حِکْمَهِ اللَّهِ وَ عَیْبَهِ عِلْمِهِ
من پسر آن کسی هستم که برابر پیامبر(ص) با دو شمشیر و با دو نیزه میرزمید، و دو بار هجرت و دو بار بیعت کرد، و در بدر و حُنین با کافران جنگید، و به اندازه چشم بر هم زدنی به خدا کفر نورزید، من فرزند صالح مؤمنان و وارث انبیا و از بین برنده مشرکان و امیر مسلمانان و فروغ جهادگران و زینت عبادت کنندگان و افتخار گریه کنندگانم، من فرزند بُردبارترین بُردباران و افضل نمازگزاران از اهل بیت پیامبر(ص) هستم، من پسر آنم که جبرئیل او را تأیید و میکائیل او را یاری کرد، من فرزند آنم که از حرم مسلمانان حمایت فرمود و با مارقین و ناکثین و قاسطین جنگید و با دشمنانش مبارزه کرد، من فرزند بهترین قریشم، من پسر اولین کسی هستم از مؤمنین که دعوت خدا و پیامبر(ص) را پذیرفت، من پسر اول سبقت گیرنده ای در ایمان و شکننده کمر متجاوزان و از میان برنده مشرکانم، من فرزند آنم که به مثابه تیری از تیرهای خدا برای منافقان و زبان حکمت عباد خداوند و یاری کننده دین خدا و ولی امر او، و بوستان حکمت خدا و حامل علم الهی بود.
سَمِحٌ سَخِیٌّ بَهِیٌّ بُهْلُولٌ زَکِیٌّ أَبْطَحِیٌّ رَضِیٌّ مِقْدَامٌ هُمَامٌ صَابِرٌ صَوَّامٌ مُهَذَّبٌ قَوَّامٌ قَاطِعُ الْأَصْلَابِ وَ مُفَرِّقُ الْأَحْزَابِ أَرْبَطُهُمْ عِنَاناً وَ أَثْبَتُهُمْ جَنَاناً وَ أَمْضَاهُمْ عَزِیمَهً وَ أَشَدُّهُمْ شَکِیمَهً أَسَدٌ بَاسِلٌ یَطْحَنُهُمْ فِی الْحُرُوبِ إِذَا ازْدَلَفَتِ الْأَسِنَّهُ وَ قَرُبَتِ الْأَعِنَّهُ طَحْنَ الرَّحَی وَ یَذْرُوهُمْ فِیهَا ذَرْوَ الرِّیحِ الْهَشِیمَ لَیْثُ الْحِجَازِ وَ کَبْشُ الْعِرَاقِ مَکِّیٌّ مَدَنِیٌّ خَیْفِیٌّ عَقَبِیٌّ بَدْرِیٌّ أُحُدِیٌّ شَجَرِیٌّ مُهَاجِرِیٌّ مِنَ الْعَرَبِ سَیِّدُهَا وَ مِنَ الْوَغَی لَیْثُهَا وَارِثُ الْمَشْعَرَیْنِ وَ أَبُو السِّبْطَیْنِ الْحَسَنِ وَ الْحُسَیْنِ ذَاکَ جَدِّی عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ ثُمَّ قَالَ أَنَا ابْنُ فَاطِمَهَ الزَّهْرَاءِ أَنَا ابْنُ سَیِّدَهِ النِّسَاءِ
او جوانمرد، سخاوتمند، نیکوچهره، جامع خیرها، سید، بزرگوار، ابطحی، راضی به خواست خدا، پیشگام در مشکلات، شکیبا، دائما روزه دار، پاکیزه از هر آلودگی و بسیار نمازگزار بود. او رشته اصلاب دشمنان خود را از هم گسیخت و شیرازه احزاب کفر را از هم پاشید. او دارای قلبی ثابت و قوی و اراده ای محکم و استوار و عزمی راسخ بود وهمانند شیری شجاع که وقتی نیزه ها در جنگ به هم در می آمیخت آنها را همانند آسیاب خرد و نرم و بسان باد آنها را پراکنده می ساخت. او شیر حجاز و آقا و بزرگ عراق است که مکّی و مدنی و خیفی و عقبی و بدری و احدی و شجری و مهاجری است، که در همه این صحنه ها حضور داشت. او سیّد عرب است و شیر میدان نبرد و وارث دو مشعر، و پدر دو فرزند: حسن و حسین علیهما السلام. آری او، همان او، جدّم علی بن ابی طالب علیه السلام است. آنگاه گفت: من فرزند فاطمه زهرا سلام الله علیها بانوی بانوان جهانم.
حضرت سجاد علیه السلام آنقدر به این حماسه مفاخره آمیز ادامه داد تا اینکه صدای مردم به ضجّه و گریه بلند شد. از آنجا که یزید در این هنگام ترسیده بود که مبادا فتنه بپا شود لذا دستور داد تا مؤذن شروع به اذان گفتن کرد و سخن امام سجّــاد(ع) را قطع نمود.
وقتی مؤذن گفت:
اللَّهُ أَکْبَرُ اللَّهُ أَکْبَرُ
حضرت سجاد(ع) فرمود: چیزی از خدا بزرگتر نیست.
هنگامی که مؤذن گفت:
أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ
علی بن الحسین(ع) فرمود: مو، پوست، گوشت و خون من به یگانگی خدا شهادت می دهند.
موقعی که گفت:
أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ
در این حال امام سجّاد علیه السلام عمامه خویش را از سر برداشت و خطاب به مؤذّن گفت: تو را به حقّ مُحمّد ساکت باش تا من سخنی بگویم. آنگاه از بالای منبر خطاب به یزید فرمودند:
ای یزید! این پیغمبر(ص)، جدّ من است و یا جدّ تو؟ اگر گویی جدّ من است، همه می دانند که دروغ می گویی، و اگر جدّ من است پس چرا پدر مرا از روی ستم کُشتی و مال او را تاراج کردی و اهل بیت او را به اسارت گرفتی؟! حضرت(ع) این جملات را گفت و دست بُرد و گریبان چاک زد و گریست و گفت:
به خدا سوگند اگر در جهان کسی باشد که جدّش رسول خداست، آن منم، پس چرا این مرد، پدرم را کشت و ما را مانند رومیان اسیر کرد؟! آنگاه فرمود: ای یزید! این جنایت را مُرتکب شدی و باز می گویی: مُحمّد رسول خداست؟! و روی به قبله می ایستی؟! وای بر تو در روز قیامت! جدّ و پدر من در آن روز دشمن تو هستند.
در این هنگام یزید فریاد زد که مؤذن اقامه بگوید! و آنگاه در میان مردم هیاهویی برخاست، بعضی نماز گزاردند و گروهی نماز نخوانده پراکنده شدند. در این اثنا دانشمندی از یهود که در مجلس حضور داشت از یزید پرسید: این جوان کیست؟ یزید گفت: او علی بن الحسین(ع) است. یهودی گفت: حسین(ع) کیست؟ یزید در جواب گفت: پسر علی بن ابی طالب(ع) می باشد. عالم یهودی گفت: مادر حسین(ع) کیست؟ یزید گفت: فاطمه دختر محمّد(ص).
یهودی گفت: سبحان اللَّه!! این حسین(ع) پسر دختر پیامبر شما است و مع ذلک او را با این سرعت کشتید. چه بد با ذرّیه پیامبر خدا(ص) رفتار کردید!! بخُدا قسم اگر حضرت موسی(ع) یک نوه از صلب خود در میان ما یهودیان به یادگار می نهاد ما او را پرستش می کردیم، ولی شما که دیروز پیغمبر خود را از دست داده اید امروز برخاستید و پسر او را کُشته اید؟ اُف بر شما، چه بد اُمّتی هستید!
در این حال یزید عصبانی شد و فرمان داد تا او را بزنند.
مرد یهودی برخاست و گفت: اگر می خواهید مرا بزنید بزنید، می خواهید بکشید بکشید، رها می کنید رها کنید؛ در هر صورت من در تورات می نگرم که می گوید: هر کسی ذرّیه پیامبری را بکشد تا زنده باشد همیشه ملعون خواهد بود و هنگامی که بمیرد دُچار آتش جهنم خواهد شد.۴
در مورد چرائی اینگونه بیان امام سجّـاد(ع) پیرامون مُعرفی خود و اهل بیت رسول الله علیهم السلام باید به دو نکته ی ظریف اشاره گردد و آن اینست که مردُم شام در آن روزگار از مرکز اسلام یعنی مدینه ی مُنورّه دور مانده بودند و پیـامبر مُکرّم اسلام(ص) و سیره و روش های ایشان و اصحاب آن حضرت(ص) را ندیده بودند و اگر احیاناً فردی از صحابی رسول خُـدا(ص) گذرش به شام اُفتاده بود نیز در میان مردُم یا نا شناخته بود و یا از نفوذ شخصیتی و کلامی لازم برخوردار نبوده است، و بنابراین سُنّت پیـامبر(ص) و فقه حقیقی و علوم دینی و مُهمتر از همه تفکر و تدبُر، نمی توانستند هنوز هیچ جایگاهی در شام به خود اختصاص داده باشند. فلذا شناخت مردُم سرزمین شام در آن دوران از اسلام واقعی بسیار اندک و آنچه آموخته بودند دین مورد نظر بنی اُمیّه و کردار اشاعه یافته توسط آنان بود که بصورت پروپاگاندا در میان توده های جامعه ی سرزمین شام توسعه داده بودند و تمام فهم مردُم از دین اسلام همان سُنّت های ابداعی مُعاویه ی ملعون گردیده بود که با تبلیغ و فشار زیاد در اذهانشان شکل گرفته بود و چون سالها حکومت های رومی عنان و اختیار این مردُم را در دستان خویش داشتند، لذا آنها مُـدل حکومت دینی بنی اُمیّه را اندکی با عدالت تر و مُناسب تر از رومیـان دیده بودند. نکته ی دیگری که در اینجا لازمست مورد مُداقه قرار گیرد اینست که یزید در تبلیغاتی گسترده امام حُسین(ع) و خاندان با کرامت ایشان را خارجی و خروج کننده ی از دین مُعرفی کرده بود، و در اثر این تبلیغات وسیع، مردُم دقیقاً نمیدانستند که این اُسرائی که به شام مُنتقل گردیده اند چه کسانی هستند و اساساً نسبت این بزرگواران را با پیـامبر اسلام(ص) نمی دانستند. بنا به این دلایل بود که حضرت علی بن الحُسین علیهما السلام ضروری دیدند تا با مُعرفی خویش و خاندان رسالت به سبکی که اشاره گردید خطبه سرائی نمایند و برای اذهان آن مردُم جایگاه بلند رسالت و امامت و نسبت خود و عمّه ها و خواهران مُکرّمه ی خود و سایر مُخدرّات را با نبیّ مُکرّم اسلام تنویر کنند و منظور و اهداف قیام حسینی(ع) در روز عاشورا را با این سبک برای مردُم تشریح و در نتیجه پایه های حکومت جور را مُتزلزل نمودند.
در خُطبه ی روشنگرانه ی امام زین العابدین(ع) یک رویه ی خاص در خصوص مُعرفی حضرت امیر المؤمنین علی علیه السلام نیز مشهود است. حضرت(ع)در این خطبه برای جدّ بزرگوارشان از القاب و اوصاف خاصّی بهره گرفته اند و سعی نموده اند تا واقعیّت وجود نورانی حضرت امیر سلام الله علیه را به مردُم بشناساند و اذهان آنان را در رابطه با شخصیّت و جایگاه ویژه ی آن امام هُمام در نزد خُداوند و رسول گرامی اسلام(ص) و نقش منحصر به فرد امیرالمؤمنین(ع) در گسترش و استقرار دین اسلام و احکام الهی را توجیه نماید. اتخاذ این رویه ی خاص در ایراد خُطبه از سوی حضرت علی بن الحُسین(ع) بدان جهت بود که حکومت شام طیّ سالهای مُتمادی از جهالت و نا آگاهی مردُم استفاده نموده بود و در حدود چهل سال بذر کینه ی از امیر المؤمنین حضرت علی(ع) را در دلهای آنها پاشیده بود و دستور برسبّ آن حضرت(ع) را در منابر و خطبه ها داده بود و اساساً آن بزرگوار را دُشمن دین و کافر و ایجاد کننده ی نفاق در میان مُسلمین مُعرفی کرده بودند و در این زمینه نیز تبلیغات گسترده و فراوانی در بین مردُم براه انداخته بودند بگونه ایکه مردُم شام لعن و نفرین بر حضرت امیر(ع) در نماز و پس از آن را برای خود فضیلت و صواب میدانستند و بر مُداومت آن کوشش مینمودند. بنابراین امام سجّاد(ع) در این فرصت و مجال ایجاد شده به تشریح فضائل امیرالمؤمنین(ع) و خدمات بی نظیر ایشان به اسلام مُبادرت فرمود و تمام تلاشهای چهل ساله ی بنی اُمیّه که برای تخریب چهره و شخصیّت حضرت علی(ع) انجام داده بودند را بی اثر و خُنثی نمود و این بیانات گهربار موجبات اصلاح اندیشه ی مردُم در خصوص امیرالمؤمنین حضرت علی(ع) را فراهم آورد.
امام سجّاد ( ع ) در مدت ۳۵سال امامت با برکتشان با روشن بینی خاص خود هر جا که لازم بود ، برای بیداری مردم و تهییج آنها علیه ظلم و ستمگری و گمراهی کوشیدند و از طریق دُعاهایی که مجموعه آنها در “صحیفه سجادیّه ” گرد آمده است ، به نشر معارف اسلام و تهذیب نفس و اخلاق و بیداری مردم اقدام نمودند.
با ایجاد جو اختناق و سرکوب که خلفای اُموی و مروانی در ایّام زندگانی امام سجّاد(ع) بوجود آورده بودند، آن حضرت(ع) با دُعاهائی که اهداف روشنگرانه داشت و احیای موازین اخلاقی، معرفتی، تربیتی، احکام و مسائل اجتماعی و سیاسی را در بر داشت، برای شیعیان و مُحبّین یکنوع فرهنگ سازی والا با سلاحی بُرّنده و مؤثر نمودند و در مُقابل هجوم ظالمانه ی فرهنگی و عقیدتی حاکمان ظلم و جور و تعدّی و انحرافات و بدعت ها به این طریق آموزش مُقاومت و پایداری میدادند. صحیفه سجّادیه کامله، مجموعهای از ۷۵ دُعا و نیایش است که امام سجّاد(ع) آن را املاء نموده و امام باقر(ع) و برادرش زید بن علی(ع) آن را در دو نسخه نوشتهاند. مُتوکل بن هارون (راوی اول صحیفه سجّادیه موجود) میگوید: پس از سفر حج، یحیی بن زید بن علی(ع) را ملاقات کرده و او را از حزن و ناراحتی امام صادق(ع) نسبت به شهادت زید بن علی آگاه کردم و ضمناً بدو گفتم که امام صادق(ع) فرمود که یحیی نیز همانند پدرش کشته خواهد شد. پس از صحبتهایی (که در مقدمه صحیفه آمده است) یحیی مجموعهای نفیس از ادعیّه امام سجاد(ع) را که به خط جناب زید بوده است، به مُتوکل میسپرد تا پس از اینکه کشته شد، به دست نامحرمان و دُشمنان اهل بیت و مُخالفین نیافتد. مُتوکل این مجموعه را به امام صادق(ع) عرضه کرده و با نوشته امام مُحمّد باقر(ع) مقایسه میکند و هیچ تفاوتی بین آنها نمییابد. او از مجموعه ۷۵ دعای صحیفه، ۶۴ دعا را مینویسد که در مجموعه حاضر تنها ۵۴ دعای آن موجود است. این نوع شیوه ی آموزش امام زین العابدین(ع) به شیعیان و مُحبّین بیانگر آنست که ایشان اوّلاً در نظر داشتند که نیاز جامعه ی بشری به عالیترین معارف الهی و بهترین مضامین نیایشی را در قالب فرهنگ دُعـا تا ابد برطرف نمایند و ثانیاً جامعه را متوجه این معنــا سازند که اگر امکان قیـام و مُبارزه ی مُسلحانه با ظلم و تعدّی برای آزادی خواهان و حقیقت جویان عدالت طلب وجود نداشت، نباید دست بر روی دست نهاد و منتظر اتفاق خاصّی شد، بلکه باید از طرُق دیگر و با بهره گیری از امکانات دیگر، افراد جامعه را به تعقّل و تفکّر و اندیشه سازی صحیح مُبتنی بر دستورات الهی و ولایت ولی معصوم خُــدا وادار نمود و به آن حد از رُشد و تعالی رساند تا بوقت مُقتضی آمادگی لازم برای مُبارزه در هر زمینه ای در آنها وجود داشته باشد.
امام زین العابدین(ع) در موارد بسیاری به خدمات اجتماعی وسیعی در زمینه حمایت از بینوایان و خانواده های بی سرپرست پرداختند و با حمایت های خود از مُستمندان و یتیمان امور معیشتی آنان را در مدینه عُهده دار میگردیدند.
نقل است که در ایّام زندگانی حضرت امام زین العابدین علیه السلام، چهار گروه در مدینه ساکن بودند. شیعه، سنّی، مسیحی و یهودی، و در میان آنها فقرای بسیاری بودند. پس از شهادت امام سجّاد(ع) روزی که حضرت امام مُحمّد باقر(ع) مشغول غسل بدن شریف پدر بزرگوارشان بودند، افراد حاضر در آنجا به شدّت و بلند بلند میگریستند. وقتی امام باقر(ع) مقداری بدن شریف پدر را حرکت دادند، چشمان آن جماعت به زخمهائی در پشت کتف امام زین العابدین(ع) اُفتاد که پوست آن منطقه از بدن را جمع نموده و سیاه شده بود و در این حال گریه ی حُضّار بیشتر و بلند تر گردید. برخی از افراد از امام باقر(ع) سئوال کردند که: ای پسر رسول خدا(ص)؛ در کربلا با چه حربه ای بر پشت کتف پدر بزرگوارتان زده بودند که در طیّ این قریب به سی سال بهبود نیافته بود!؟ امام مُحمّد باقر(ع) فرمودند: این زخم ها مربوط به ضربات کربلا نیست. پدرم هر شب لباس ، خرما و غذا به دوش میگرفت و به درب خانه فقرای مدینه ، شیعه ، سنی ، یهودی و مسیحی میبرد ، این اثر همان انبانها است.۵
شمس الدّین مُحمّد بن احمد ذهبی نیز در کتاب سیر اعلام ألنُّبلاء از قول مُحمّد بن اسحاق میگوید: مردمی در مدینه زندگی میکردند که نمیدانستند معـاش آنها از کُجا تأمین میشود و با شهادت حضرت علی بن الحُسین علیهما السلام غذا های شبانه ی آنها قطع گردیده بود.
زمانی که در سال شصت و سه هجری قمری سپاه یزید برای سرکوب قیام مردُم مدینه در واقعه ی حره به فرماندهی مُسلم بن عقبه به مدینه هجوم آوردند، اهالی مدینه با او به مُقابله برخواستند و خندقی دور شهر کندند. اما او توانست با سپاهیانش وارد شهر شود، او بعد از ورود به مدینه شهر را سه روز بر سپاهیانش مُباح کرد که در پی آن خونهای بیگناه بسیاری ریخته شد، و حریمها شکسته شد، و به نوامیس تجاوز شد. بیش از شش هزار کشته از این واقعه برجای ماند و بسیاری بی خانمان گشتند و تعداد زیادی از خانوارها بی سرپرست و مُستأصل شده بودند. در این وضعیت امام سجاد(ع) به رسیدگی به امورات زندگی بی پناهان و نیازمندان و مُستمندان و علی الخصوص یتیمان پرداخت و در تاریخ نقل گردیده است که بیش از یکصد خانواده و بنا بر قولی دیگر چهـارصد خانواده را تحت حمایت مالی و تأمین معیشتی خویش قرار داده بودند و با رأفت و عطوفت به احوال آنان میرسیدند و یتیمان آنان را سرپرستی می نمودند و احدی از این اقدامات حضرت(ع) اطّلاع و آگاهی نداشت و تمام این فعالیّت ها بصورت مخفی و در خفا صورت می پذیرفت.
یکی از وظائف امام معصوم در هر زمان هدایت افراد جامعه به سمت تعالی و رُشد و کمال انسانیّت است. امام همواره میکوشد تا فضائل انسانی و معرفتی افراد را احیاء و در مسیر برخورداری از منبع عظیم فیض که همان ذات ولایت امام معصوم است قرارشان دهد تا بهترین مراتب تعالی و رُشد در آنها به ظهور و بروز برسد. در این میان آنانکه از استعداد و ظرف وجودی بهتری برخوردار باشند، طبیعتاً بهره های وافرتری از برکات حضور امام معصوم خواهند گرفت. امام چهارم(ع) بهمین منظور، علیرغم اختناق شدید دستگاه ظالم حاکم، به تربیت افرادی پرداخت که هر کدام از آنان راویان به نام حدیث و از فُقهـا، ادیبان و مُسلّطین به کلام و قرائت در زمان خویش و از حاملان معارف الهی و فضائل و مناقب معصومین علیهم السلام برای نسلهای بعدی بودند. از جمله ی آنهـا میتوان به ابا حمزه ثمالی، قاسم ابن مُحمّد بن ابی بکر، سعید بن المسیب المخزومی، ابان ابن تغلب، سعید بن جبیر الکوفی، ابو خـالد کابلی، جبیر بن مطعم و یحیی بن ام طویل اشاره نمود که هر کُدامشان اختران فروزان و مصابیح دلیل نمائی در آسمان علم و فقاهت و اخلاق و تهذیب بودند. شیخ طوسی در کتاب رجال خود از یکصد و هفتاد نفر از شاگردان آن حضرت(ع) به تفصیل نام برده است.
امام زین العابدین(ع) سازندگی و تعالی دادن انسانها را چنان با ظرافت و در حدّ کمال به انجام میرسانید که غُلامان منزل ایشان نیز از چشمه ی فیّاض عنایاتش بهره ها میبردند و از افراد عالم و مُستجاب الدعوه و آبرومند در محضر پروردگار گردیده بودند و این از مظاهر ولایت و آثار برکات و کرامات وجودی امام معصوم است که با رحمتش انسانها را به سوی شناخت و معارف الهی رُشد و کمال میدهد.
از سعید بن مسیب روایت شده که گفت: قحطی و خُشکسالی عمومی مدینه را فرا گرفته بود. روزی من غلام سیاهی را بالای تپهای تنها دیدم، به طرف او روان شدم، دیدم لبهای خود را حرکت میدهد، هنوز دعای او تمام نشده بود که ابری آمد، وقتی آن ابر را دید خوشحال شد و سجده کرد و برگشت، به قدری باران آمد که ما گمان کردیم غرق خواهیم شد. من به دنبال آن غلام رفتم تا اینکه دیدم داخل خانه امام سجاد(ع) شد. من نیز بعد از او داخل خانه آنحضرت(ع) شدم، و گفتم: ای آقای من! در خانه شما غلام سیاهی است که به من تفضّل نما و او را به من بفروش؟ آنحضرت(ع) فرمود: «ای سعید! چرا آن غلام به تو بخشیده نشود؟»، پس به سرپرست غلامان خود دستور داد تا همه غلامهایی را که در خانه آنحضرت(ع) بودند به من بدهند، او غلامان را حاضر ساخت، ولی من آن غلام سیاه را در بین آنان ندیدم، گفتم: غلام سیاهی که من میخواهم در میان آنان نیست! سرپرست غلامان گفت: غیر از فلان غلام که نگهبان چارپایان است کسی نیست، گفتم: او را بیاور! چون او را آورد دیدم همان غلام سیاهی است که من میخواستم. به امام(ع) عرض کردم: این همان غلام سیاهی است که من میخواهم، امام(ع) فرمود: «ای غلام! سعید مالک تو شد، با او برو»، غلام سیاه به من گفت: چه باعث شد که تو بین من و مولای من جدایی انداختی؟! گفتم: آن معجزهای که من بالای تپه از تو دیدم. ناگاه آن غلام دست خود را با تضرّع و زاری به طرف آسمان بلند کرد و گفت: ای خدا! اگر ما بین من و تو رازی بوده که آنرا فاش کردی الآن مرا قبض روح نمــا. امام سجّاد(ع) و حاضران در آن مکان گریستند، من هم با چشم اشکبار خارج شدم، همینکه به منزل خود رسیدم پیغامرسان امام(ع) نزد من آمد و گفت: اگر میخواهی در تشییع جنازه آن غلام سیاه شرکت کنی بیـــا !… ۶
سرانجام اُسوه ی علم و حلم و عبادت، امام زین العابدین علیه السلام، پس از یک عُمر مُجاهدت در راه خدا و پس از ابلاغ پیام عاشورا به جوامع بشری، به دست هشام و یا ولیدبن عبدالملک لعنت الله علیهما مسموم و در ۲۵ مُحرم سال ۹۵ ه ق به شهادت رسید و بدن مُطّهرش را در کنار تُربت پاک امام حسن مُجتبی علیه السلام در بقیع به خاک سپردند.
پی نوشت:
- صحیفه ی امام خُمینی(ره)، ج۱۳، ص۳۳۰
- راقصات، به شترانی گفته میشد که زائران خانه خدا را از مکه به منی و عرفات میبُردند.(بابایی آملی، پیام آوران کربلا، ص۳۹)
- احتجاج طبرسی ج۲، ص۱۱۹- لهوف ص۱۱۹- مُشیرألاحزان ص۸۹
- بحارالانوار، ج۴۵، ص۱۷۴- عوالم، ج۱۷، ص۴۰۹- نفس المهموم، ص۴۵۱- حیاه الحُسین(ع)، ص۳۸۶
- – حلیه الاولیاء، ج ۳، ص ۱۳۶- کشف الغمه، ج ۲، ص ۷۷ – مناقب، ج ۴، ص ۱۵۴ – صفه الصفوه، ج ۲، ص ۱۵۴ – خصال، ص ۶۱۶ – علل الشرایع، ص ۲۳۱ – زندگانی علی بن الحُسین(ع)، صص ۱۴۷-۱۴۸.
- اثبات الوصیّه مسعودی، ص۱۷۵