سلام بر زمزمی که از کربلا می جوشد.سلام بر موسم عاشورا،سلام بر غزلهای عاشقانه حسینی. سلام بر سجاده های مرطوب گریه.سلام بر ترک های قلب حزن و اندوه.

 

ای حسین! آن کدام خیال نازک بینی است که حرکت عاشقانه و سترگ تو را از سر درک و درد به کمال فهم کند؟

حسین جان! راه تو، راه دل است و هر گاه عاشقی به دل توجه کند، تو را می یابد و مرقد تو در دل دوستداران عاشق توست.

حسین! ای خون خدا! سلام بر تو که در قامت شمشیر و هیبت نور به خیمه های آه و گداز پیوستی و مهیای کارزار شدی. کدام چشم است که مرثیه ات را بشنود و خونابه غم مظلومیت و غربت انسان را از دیدگان فرو نریزد؟

 

ای حسین! ما بزم نشینان کوفی نیستیم. جانمان فدایت! پیشه ما عهدشکنی نیست و رسممان بی وفایی.ما از این روزگار ظلمانی خسته ایم.

سید و سالار شهیدان! عشقت را چون باران بر سرزمین کویری روحمان بباران.

ای حسین! در شگفتیم که پس از مصیبت خون بار عاشورا و شهادت تو، چرا کوه ها هنوز ایستاده اند و ابرها هنوز برفرازند؟ چرا خورشید هنوز می درخشد و افلاک در فضای لایتناهی رها نمی شوند؟! چرا چشمه ها هنوز می جوشند؟ چرا خون در میان رگهای آدمیان جاری است؟ چرا دیده ها هنوز روشن است و چرا سرنوشت ها هنوز رقم می خورند؟…

و این چیزی نیست جز عنایت تو، ای مظلوم همیشه تاریخ! خوب می دانیم تو، عاشورا و قیام پرشورت، عطیه ای الهی هستید که هر سال از آسمان خدا چون رحمتی بی بدیل بر سفره وجود تشنه و گرسنه زمینیان فرود می آیید، تا شاید راه هدایت در جهان هستی جریان یابد. به امید زیارت و شفاعتت…

***

روایت تاریخ کربلا

روز دهم محرم الحرام/عاشورای حسینی

شب عاشورا

پس عباس علیه‏ السلام نزد سپاهیان دشمن بازگشت و از آنها شب عاشورا را – براى نماز و عبادت – مهلت خواست. عمربن سعد در موافقت با این درخواست، مردد بود، و سرانجام از لشکریان خود پرسید که: چه باید کرد؟!

عمرو بن حجاج گفت: سبحان الله! اگر اهل دیلم (کنایه از مردم بیگانه) و کفار از تو چنین تقاضایى مى‏کردند سزاوار بود که با آنها موافقت کنى!

قیس بن اشعث گفت: درخواست آنها را اجابت کن، به جان خودم سوگند که آنها صبح فردا با تو خواهند جنگید.

ابن سعد گفت: به خدا سوگند که اگر بدانم چنین کنند، هرگز با درخواست آنها موافقت نکنم.(۱)

 

و عاقبت، فرستاده ابن سعد به نزد عباس بن على علیه‏السلام آمد و گفت: ما به شما تا فردا مهلت مى‏دهیم، اگر تسلیم شدید شما را به نزد عبیدالله بن زیاد خواهیم فرستاد! و اگر سر باز زدید، دست از شما بر نخواهیم داشت.(۲)

 

خطبه امام علیه ‏السلام شب عاشورا

امام علیه ‏السلام یاران خود را نزدیک غروب به نزد خود فراخواند.

على بن الحسین علیه‏ السلام مى‏فرماید: من نیز خدمت پدرم رفتم تا گفتار او را بشنوم در حالى که بیمار بودم، پدرم به اصحاب خود مى‏فرمود:

“اثنى على الله احسن الثنأ و احمده على السرأ و الضرأ، اللهم انى احمدک على ان اکرمتنا بالنبوه و جعلت لنا اسماعا و ابصارا و افئده و علمتنا القرآن و فقهتنا فى الدین فاجعلنا لک من الشاکرین، اما بعد فانى لا اعلم اصحابا او فى ولا خیرا من اصحابى ولا اهل‌بیت ابر ولا اوصل من اهل‌بیتى فجزاکم الله جمیعا عنى خیرا. الا و انى لاظن یومنا من هؤلأ الاعدأ غدا و انى قد اذنت لکم جمیعا فانطلقوا فى حل لیس علیکم منى ذمام، هذا اللیل قد غشیکم فاتخذوه و جملا و لیاخذ کل رجل منکم بید رجل من اهل‌بیتى فجزاکم الله جمیعا ثم تفرقوا فى البلاد فى سوادکم و مدائنکم حتى یفرج الله فان القوم یطلبوننى و لو اصابونى لهوا عن طلب غیرى.”(۳)

 

خداى را ستایش مى‏کنم بهترین ستایش‌ها و او را سپاس مى‏گویم در خوشى و ناخوشى. بار خدایا! تو را سپاسگزاریم که ما را به نبوت گرامى داشتى و علم قرآن و فقه دین را به ما کرامت فرمودى و گوشى شنوا و چشمى بینا و دلى آگاه به ما عطا کردى، ما را از زمره سپاسگزاران قرار بده. من یارانى بهتر و با وفاتر از اصحاب خود سراغ ندارم و اهل‌بیتى فرمانبردارتر و به صله رحم پاى بندتر از اهل‌بیتم نمى‌شناسم، خدا شما را به خاطر یارى من جزاى خیر دهد! من مى‏دانم که فردا کار ما با اینان به جنگ خواهد انجامید. من به شما اجازه مى‏دهم و بیعت خود را از شما بر مى‏دارم تا از سیاهى شب براى پیمودن راه و دور شدن از محل خطر استفاده کنید و هر یک از شما دست یک تن از اهل‌بیت مرا بگیرید و در روستاها و شهرها پراکنده شوید تا خداوند فرج خود را براى شما مقرر دارد. این مردم، مرا مى‏خواهند و چون بر من دست یابند با شما کارى ندارند.

 

پاسخ یاران امام علیه ‏السلام

برادران امام و فرزندان و برادرزادگان او و فرزندان عبدالله بن جعفر (فرزندان حضرت زینب علیهاالسلام) به امام عرض کردند: ما براى چه دست از تو برداریم؟ براى این که پس از تو زنده بمانیم؟! خدا نکند که هرگز چنین روزى را ببینیم.

ابتدا عباس بن على علیه‏ السلام این سخن را گفت و بعد دیگران از او پیروى کردند و جملاتى همانند، بر زبان راندند.

پس امام علیه‏ السلام روى به فرزندان عقیل نمود و فرمود: شما را کشته شدن مسلم کافى است، بروید که من شما را اذن دادم.

 

آنها گفتند: سبحان الله! مردم چه مى‏گویند؟! مى‏گویند ما بزرگ و سالار خود و عموزادگان خود که بهترین مردم بودند در دست دشمن رها کردیم و با آنها به طرف دشمن تیرى رها نکردیم و نیزه و شمشیرى علیه دشمن به کار نبردیم!! نه! به خدا سوگند چنین نکنیم، بلکه خود و اموال و اهل خود را فداى تو سازیم و در کنار تو بجنگیم و هر جا که روى کنى با تو باشیم، ننگ باد بر زندگى پس از تو.

 

سپس مسلم بن عوسجه بپا خاست و گفت: بهانه ما در پیشگاه خدا براى تنها گذاردن تو چیست؟! به خدا سوگند این نیزه را در سینه آنها فرو برم و تا دسته این شمشیر در دست من است بر آنها حمله کنم، و اگر سلاحى نداشته باشم که با آن بجنگم سنگ برداشته و به طرف آنها پرتاب مى‏کنم، به خدا سوگند که ما تو را رها نکنیم تا خدا بداند که حرمت پیامبر را در غیبت او درباره تو محفوظ داشتیم، به خدا قسم اگر بدانم که کشته مى‏شوم و بعد زنده مى‏شوم و سپس مرا مى‏سوزانند و دیگر بار زنده مى‏گردم و سپس در زیر پاى ستوران بدنم در هم کوبیده مى‏شود و تا هفتاد بار این کار را در حق من روا بدارند، هرگز از تو جدا نگردم تا در خدمت تو به استقبال مرگ بشتابم، و چرا چنین نکنم که کشته شدن یک بار است و پس از آن کرامتى است که پایانى ندارد.

پس از او زهیربن قین برخاست و گفت: به خدا سوگند دوست دارم کشته شوم، باز زنده گردم، و سپس کشته شوم، تا هزار مرتبه، تا خدا تو را و اهل‌بیت تو را از کشته شدن در امان دارد!

و بعد از زهیر گروه دیگرى از اصحاب سخنانى حماسى بر زبان جارى کردند، و امام علیه ‏السلام در حق آنها دعاى خیر فرمود و به خیمه خود بازگشت.(۴) و (۵)

 

محمدبن بشیر

در شب عاشورا به محمدبن بشیر حضرمى خبر دادند که فرزندت در سر حد رى اسیر شده است، او در پاسخ گفت: ثواب مصیبت او و خود را از خداى متعال آرزو مى‏کنم و دوست ندارم که فرزندم اسیر باشد و من بعد از او زنده بمانم.

امام حسین علیه ‏السلام چون سخن او را شنید، فرمود: خدا تو را بیامرزد، من بیعت خود را از تو برداشتم، بر و در رهایى فرزندت از اسارت بکوش.

محمدبن بشیر گفت: در حالى که زنده هستم طعمه درندگان گردم اگر چنین کنم و از تو جدا شوم.

امام علیه‏ السلام فرمود: پس این لباس‌ها را به فرزندت که همراه توست بده تا در نجات برادرش به مصرف برساند.

نوشته ‏اند که: امام پنج جامه به او داد که هزار دینار ارزش داشت.(۶)

 

مرگ از عسل شیرین‏تر است

قاسم بن حسن علیه ‏السلام به امام علیه ‏السلام عرض کرد: آیا من هم در شمار شهیدانم؟

امام علیه ‏السلام با عطوفت و مهربانى فرمود: اى فرزندم! مرگ در نزد تو چگونه است؟

عرض کرد: اى عمو! مرگ در کام من از عسل شیرین‏تر است!

و چه زیبا است این شعر در توصیف این نوجوان:

گرچه من خود کودکى نو رسته ‏ام    لیک دست از زندگانى شسته ‏ام

کرده در روز ولادت مام من   باز با شهد شهادت کام من

امام علیه ‏السلام فرمود: عمویت به فداى تو باد! آرى تو نیز از شهیدان خواهى بود آن هم پس از رنجى سخت، و پسرم عبدالله نیز کشته خواهد شد.

قاسم گفت: اى عمو! مگر لشکر دشمن به خیمه‏ ها هم حمله مى‏کنند تا عبدالله شیرخوار هم شهید شود؟!

امام علیه ‏السلام فرمود: عمویت به فدایت تو باد! عبدالله کشته خواهد شد هنگامى که دهانم از شدت عطش خشک شود و به خیمه‏ها آمده آب با شیر طلب کنم و چیزى نیابم، فرزندم عبدالله را طلب مى‏کنم تا از رطوبت دهانش بنوشم، چون او را نزد من آوردند قبل از آن که لبانم را بر دهان او بگذارم، شقاوت پیشه‏اى از لشکریان دشمن، گلوى فرزند شیر خوارم را با تیر پاره کند و خون او بر دستانم جارى شود، آنگاه است که دست به آسمان بلند کنم و از خدا طلب صبر نمایم و به ثواب او دل بندم، در این حال نیزه‏هاى دشمن مرا به سوى خود خواند و آتش از خندق پشت خیمه‏ها زبانه کشد و من بر آنها حمله خواهم کرد و آن لحظه، تلخ‏ترین لحظه دنیاست و آنچه خدا خواهد، واقع شود.

على بن الحسین علیه ‏السلام فرمود: قاسم با شنیدن این سخنان زار زار گریست و ما نیز گریستیم و بانگ شیون و زارى از خیمه‏ها بلند شد.(۷)

 

ایستادگى تا مرز شهادت

از على بن الحسین علیه ‏السلام نقل شده است که فرمود: چون پدرم به اصحاب فرمودند که بیعت خود را از شما برداشتم و شما آزاد هستید، اصحاب و یاران آن حضرت بر فداکارى و وفادارى خود تا مرز شهادت در کنار امام پافشارى نمودند.

امام در حق آنها دعا کرده فرمودند: سرهاى خود را بلند کنید و جایگاه خود را ببینید! یاران و اصحاب امام نظر کرده و جایگاه و مقام خود را در بهشت مشاهده کردند و امام علیه‏ السلام منزلت رفیع هر کدام را به آنها نشان مى‏داد.(۸)

بعد از این معجزه امام علیه ‏السلام بود که اصحاب با سینه‏هاى فراخ و صورت‌هاى بر افروخته به استقبال نیزه‏ها و شمشیرها مى‏رفتند تا زودتر به جایگاهى که در بهشت دارند، برسند.(۹)

 

حفر حندق در اطراف خیام

امام علیه‏ السلام فرمان داد تا مقدارى چوب و نى که در پشت خیمه‏ ها بود، در محلى که اصحاب امام در شب عاشورا مانند خندق در اطراف خیمه‏ ها حفر کرده بودند، بریزند، زیرا هر لحظه احتمال شبیخون دشمن از پشت خیمه ‏ها مى‏رفت. امام علیه ‏السلام دستور داد به محض حمله دشمن، آن چوب‌ها و نى‏ها را آتش زنند تا راه ارتباطى دشمن با خیمه ها قطع شود و فقط از یک قسمت که یاران امام مستقر بودند، نبرد صورت پذیرد، و این تدبیر براى اصحاب امام بسیار سودمند بود.(۱۰)

 

تحکیم مواضع

امام علیه ‏السلام از خیمه بیرون آمد و به اصحاب فرمان داد که خیمه‏ ها را نزدیک یکدیگر قرار داده و طناب بعضى را در بعض دیگر ببرند و لشکر دشمن را در روبروى خود قرار داده و خیمه ‏ها را در پشت سر و طرف راست و چپ خود قرار دهند به گونه‏اى که خیمه‏ها در سه طرف آنها قرار بگیرد و اصحاب امام فقط از قسمت روبرو با دشمن مواجه شوند.(۱۱) سپس امام و یارانش به جایگاه خود بازگشتند و تمام شب را به نماز گزاردن و استغفار و دعا و تضرع سپرى کردند و آن شب اصلاً نخوابیدند.(۱۲)

 

غسل شهادت

امام علیه‏ السلام حضرت على اکبر را با سى نفر سواره و بیست نفر پیاده فرستاد تا آب آوردند، آنگاه روى به یاران خود نموده و فرمودند: برخیزید و آب بنوشید که این آخرین توشه شماست، و وضو گرفته و غسل کنید و لباس‌هاى خود را بشوئید تا کفن شما باشد.(۱۳)

 

اشعار امام علیه السلام

على بن الحسین علیه ‏السلام مى‏گوید:من شب عاشورا در کنارى نشسته بودم و عمه‏‌ام زینب نیز نزد من بود و مرا پرستارى مى‏کرد، ناگهان پدرم برخاست و به خیمه دیگرى رفت و جوین(۱۴) غلام ابى ذر غفارى در خدمت آن حضرت بود و شمشیر او را اصلاح مى‏کرد، و پدرم این اشعار را مى‏خواند:

“یا دهر اف لک من خلیلکم لک بالاشراق و الاصیل من صاحب و طالب قتیلو الدهر لا یقنع بالبدیل و انما الامر الى الجلیلو کل حى سالک سبیلى.”(۱۵)

 

این اشعار را پدرم دو یا سه بار تکرار کرد، من مقصود او را یافتم، پس بغض گلویم را گرفت ولى خوددارى کرده و سکوت کردم و دانستم که بلا نازل گردیده است. اما عمه‏‌ام زینب چون اشعار امام را شنید به خاطر رقت قلب و احساس لطیفى که داشت نتوانست خود را نگاه دارد و بپا خاست در حالى که لباسش به زمین کشیده مى‏شد، نزد پدرم رفت و گفت: واى از این مصیبت! اى کاش مرا مرگ در کام خود مى‏گرفت و زندگانى مرا تمام مى‏کرد! امروز مادرم فاطمه، و پدرم على، و برادرم حسن در کنارم نیستند، اى جانشین گذشتگان و پناه بازماندگان.

پس امام حسین علیه ‏السلام به سوى خواهر نگریست و فرمود: خواهرم! شکیبایى تو را شیطان نرباید! و چشمان آن حضرت را اشک فرا گرفت و گفت: اگر مرغ قطا را به حال خود گذارده بودند، مى‏خوابید.(۱۶)

 

عمه ‏ام گفت: آیا تو را به ستم خواهند کشت و این دل مرا بیشتر جریحه‌دار کرده و مى‏سوزانند؟! پس به روى خود سیلى زد و گریبان چاک کرد و بیهوش افتاد.

 

امام حسین علیه ‏السلام برخاست و آب بر رویش پاشید تا به هوش آمد و فرمود: اى خواهر! تقواى خدا را پیشه کن و به شکیبایى خود را تسلى ده و بدان که اهل زمین مى‏میرند و اهل آسمان نمى‌مانند و هر چیزى فانى شود مگر خدا، همان خدایى که خلق را به قدرت خود آفرید و باز آنها را برانگیزاند و باز گرداند و او خداى فرد و واحد است، پدرم بهتر از من، مادرم بهتر از من و برادرم بهتر از من بودند و رفتند، من و هر مسلمانى باید از رسول خدا سرمشق بگیریم و در بلاها و مصیبت‌ها عنان اختیار خود را از دست ندهیم.

امام علی ه‏السلام خواهر خود را با اینگونه سخنان تسلى داد و به او گفت: تو را به خدا که در مصیبت من گریبان خود را چاک مزن، و صورت خود را مخراش، و پس از شهادتم شیون و زارى مکن.

على بن الحسین علیه‏ السلام مى‏گوید: پس از این که عمه‌‏ام آرام گرفت پدرم او را در کنار من نشانید.(۱۷)

 

پیوستن گروهى به امام علیه ‏السلام

نوشته ‏اند: سى نفر از اهل کوفه که در لشکر عمر بن سعد بودند به او گفتند: چرا هنگامى که فرزند دختر رسول خدا به شما سه مسأله را پیشنهاد مى‏کند تا جنگى در نگیرد، شما هیچ کدام را نمى‌پذیرید؟! و پس از این اعتراض، از لشکر ابن سعد جدا شده و به اردوى امام پیوستند.(۱۸)

 

بریر و ابو حرب سبیعى

ضحاک بن عبدالله مشرقى مى‏گوید: چون شب فرا رسید، امام حسین علیه‏ السلام و اصحابش تمامى شب را به نماز و استغفار و دعا و تضرع و درگاه الهى بسر بردند.

گروهى از سواره نظام ابن سعد که شبانه نگهبانى مى‏دادند در اول شب از کنار خیمه‏ هاى ما گذشتند در حالى که امام حسین علیه‏ السلام این آیه را تلاوت مى‏فرمود (ولا یحسبن الذین کفروا انما نملى لهم خیر لانفسهم انما نملى لهم لیزادادوا اثما و لهم عذاب مهین ما کان الله لیذر المؤمنین على ما انتم علیه حتى یمیز الخبیث من الطیب.) (۱۹)، یکى از آنها گفت: به خداى کعبه قسم که ما همان پاکان هستیم که از شما جدا گردیده‏ایم!! او مى‏گوید: من او را شناختم به بریر بن خضیر گفتم: این مرد را مى‏شناسى؟

بریر گفت: نه.

گفتم: او ابو حرب سبیعى است که عبدالله بن شهر نام دارد و مردى شوخ و دلاور است و سعیدبن قیس به علت جنایتى که انجام داده بود او را به زندان افکند.

بریر بن خضیر به او گفت: اى فاسق! گمان مى‏کنى که خدا تو را در زمره پاکان قرار داده است؟!

او به بریر بن خضیر گفت: تو کیستى؟!

گفت: من بریر بن خضیرم.

او گفت اى بریر! به خدا سوگند که بر من بسیار گران است که به دست من هلاک شوى.

 

گفت: من هم بر درستى سخن تو گواهى مى‏دهم!

ضحاک بن عبدالله به او گفت: واى بر تو! این معرفت چه سودى به حال تو دارد؟!

گفت: فدایت شوم! پس چه کسى ندیم یزید بن عذره باشد که هم اکنون با من است؟!

بریر گفت: تو مردى سفیه و نادانى، پس او بازگشت.

نگهبانان ما آن شب عزره بن قیس احمسى و سواران او بودند.(۲۰)

 

در تدارک لقاء

امام علیه‏ السلام دستور دادند تا خیمه ‏اى را جهت استحمام و غسل اختصاص دهند، عبدالرحمن و بریر بن خضیر بر در آن خیمه به نوبت ایستاده بودند تا داخل شده و خود را نظافت کنند. بریر با عبدالرحمن مزاح و شوخى مى‏کرد! عبدالرحمن گفت که: حالا وقت مزاح نیست! بریر گفت: خویشان من مى‏دانند که من هرگز نه در جوانى و نه در کهولت، اهل شوخى نبوده‏ام ولى چون به من بشارت سعادت داده شده است سر از پا نمى شناسم و فاصله میان خود و بهشت را جز شهادت نمى‌بینم.(۲۱)

 

نافع بن هلال و امام علیه‏ السلام

امام در نیمه شب بیرون آمد و خیمه‏ ها و تپه‏ هاى اطراف را نگاه مى‏کرد، نافع بن هلال هم از خیمه بیرون آمده و به دنبال حضرت حرکت مى‏کرد، امام از نافع پرسید: چرا به دنبال من مى‏آیى؟!

نافع گفت: یابن رسول الله! دیدم که شما به طرف لشکر دشمن مى‏روید، بر جان شما بیمناک شدم.

امام فرمود: من اطراف را بررسى مى‏کنم تا ببنیم که فردا دشمن از کجا حمله خواهد کرد.

نافع مى‏گوید که: امام علیه ‏السلام بازگشت در حالى که دست مرا گرفته و مى‏فرمود: به خدا سوگند این وعده‏اى است که در آن خلافى نیست؛ پس به من فرمود: این راه را که در میان دو کوه قرار گرفته، مشاهده مى‏کنى؟ هم اکنون در این تاریکى شب، از این راه برو خود را نجات بده!

نافع بن هلال خود را بر قدم‌هاى امام انداخت و گفت: مادرم در سوگم بگرید اگر چنین کنم، خدا بر من منت نهاده که در جوار تو شهید شوم.

سپس امام علیه ‏السلام داخل خیمه زینب گردید، نافع مى‏گوید: من در بیرون خیمه ایستاده و منتظر آن حضرت بودم، شنیدم که حضرت زینب به امام مى‏گفت: آیا از تصمیم یارانت آگاهى؟ و مى‏دانى که تو را فردا رها نخواهند کرد؟!

امام علیه ‏السلام فرمود: همانگونه که کودک به پستان مادر علاقمند است، آنها نیز به شهادت علاقه دارند!

نافع مى‏گوید: چون این سخن را شنیدم نزد حبیب بن مظاهر آمده و او را از جریان امر آگاه ساختم، حبیب گفت: اگر منتظر دستور امام نبودم، همین الان به دشمن حمله مى‏کردم.

نافع مى‏گوید: به او گفتم: امام هم اکنون نزد خواهرش زینب است، آیا ممکن است اصحاب را جمع نموده و آنها سخنى بگویند که زنها آرامش پیدا کنند؟

حبیب، یاران امام را صدا کرد، همگى آمدند و در کنار خیمه ‏هاى آل البیت فریاد بر آوردند که: اى خاندان رسول خدا! این شمشیرهاى ماست، قسم خورده‏ایم که آنها را در غلاف نکرده و با دشمن شما مبارزه کنیم، و این نیزه‏هاى ماست که در سینه دشمن قرار خواهد گرفت.

پس زنان از خیمه ‏ها بیرون آمده و گفتند: اى جوانمرادان پاک سرشت! از دختران پیامبر و فرزندان امیر‌المؤمنین حمایت کنید.

و به دنبال این سخن، همه اصحاب گریستند.(۲۲)

 

رؤیاى امام علیه ‏السلام

به هنگام سحر، امام حسین علیه‏ السلام به خوابى سبک فرو رفت، و چون بیدار شد فرمود: یاران من! مى‏دانید هم اکنون در خواب چه دیدم؟

اصحاب گفتند: یابن رسول الله چه دیدى؟

فرمود: سگانى را دیدم که به من حمله مى‏کردند تا مرا پاره پاره کنند، و در میان آنها سگى دو رنگ را دیدم که نسبت به من از دیگر سگان وحشى‏تر و خون آشام‏تر بود! گمان مى‏کنم آن مرا خواهد کشت مردى باشد ابرص! و در دنباله این خواب، جدم رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم را دیدم که تعدادى از اصحابش همراه او بودند و به من فرمود: فرزندم! تو شهید آل محمدى و اهل آسمان‌ها و کروبیان عالم بالا از مژده آمدنت شادى مى‏کنند و امشب به هنگام افطار نزد من خواهى بود، شتاب کن و کار را به تأخیر مینداز! این فرشته ‏اى است که از آسمان فرود آمده است تا خون تو را گرفته و در شیشه سبز رنگى قرار دهد.

یاران من! این خواب گویاى آن است که اجل نزدیک و بى تردید هنگام رحیل و کوچ از این جهان فانى فرا رسیده است.(۲۳)

روز عاشورا(۲۴)

سپیده دم امام علیه‏ السلام با اصحابش نماز صبح را خوانده و دست مبارکش را به سوى آسمان برداشت و گفت:

“اللهم انت ثقتى فى کل کرب و رجائى فى کل شده، و انت لى فى کل امر نزل بى ثقه وعده، کم من هم یضعف فیه الفواد و تقلّ فیه الحیله و یخذل فیه الصدیق و یشمت فیه العدو نزلته بک و شکوته الیک رغبته منى الیک عمن سواک ففرجته و کشفته فانت ولى کل نعمه و صاحب کل حسنه و منتهى کل رغبه؛ خداوندا! تو پناه منى در مشکل‌ها، و امید منى در سختی‌ها، و ملجأ و یاورم هستى در آنچه که بر من نازل شود؛ پروردگارا! از چه دل زخم‌هاى رنج آورى که قلب را شکسته و چاره را گسسته و دوست را به ناروائى داشته و نیش دشمن را به همراه، به تو شکایت مى‏کنم که امید به تو بى‌نیازى از دل دادن با دیگرى است، پس بگشاى درهاى بسته را و بنماى روزنه‏هاى امید را که تو راست تمام نعمت‌ها و از آن توست همه خوبی‌ها و تویى تنها مقصود آرزوها.”

سپس امام علیه‏ السلام بپا خاست و خطبه خواند و حمد و ثناى الهى نمود و به اصحابش فرمود: خداى عزوجل به شهادت من و شما فرمان داده است، بر شما باد که صبر و شکیبایى را پیشه خود سازید.(۲۵)

 

تعداد یاران امام علیه السلام

تعداد اصحاب امام علیه‏ السلام در روز عاشورا سى و دو نفر سواره و چهل نفر پیاده بوده است. و از محمد بن ابى طالب نقل شده که پیادگان هشتاد و دو نفر بودند. و سیدابن طاووس از امام باقر علیه ‏السلام نقل کرده است که تعداد یاران چهل و پنج نفر سواره و صد نفر پیاده بودند.(۲۶)

 

امام حسین علیه‏ السلام زهیر بن قین را در میمنه سپاه خود قرار داد، و حبیب بن مظاهر را بر میسره سپاه گمارد، و پرچم را به دست برادرش عباس علیه‏ السلام سپرد، و خیمه ‏ها را در پشت سر سپاه قرار داد و امر کرد خندقى را که در پشت خیمه‏ ها حفر کرده بودند از نى و هیزم انباشته و آنها را آتش زدند که دشمن نتواند از پشت حمله کند.(۲۷)

 

سپاه عمر بن سعد

عمر بن سعد نیز عبدالله بن زهیر ازدى را بر جمعى از سپاهیان که اهل مدینه بودند(۲۸)، امیر کرد، و قیس بن اشعث بن قیس را فرماندهى قبیله ربیعه و کنده داد، و عبدالله بن ابى سبره جعفى را بر سپاهیان مذحجى و اسدى، و حر بن یزید ریاحى را به فرماندهى قبیله تمیم و همدان گمارد (و تمامى این گروه‌ها در صحنه جنگ با امام حسین علیه ‏السلام حضور داشتند به جز حر بن یزید که توبه کرد و به اردوى امام رفت و به شهادت رسید.)

بعد از این تقسیم مسئولیت‌ها – که ریشه قومى داشت – عمر بن سعد، عمرو بن حجاج زبیدى را بر میمنه لشکر، و شمر بن ذى الجوشن را بر میسره، و عروه بن قیس احمسى را بر سواره نظام، و شبث بن ربعى را بر پیاده نظام خود گمارد، و پرچم را به درید، غلامش سپرد.(۲۹)

 

حرکت سپاه دشمن

سپاه عمر بن سعد رو به سوى خیمه‏ها نموده و اطراف خیام امام حسین علیه ‏السلام را محاصره کردند با خندقى که به دستور امام علیه ‏السلام در اطراف خیمه ‏ها حفر شده بود و در آن آتش افروخته بودند، برخورد کردند، شمر بن ذى الجوشن (علیه اللعنه) نعره بر آورد که: اى حسین! پیش از فرا رسیدن قیامت و آتش دوزخ، به استقبال آتش رفته‏ اى؟!

امام حسین علیه ‏السلام فرمود: این کیست؟ گویا شمر بن ذى الجوشن است!

گفتند: آرى.

اما با بانگى رسا در پاسخ شمر فرمود: اى پسر زن چران! تو به عذاب آتش سزوارترى.

مسلم بن عوسجه تصمیم گرفت که شمر را هدف تیر قرار دهد، امام حسین علیه ‏السلام او را از این کار باز داشت!

عرض کرد: بگذارید تا این فاسق را که از سردمدران ستمکاران است به تیر بزنم که فرصت خوبى است.

امام علیه ‏السلام فرمود: او را به تیر مزن زیرا من دوست ندارم که آغازگر جنگ با این گروه باشم.(۳۰)

 

پی‌نوشت‌ها:

۱- الملهوف ۳۸٫

۲- ارشاد شیخ مفید ۲/۹۱٫

۳- کامل ابن اثیر ۴/۵۷٫

۴- ارشاد شیخ مفید ۲/۹۲٫

۵- چه زیباست کلام خداوندى که فرمود (من المؤمنین رجال صدقوا ما عاهدوا الله علیه فمنهم من قضى نحبه و منهم من ینتظر و ما بدلوا تبدیلا) (سوره احزاب: ۲۳)، همچنین (و الموفون بعهدهم اذا عاهدوا و الصابرین فى الباسأ و الضرأ و حین الباس) (سوره بقره: ۱۷۷)، که از مصادیق بارز این آیات همین رادمردانى هستند که با ایثار جان و ثبات و استقامت هم نام خود را خالد و جاویدان نمودند و ابدیت را کسب نمودند و هم درس وفادارى و تسلیم در برابر حق و بردبارى و فداکارى را به انسانها آموختند.

۶- الملهوف ۳۹٫

۷- نفس المهوم ۲۳۰٫

۸- خرائج ۲/۸۴۸٫

۱۰- الامام الحسین و اصحابه ۲۵۷٫

۱۱- امام علیه‏السلام امر کرد که اصحاب و یارانش بین خیمه‏ها قرار گرفته و آنها را از سه طرف خیمه‏ها احاطه نماید، و این شیوه براى این بود که دشمن نتواند به وسیله تیر، یاران آن حضرت را هدف قرار دهد.

۱۲- انساب الاشراف ۳/۱۸۶٫

۱۳- امالى شیخ صدوق، مجلس ۳۰٫

۱۴- این نام را بلاذرى «انساب الاشراف» ذکر کرده و ما آنچه آورده‏ایم بر اساس نقل ارشاد است.

۱۵- «اى روزگار! اف بر تو باد که دوست بدى هستى، چه بسیار صبح و شام که صاحب و طالب حق کشته گشته، و روزگار، بَدَل نمى‌پذیرد؛ و امور به خداى بزرگ باز مى‏گردد، و هر ذى وجودى از این راه که من رفتم، رفتنى است».

۱۶- این مثل را در جائى به کار مى‏برند که کسى مجبور بر انجام امرى شود که آن را مکروه بدارد.

۱۷- ارشاد شیخ مفید ۲/۹۳٫

۱۸- العقد الفرید ۴/۱۶۸٫

۱۹- سوره آل عمران: ۱۷۸، ۱۷۹٫ «گمان نکنند آنان که به راه کفر رفتند که مهلتى که ما به آنان دهیم به حال آنان بهتر خواهد بود، بلکه مهلت براى امتحان مى‏دهیم تا بر سرکشى بیفزایند و آنان را عذابى است خوار و ذلیل کننده خداوند هرگز مؤمنان را وانگذارد بدین حال کنونى، تا آن که آزمایش کند بدسرشت را از پاک گوهر».

۲۰- البدایه و النهایه ۸/۱۹۲٫

۲۱- الامام الحسین و اصحابه ۲۵۹

۲۲- مقتل الحسین مقرم ۲۸۱٫

۲۳- بحار الانوار ۴۵/۳٫

۲۴- در حدیث مناجات موسى علیه‏السلام آمده است که گفت: خدایا! چرا امت پیامبر خود، محمد را بر دیگر امتها فضیلت دادى؟

خداى تعالى فرمود: آنان را به جهت ۱۰ خصلت فضلیت دادم: نماز و زکات و روزه و حج و جهاد و نماز جمعه و نماز جماعت و قرآن و علم و عاشورا.

موسى سؤال کرد: عاشورا چیست؟

خداى تعالى فرمود: گریستن بر فرزند محمد صلى الله علیه و آله و سلم و مرثیه و عزادارى بر فرزند پیامبر برگزیده. اى موسى! هر بنده‏اى از بندگانم در آن زمان که او بگرید و یا تباکى کند در سوگ فرزند مصطفى او را پاداش بهشت دهم، و هیچ بنده‏اى از بندگانم از مال و ثروت خود در راه محبت فرزند دختر پیامبر صرف ننماید مگر این که پاداش هر درهم را هفتاد درهم در دنیا عطا کنم و در بهشت متنعم شود و از گناهان او در گذرم، به عزت و جلالم سوگند هیچ زن یا مردى قطره‏اى از اشکش در روز عاشورا و یا غیر آن جارى نگردد مگر این که او را پاداش صد شهید عطا نمایم. (مجمع البحرین ۳/۴۰۵ – لغه عشر).

۲۵- اثبات الوصیه ۱۲۶/ مختصر تاریخ ابن عساکر ۷/۱۴۶/ و در اثبات الهداه ۲/۵۸۳ همین مطلب را حلبى از امام صادق علیه‏السلام نقل کرده است.

۲۶- بحار الانوار ۴۵/۴٫

۲۷- ارشاد شیخ مفید ۲/۹۵٫

۲۸- ممکن است مراد از مدینه در اینجا، کوفه باشد، زیرا بعید به نظر مى‏رسد که اهالى مدینه در لشکر عبیدالله شرکت کرده باشند؛ و شاید هم گروهى از اهل مدینه که به کوفه آمده و در آنجا سکنى گزیدند مراد باشد، زیرا کوفه شهرى بود که سکنه آن را ملیت‌هاى مختلف تشکیل مى‏داد.

۲۹- کامل ابن اثیر ۴/۶۰٫

۳۰- ارشاد شیخ مفید ۲/۹۶٫

 

مقتل الحسین ( علیه السلام ) به روایت شیخ صدوق
و نظر الحسین علیه السلام یمینا و شمالا و لایری أحدا، فرفع رأسه إلی السماء فقال: اللهم إنک تری ما یصنع بولد نبیک. و حال بنوکلاب بینه و بین الماء و رمی بسهم فوقع فی نحره و خر عن فرسه، فأخذ السهم فرمی به و جعل یتلقی الدم بکفه، فلما امتلأت لطخ بها رأسه و لحیته و هو یقول: ألقی الله عزوجل و أنا مظلوم متلطخ بدمی. ثم خر علی خده الأیسر صریعا و أقبل عدو الله سنان بن أنس الایادی و شمربن ذی الجوشن العامری فی رجال من أهل الشام حتی و قفوا علی رأس الحسین، فقال بعضهم لبعض: ما تنتظرون؟ أریحوا الرجل. فنزل سنان بن أنس [ صفحه ۱۶۹] الأیادی و أخذ بلحیه الحسین و جعل یضرب بالسیف فی حلقه و هو یقول: والله إنی لأجتز رأسک و أنا أعلم أنک ابن رسول الله و خیر الناس أبا و أما.و أقبل فرس الحسین حتی لطخ عرفه و ناصیته بدم الحسین و جعل یرکض و یصهل، فسمع بنات النبی صهیله، فخر جن فإذا الفرس بلا راکب، فعرفن أن حسینا قد قتل. و خرجت أم کلثوم بنت الحسین ]اخت الحسین[ واضعه یدها علی رأسها، تندب و تقول: وامحمداه، هذا الحسین بالعراء، قد سلب العامه و الرداء.و أقبل سنان حتی أدخل رأس الحسین بن علی علیه السلام علی عبیدالله بن زیاد و هو یقول:إملا رکابی فضه و ذهبا إنی قتلت الملک المحجباقتلت خیر الناس أما و أبا و خیرهم إذ ینسبون نسبافقال له عبیدالله بن زیاد: ویحیک! فأن علمت أنه خیرالناس أبا و أما، لم قتلته إذا؟! فأمر به فضربت عنقه و عجل الله بروحه إلی النار. و أرسل ابن زیاد قاصدا إلی أم کلثوم بنت الحسین ]اخت الحسین[ فقال لها: الحمدالله الذی قتل رجالکم، فکیف ترون ما فعل بکم؟ فقالت: یابن زیاد! لئن عینک بقلت الحسین فطالما قرت عین جده به و کان یقبله و یلثم شفتیه و یضعه علی عاتقه، یابن زیاد! أعد لجده جوابا، فإنه خصمک غدا. [۱۶۴] .
امام سجاد علیه السلام گوید: (پس از آن که یاران امام حسین علیه السلام یکی پس از دیگری شهید شدند)، امام حسین علیه السلام نگاهی به چپ و راست کرد، اما کسی را ندید. سرش را به سوی آسمان بلند کرد و گفت: خدایا تو می بینی که با فرزند [ صفحه ۱۷۰] پیامبرت چه می کنند.بنوکلاب میان او و آب، حایل شدند. تیری زدند که در گلویش نشست و از اسبش افتاد. تا تیر را کشید و دور انداخت کف دستش را زیر خون گرفت که پر از خون شد، سر و ریشش را با آن آغشت و گفت: من در حالی که ستم دیده و در خونم تپیده ام، به لقاءالله می شتابم، سپس بر گونه ی چپش به خاک افتاد.دشمن خدا، سنان بن انس ایادی و شمربن ذی الجوشن عامری در میان مردانی از اهل شام، پیش آمدند تا در بالای سرش ایستادند و به یکدیگر گفتند: منتظر چه هستید؟ این مرد را راحتش کنید. سنان بن انس ایادی از اسب، فرود آمد و ریش حسین علیه السلام را گرفت و با شمشیر به گلویش زد و گفت: به خدا سر از تنت جدا می کنم و خود می دانم که تو پسر رسول خدایی و از جهت پدر و مادر، برترین مردمانی.اسب حسین علیه السلام به پیش آمد و یال و کاکل خود را با خون آغشته ساخت و شروع کرد به دویدن و صیحه کشیدن. دختران پیامبر تا صیحه ی اسب را شنیدند، از خیمه ها بیرون آمدند که ناگهان، اسب بی سوار دیدند و دانستند که حسین علیه السلام کشته شده است. ام کلثوم دختر ]خواهر[ امام حسین علیه السلام هم در حالی که دست را بر سر نهاد بود بیرون آمد، او فریاد ناله می کرد و می گفت: وامحمداه! این حسین است که چنین در بیابان افتاده و عبا و عمامه اش به غارت رفته است[الف]
[الف]کتاب : مقتل الحسین ( علیه السلام ) به روایت شیخ صدوق
مقتل امام حسین(ع) از کتاب مقتل الشمس که نقل از کتاب لهوف سیدبن طاووس است
گروه پیاده لشکر ابن سعد، از راست و چپ بر باقیماندگان یاران حسین (ع) حمله کردند و آنان را نیز به شهادت رسانیدند تا آنکه سه یا چهار نفر بیش باقی نماند.حسین (ع) که چنین دید، پیراهن یمانی را طلب کرد و آن پارچه ای چنان درخشنده داشت که چشم را خیره می کرد، او برای آنکه پس از کشتنش آن پیراهن را از تنش بیرون نکنند، آنرا پاره کرد و سپس پوشید. گر چه باز هم پس از شهادتش، ابجر بن کعب آنرا ربوده و آن حضرت را عریان گذاشت، اما گویند پس از واقعه عاشورا، دو دست این مرد پست، در تابستانها همچون دو چوب، خشک می شد، و در زمستان تازه می گردید و خون و چرک از آن می جوشید، و با این نکبت زندگی کرد تا آنکه خدا او را هلاک کرد.و چون از یاران حسین (ع) جز سه تن برای آنحضرت باقی نماند، به سوی دشمن پیش آمد و به دفاع از خویش پرداخت. آن سه نفر نیز دشمنان را از پیرامون حسین (ع) پراکنده می ساختند، تا آنکه هر سه کشته شدند. و امام (ع) تنها ماند. زخمهای گران در سر و بدنش او را زمین گیر ساخته بود، ولی باز هم با شمشیر دشمنان را می زد و آنان ناگزیر به راست و چپ پراکنده می شدند. [۳۷۶] .راوی گفت: حسین (ع) آنقدر با آنان جنگید که در اثر بهم خوردن صفها، انبوه لشکر در میان حسین و خیمه ها قرار گرفتند. [۳۷۷] .
در این هنگام شمر بسرا پرده حسین (ع) حمله افکند و خود را به خیمه های [ صفحه ۲۴۵] آن حضرت رسانید و خواست تا آنها را غارت کند. [۳۷۸] .آن حضرت فریاد زد: ویلکم یا شیعه آل ابی سفیان، ان لم یکن لکم دین و کنتم لا تخافون المعاد فکونوا احرارا فی دنیاکم و ارجعوا الی أحسابکم ان کنتم عربا کما تزعمون.وای بر شما! ای پیروان خاندان ابی سفیان، اگر دین ندارید و از روز بازپسین نمی هراسید، دست کم در دنیا آزادمرد باشید.گر شما را به جهان مکتب و آیین نیست لااقل مردمی آزاده به دنیا باشیدشمر با صدای بلند گفت: چه می گویی ای پسر فاطمه؟فرمود: من با شما جنگ می کنم و شما با من، زنان را در این میان گناهی نیست، پس نگذارید این خیره سرها، نادانها، و ستمگرهای شما تا هنگامی که زنده ام به حرم من حمله برند. [۳۷۹] .پس دست بردارید، زیرا ساعتی بعد همه اثاث زندگی ام در اختیار شما قرار می گیرد. [۳۸۰] .شمر گفت: پیشنهادت را می پذیرم ای پسر فاطمه! آنگاه همگی دوباره آهنگ جنگ با آن حضرت کردند.حمید بن مسلم می گوید: بخدا من مرد گرفتار و مغلوبی را هرگز ندیدم که فرزندان و خاندان و یارانش کشته شده باشند ولی استوارتر و دل دارتر از حسین باشد زیرا چون لشکر پیاده دشمن بر او حمله می کرد، او با شمشیر به ایشان یورش می برد، و آنان چون گله گوسفندی که از برابر گرگ فرار کند بر چپ و راست می گریختند.شمر بن ذی الجوشن که چنان دید، سوارکاران را فراخواند و آنان را در پشت سر [ صفحه ۲۴۶] نیروهای پیاده قرار داد، آنگاه به تیراندازان دستور داد: او را تیرباران کنند! آنان چندان تیر بر حسین انداختند که بدنش چون خار پشت شده بود. [۳۸۱] .در آن حال صالح بن وهب مری چنان نیزه ای بر پهلویش زد که از اسب بر زمین افتاد گونه راستش به روی خاک قرار گرفت و در حالی که می گفت: «بسم الله و بالله و علی مله رسول الله. سپس از روی خاک برخاست. [۳۸۲] .زینب چون دریافت که حسین از زین بر زمین افتاده است از خیمه ها بیرون رفت و فریاد برآورد «وا أخاه! وا سیداه،وا أهل بیتاه، لیت السماء أطبقت علی الأرض و لیت الجبال تدکدکت علی السهل» ای وای برادرم! ای وای آقایم! ای وای خاندانم! ای کاش آسمان بر زمین فرو می ریخت و ای کاش کوهها پاره پاره می شدند و بر بیابانها می پاشیدند.زینب، خطاب به عمر بن سعد فریاد زد: وای بر تو ای عمر! آیا اباعبدالله را می کشند و تو نگاه می کنی؟عمر هیچ پاسخی نداد.زینب فریاد برآورد: وای بر شما! آیا یک مسلمان در میان شما مردم نیست؟هیچ کس پاسخش نداد.در این هنگام شمر به سوارگان و پیادگان سپاه فریاد زد: وای بر شما! درباره این مرد، در انتظار چه هستید؟ مادرتان در عزای شما بگریند.پس لشکر از هر سو، به حسین حمله ور شدند، زرعه بن شریک، ضربتی بر کتف چپ آن حضرت زده و آن را از پیکرش جدا ساخت. [۳۸۳] .حسین (ع) با شمشیر خود زرعه را از پای در آورد. [۳۸۴] .و شخص دیگری ضربتی بر گردنش وارد آورده، صورت آن بزرگوار فرو افتاد. [ صفحه ۲۴۷] دیگر خسته و مانده شده بود، بگونه ای که چون می خواست برخیزد و دوباره به زمین می افتاد. [۳۸۵] .
سنان بن انس نخعی نیزه ای به گودی گلوی حضرت فرو برد و سپس نیزه را بیرون کشید و بر استخوانهای سینه اش کوبید، و در پی آن تیری نیز رها کرد، تیر بر گلوی حسین (ع) نشست، آن حضرت تیر را از گلوی خویش بیرون کشید و هر دو کف دست به زیر خون گلویش گرفت، همین که کفهایش پر از خون شد، سر و روی خود را رنگین کرد، و چنین فرمود: «هکذا ألقی الله مخضبا بدمی مغضوبا علی حقی» با همین حال که به خونم آغشته ام و حقم را غصب کرده اند خداوند را ملاقات خواهم کرد. [۳۸۶] .هلال بن نافع که خود از سربازان عمر بن سعد بوده است می گوید: من در این هنگام از میان لشکر بیرون رفتم و در میان دو صفی که حسین را در محاصره گرفته بودند بر بالینش ایستادم و او در حال جان کندن بود، بخدا سوگند هرگز آغشته بخونی را زیباتر و نورانی تر از او ندیدم، زیرا من آن چنان محو نور صورت نورانی و پیکر زیبایش شده بودم که متوجه شدم چگونه او را می کشند.حسین در آن حال آب خواست، شنیدم مردی می گفت:بخدا سوگند. آب نخواهی چشید تا به جایگاه گرم و سوزان جهنم وارد شوی و از آب گرم بنوشی!پس شنیدم که آن حضرت پاسخ داد: «یا ویلک أنا لا أراد الحامیه و لا أشرب من حمیمها بل ارد علی جدی رسول الله (ص) و أسکن معه فی داره و فی مقعد صدق عند ملیک مقتدر و أشرب من ماء غیر آسن و أشکوا الیه ما أرتکبتم منی و فعلتم بی» ای وای بر تو! من نه بر آتش جهنم وارد می شوم.
و نه از حمیم آن می نوشم بلکه من بر جدم رسول خدا وارد خواهم شد و در کنار او در جایگاه صدق نزد آن سلطان نیرومند خواهم [ صفحه ۲۴۸] نشست و از آبی تازه که کهنه نمی شود، خواهم نوشید و شکایت رفتار شما با من را، به آن حضرت خواهم رسانید. [۳۸۷] .هانی بن ثبیت می گوید: من از شاهدان قتل حسین (ع) بودم، و نزد سواران لشکر ایستاده بودم، که کودکی از خاندان حسین بیرون آمد و هراسان بسوی چپ و راست می نگریست ناگاه مردی از لشکریان عمر سعد را دیدم که اسب خود را رکاب زد و به آن کودک رسید و از روی اسب خم شد و آن کودک را به قتل رسانید. [۳۸۸] .
سوید بن عمرو، در اثر شدت جراحت وارده، بی هوش در میان کشتگان افتاده بود چون به هوش آمد، شنید که می گویند، حسین (ع) کشته شد، هراسان از جا برخاست و چون شمشیرش را برده بودند، کاردی را که با خود داشت به دست گرفته و ساعتی با دشمن به نبرد پرداخت تا آنکه توسط عروه بن بطاء تغلبی و زید بن رقاد، به شهادت رسید. و او آخرین فردی بود که کشته شد. [۳۸۹] .گفته اند او مردی شریف، بسار نمازگزار، و چون شیر شجاع و در جنگ پایدار بود. [۳۹۰] .[ب]
[۳۷۹] لهوف، ص ۵۲.[۳۸۰] مقاتل الطالبیین، ص ۷۹.[۳۸۱] ارشاد، ص ۲۴۲.[۳۸۲] لهوف، ص ۵۴.[۳۸۳] ارشاد، ص ۲۴۲.[۳۸۴] لهوف، ص ۵۴.[۳۸۵] لهوف، ص ۴۵. ارشاد، ص ۲۴۲.[۳۸۶] لهوف، ص ۵۴.[۳۸۷] لهوف، ص ۵۵.[۳۸۸] مقاتل الطالبیین، ص ۷۹.[۳۸۹] طبری، ج ۵، ص ۴۵۳.[۳۹۰] لهوف، ص ۴۸.[۳۷۹] لهوف، ص ۵۲.[۳۸۰] مقاتل الطالبیین، ص ۷۹.[۳۸۱] ارشاد، ص ۲۴۲.[۳۸۲] لهوف، ص ۵۴.[۳۸۳] ارشاد، ص ۲۴۲.[۳۸۴] لهوف، ص ۵۴.[۳۸۵] لهوف، ص ۴۵. ارشاد، ص ۲۴۲.[۳۸۶] لهوف، ص ۵۴.[۳۸۷] لهوف، ص ۵۵.[۳۸۸] مقاتل الطالبیین، ص ۷۹.[۳۸۹] طبری، ج ۵، ص ۴۵۳.
[۳۹۰] لهوف، ص ۴۸.
[ّب]کتاب مقتل الشمس
مقتل امام حسین (ع) به روایت از خوارزمی و طبری
خوارزمی گوید:میان او و خیمه گاه فاصله انداختند. بر سر آنان فریاد کشید: وای بر شما ای پیروان آل ابی سفیان! اگر دین ندارید و از قیامت نمی ترسید، پس در این دنیای خود آزاده باشید و اگر عرب هستید -آن گونه که می پندارید – به شرافت خانوادگی خود برگردید. شمر ندا داد: ای حسین! چه [ صفحه ۱۷۹] می گویی؟ فرمود: می گویم این منم که با شما می جنگم و شما با من می جنگید، زنان را گناهی نیست. سرکشان و طغیانگران و جاهلان خود را تا من زنده ام، از تعرض به خانواده ام بازدارید. شمر گفت: باشد ای پسر فاطمه! سپس شمر به همراهان خویش داد زد: از حریم خانواده ی این مرد دور شوید و سراغ خودش بروید. به جانم سوگند که هماورد بزرگواری است! مردم از هر سو به نبرد پرداختند. امام بر آنان تاخت و آنان بر امام حمله می آوردند و او در همین حال آب می طلبید تا جرعه ای از آن بنوشد. هر بار که با اسب خویش به سوی فرات می تاخت، بر او حمله می کردند و امام را از آب دور می ساختند. [۳۷۳] .
طبری گوید:هشام به نقل از عمرو بن شمر، از جابر جعفی روایت کرده است که: امام حسین علیه السلام تشنه شد و تشنگی اش شدت یافت. نزدیک شد تا آب بنوشد، حصین بن نمیر تیری افکند که بر دهان امام نشست. امام شروع کرد به گرفتن خون از دهانش و آن را به آسمان می پاشید. سپس خدا را حمد و ثنا گفت و دستان خود را جمع کرد و گفت: خداوندا! آنان را نابود کن و بر روی زمین کسی از آنان باقی نگذار.هشام از پدرش محمد بن سائب، از قاسم پسر اصبغ بن نباته، از کسی که شاهد امام حسین علیه السلام در میان لشکرش بوده روایت کرده است که: چون سپاه حسین علیه السلام شکست خورد، [ صفحه ۱۸۰] بر اسب سوار شد و به سمت فرات رفت. مردی از بنی ابان بن دارم گفت: وای بر شما! میان او و آب فاصله بیندازید تا پیروانش به سوی او نیایند. گویند: بر اسب خویش زد و تاخت. مردم هم در پی او آمدن و بین امام و فرات فاصله افکندند. امام علیه السلام فرمود: خداوندا! تشنه اش گردان. در حالی که آن مرد، تیری از تیردان خود جدا می کرد، آن را بر دهان امام حسین علیه السلام زد. امام، تیر را بیرون آورد، آنگاه مشتهای خود را گرفت و پر از خون شد. امام حسین علیه السلام گفت: خدایا! به درگاهت شکایت می کنم از آنچه با پسر دختر پیامبرت می کنند.گوید: به خدا سوگند چیزی نگذشت مگر آنکه خداوند، عطش را در جان آن مرد ریخت؛ هر چه می نوشید سیراب نمی شد. [۳۷۵] .
اصابت تیر بر پیشانی امام
ابن اعثم گوید:سپس مردی از آنان به نام ابوجنوب جعفی تیری افکند که بر پیشانی امام فرود آمد. حسین علیه السلام تیر را درآورد و کنار انداخت. خونها بر صورت و محاسن حضرت جاری شد. حسین علیه السلام گفت: خدایا! می بینی که از دست این بندگان نافرمان و طغیانگر تو در چه حالی هستم. خدایا! نابود و ریشه کنشان کن و روی زمین احدی از آنان باقی نگذار و هرگز آنان را نیامرز.گوید: سپس همچون شیری خشمگین بر آنان حمله کرد. به هر یک می رسید، شمشیری حواله اش می کرد و او را بر زمین می انداخت. تیرها از هر سو می آمد و حضرت با سینه اش از تیرها استقبال می کرد، در حالی که می گفت: ای امت بد! با امت و عترت محمد صلی الله علیه و اله و سلم چه بد رفتار کردید! آگاه باشید که پس از کشتن من، کشتن هر یک از بندگان خدا برایتان آسان خواهد بود. به خدا سوگند، امید آن دارم که خداوند با خواری شما مرا کرامت بخشد و از جایی که نفهمیدم، انتقام مرا از شما بگیرد.حصین بن نمیر فریاد زد: ای پسر فاطمه! خدا چگونه از ما انتقام می گیرد؟فرمود: قدرت شما را به جان خودتان می افکند و این گونه خونهایتان را می ریزید؛ سپس عذابی دردناک بر شما فرومی ریزد. [۳۷۶] .طبری گوید:ابومخنف از صقعب بن زهیر از حمید بن مسلم نقل می کند: [ صفحه ۱۸۱] امام حسین علیه السلام جبه ای از خز داشت، عمامه بر سر نهاده بود و خضاب بر موهای خویش زده بود و شنیدم پیش از کشته شدن، در حالی که بر روی دو پا مثل سواره ای شجاع می جنگید و مواظب تیراندازان بود و در پی فرصت برای حمله بود، بر سپاه حمله کرد، در حالی که می گفت: آیا به کشتن من یکدیگر را تحریک می کنید؟ پس از من هرگز بنده ای از بندگان خدا را نمی کشید که به اندازه ی کشتنم خشم خدا را برانگیزد. به خدا قسم امیدوارم با خواری شما خدا به من کرامت بخشد، سپس از آنجا که نفهمید، انتقام مرا از شما بگیرد. به خدا قسم اگر مرا بکشید، خداوند نیرویتان را در میان خودتان خواهد افکند و خونهایتان را خواهد ریخت. سپس هرگز از شما راضی نخواهد شد تا آنکه عذابی دردناک برایتان دهد. [۳۷۷] .[ج]
[۳۷۳] مقتل الحسین، ج ۲، ص ۳۳.[۳۷۴] مناقب، ج ۴، ص ۵۸.[۳۷۵] مقتل الحسین، مقرم، ص ۲۷۵.[۳۷۶] الفتوح، ج ۵، ص ۱۳۵.
[ج]کتاب:مقتل امام حسین علیه السلام/ گردآورنده گروه حدیث پژوهشکده باقر العلوم علیه السلام ؛ ترجمه جواد محدثی
صوت: مقتل خوانی حاج میثم مطیعی

.:اشکال در بارگذاری پخش کننده:.

مقتل خوانی.مطیعی.mp3 | دانلود فایل

***
ایستادگی امام حسین(ع)؛ عامل جلوگیری از انحراف و حفظ اسلام
رهبرانقلاب: تمام راه‌هائی که میشود فرزند پیغمبر از آن راه‌ها استفاده کند برای حفظ میراث عظیم اسلام ـ که میراث جد او و پدر او و پیروان راستین آنهاست ـ در زندگی سیدالشهداء محسوس است؛ از تبیین و انذار، از تحرک تبلیغاتی، از بیدار کردن و حساس کردن وجدانهای عناصر خاص ـ همین خواص که ما تعبیر میکنیم ـ در آن خطبه‌ی منا، اینها همه در طول زندگی سیدالشهداء است.
بعد هم ایستادگی در مقابل یک انحراف بزرگ با قصد مجاهدت با جان؛ نه این‌که امام حسین از سرنوشت این حرکت بی‌اطلاع بود؛ نه، اینها امام بودند. مسئله‌ی معرفت امام و علم امام و آگاهی وسیع امام بالاتر از این حرفهائی است که ماها در ذهنمان میگنجد؛ بلکه به معنای ترسیم یک دستورالعمل می‌ایستد، تسلیم نمیشود، مردم را به یاری میطلبد، بعد هم وقتی یک عده‌ای پیدا میشوند ـ که همان اهل کوفه باشند ـ و اظهار میکنند که حاضرند در کنار آن بزرگوار در این راه قدم بگذارند، حضرت درخواست آنها را اجابت میکند و به طرف آنها میرود؛ بعد هم در میانه‌ی راه پشیمان نمیشود.
بیانات امام را که انسان نگاه میکند، می‌بیند حضرت عازم و جازم بوده است برای این که این کار را به پایان ببرد. این‌که در مقابله‌ی با حرکت انحرافی فوق‌العاده خطرناک آن روز، امام حسین (علیه الصّلاه و السّلام) می‌ایستد، این میشود یک درس، که خود آن بزرگوار هم همین را تکرار کردند؛ یعنی کار خودشان را به دستور اسلام مستند کردند: «انّ رسول الله قال: من رأی سلطانا جائرا مستحلاّ لحرمات الله ناکثا لعهد الله مخالفا لسنّه رسول‌الله یعمل فی عبادالله بالاثم و العدوان فلم یغیّر علیه بفعل و لا قول کان حقاّ علی الله ان یدخله مدخله»؛ حضرت این را بیان کردند. یعنی من وظیفه‌ام این است، کاری که دارم انجام میدهم، بایستی ابراز مخالفت کنم، باید در جاده‌ی مخالفت و ایستادگی قدم بگذارم، سرنوشت هرچه شد، بشود؛ اگر سرنوشت پیروزی بود، چه بهتر؛ اگر شهادت بود، باز هم چه بهتر. یعنی اینجوری امام حسین (علیه السّلام) حرکت کردند.

این شد ایثار کامل و اسلام را هم حفظ کرد. همین حرکت، اسلام را حفظ کرد. همین حرکت موجب شد که ارزشها در جامعه پایدار بشوند، بمانند. اگر این خطر را نمیپذیرفت، حرکت نمیکرد، اقدام نمیکرد، خونش ریخته نمیشد، آن فجایع عظیم برای حرم پیغمبر، دختر امیرالمؤمنین و فرزندان خاندان پیغمبر پیش نمی‌آمد، این واقعه در تاریخ نمیماند. این حادثه‌ای که میتوانست جلوی آن انحراف عظیم را بگیرد، باید به همان عظمت آن انحراف در ذهن جامعه و تاریخ، شوک ایجاد میکرد و کرد. این فداکاری امام حسین است. ۱۳۹۰/۰۴/۱۳

فیلم:روضه خوانی مرحوم کوثری در رثای حضرت اباعبدالله(ع)

روضه امام حسین- مرحوم کوثری.mp4 | دانلود فیلم 

 

***
اشعار/روز دهم محرم الحرام

گودال قتلگاه، پر از بوی سیب بود
تنها تر از مسیح، کسی بر صلیب بود
سرها رسید از پی هم، مثل سیب سرخ
اول سری که رفت به کوفه، حبیب بود!
مولا نوشته بود : بیا ای حبیب ما
تنها همین، چقدر پیامش غریب بود
مولا نوشته بود : بیا، دیر می شود
آخر حبیب را ز شهادت نصیب بود
مکتوب می رسید فراوان، ولی دریغ
خطش تمام، کوفی و مهرش فریب بود
اما حبیب، رنگ خدا داشت نامه اش
اما حبیب، جوهرش « امن یجیب» بود

 

یک دشت، سیب سرخ، به چیدن رسیده بود
باغ شهادتش، به رسیدن رسیده بود

*

تو پیش روی، و پشت سرت آفتاب و ماه
آن یوسفی که تشنه برون آمدی زچاه
جسم تو در عراق و سرت رهسپار شام
برگشته ای و می نگری سوی قتلگاه
امشب، شبی ست از همه شب ها سیاه تر
تنها تر از همیشه ام ای شاه بی سپاه
با طعن نیزه ها به اسیری نمی رویم
تنها اسیر چشم شماییم، یک نگاه!
امشب به نوحه خوانی ات از هوش رفته ام
از تار وای وایم و از پود آه آه
بگذار شام، جامه ی شادی به تن کند
شب با غم تو کرده به تن، جامه ی سیاه!

 

بگذار آبی از عطشت نوشد آفتاب
پیراهن غریب تو را پوشد آفتاب

*

قربان آن نی یی که دمندش سحر، مدام
قربان آن می یی که دهندش علی الدوام
قربان آن پری که رساند تو را به عرش
قربان آن سری که سجودش شود قیام
هنگامه ی برون شدن از خویش، چون حسین (ع)
راهی برو که بگذرد از مسجدالحرام
این خطی از حکایت مستان کربلاست :
ساقی فتاد، باده نگون شد، شکست جام!
تسبیح گریه بود و مصیبت، دو چشم ما
یک الامان ز کوفه و صد الامان ز شام
اشکم تمام گشت و نشد گریه ام خموش
مجلس به سر رسید و نشد روضه ام تمام

 

با کاروان نیزه به دنبال، می روم
در منزل نخست تو از حال می روم

علیرضا قزوه

***
تصویر
مضجع مطهر حضرت اباعبدالله الحسین(ع)
***
سخنرانی مکتوب

قیام سیدالشهداء و افق امر به معروف و نهی از منکر و اهداف قیام حضرت

 

تحلیل های مختلف از واقعه عاشورا/آیت الله میرباقری:

بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین و اللعن علی اعدائهم اجمعین. یکی از سوال های جدی که پیرامون واقعه عظیم عاشورا مطرح هست و در طول تاریخ هم در باب او صحبت شده، این است که سیدالشهداء علیه السلام در این صحنه ای که مدیریت و طراحی و تدبیر فرمودند، آیا به پیروزی دست یافتند یا اینکه ناکام بودند و شکست خوردند؟ تحلیل ها، مختلف است. بعضی سطحی نگرانه قضاوت کردند که حضرت شکست خوردند. بعضی تلقی شان این است که حضرت ظاهراً شکست خوردند ولی باطناً پیروز بودند. ولی شاید مقتضای نگاه صواب این است که حضرت ظاهراً و باطنا پیروز بودند و مطلقاً شکستی در کار سیدالشهداء (علیه السلام) نبوده است. این مطلب از چند زاویه طرح می شود؛ یکی این است که اگر انسان بخواهد برآورد بکند که یک نهضت و اقدام اجتماعی موفق بوده یا ناکام و پیروز شده یا شکست خورده؛ باید اهدافی را که پرچمدار او دنبال می کرده مورد بررسی قرار بدهد و ببیند واقعاً به آن هدف ها دست یافته است یا نه.

بر این اساس یک تحلیل، می تواند این باشد که سیدالشهداء علیه السلام دنبال به دست گرفتن قدرت و تشکیل حکومت در کوفه بودند و تلقی شان هم این بوده که سفر موفقی است، برآورد و محاسبه ای کردند و به این نتیجه رسیدند که می شود در شرایط کنونی، یک حکومت الهی و علوی بر مدار امیرالمومنین علیه السلام، در کوفه بپا کنیم و بعد هم آنجا را کانون قرار بدهیم و از آنجا این حکومت را به شام و بقیه نواحی توسعه بدهیم؛ پس حضرت قصد داشتند که حکومت کوفه را بگیرند و برآوردشان هم این بود که این امر، شدنی است؛ زیرا بخاطر دعوت هایی که حضرت شده بود و شرایط موجود بخصوص ضعفی که دستگاه بنی امیه بعد از معاویه به آن مبتلا شده بودند، این برآورد را معقول می کرد و دست یافتن به حکومت کوفه، یک امر قابل پیش بینی و عقلایی بود؛ اما بعد معلوم شد در محاسبات شان اشتباه کردند. اگر تحلیل ما این باشد، قطعاً حضرت چه در ظاهر و چه در باطن شکست خوردند.

تحلیل دوم این است که حضرت در شرایطی قرار داشتند که به عنوان وظیفه الهی برای به دست آوردن همان حکومت سال ۶۱ اقدام کردند و برآوردشان هم این بود که علی الاصول ممکن است چنین چیزی واقع بشود ولی اگر هم نشد، «إِحْدَى الْحُسْنَیَیْنِ»(توبه/۵۲) است؛ زیرا راه دیگری بهتر از این نیست. این تحلیل، مقتضایش این است که حضرت به حسب ظاهری شکست خوردند ولی در واقع پیروز بودند؛ چون به دنبال انجام وظیفه و بندگی خدای متعال بودند و کار اصلی شان این بود؛ منتهی این تشخیص هم بود که معقول ترین مسیری که می شود در قبال حکومت اموی اختیار کرد و انتخاب کرد، این است که ما به سمت کوفه حرکت کنیم زیرا از همه پیش بینی ها و پیشنهادهای دیگر، بهتر است؛ یعنی اگر حضرت نخواهند که بیعت کنند؛ معقول ترین راه، همین است که به سمت کوفه بروند؛ ولو اینکه پیروزی هم به نظر ایشان قطعی نبود ولی بیش از بقیه صحنه ها احتمال پیروزی در این صحنه بود. یعنی احتمال پیرزوی در حرکت به سمت کوفه قابل پیش بینی و معقول بود گرچه که حضرت مطمئن نبودند؛ اما به عنوان انجام وظیفه بهترین راه را انتخاب کردند. برای هر کدام از این دو تحلیل قرائنی هم پیدا کردند.

تحلیل سوم این است که سیدالشهداء(ع) به دنبال کار خیلی بزرگتری بودند؛ یعنی مسئله این نبود که حضرت بخواهند حکومت سال ۶۱ کوفه را به دست بیاورند و بعد هم از آنجا دامنه قدرت خودشان را به بقیه نقاط دنیای اسلام بسط بدهند و یک حکومت گسترده در دنیای اسلامِ آن روز بپا بکنند. حضرت عالم بودند و می دانستند که پایان این راه، شهادت است؛ البته بعضی هم گفته اند که حضرت می رفتند شهید بشوند که ما را شفاعت بکنند. این تحلیلِ به این شکل، غیر قابل دفاع است؛ اینکه حضرت می دانستند پایان کار، شهادت است اما شهادت را انتخاب کرده بودند که شفیع بشوند و ما بهشتی بشویم، یک تحلیل خیلی عامیانه ای است. این از آن دو تحلیل قبلی ضعیف تر نباشد، قابل دفاع تر هم نیست.

در این میان یک تحلیل جدی ای وجود دارد و آن این است که حضرت می دانستند این مسیر، مسیر شهادت است ولی دنبال یک کار بسیار بزرگتری بودند که از بسترِ شهادت خودشان و اصحاب و جوانان بنی هاشم و بعد هم از طریق اسارت اهل بیت فراهم می شد. حضرت دنبال یک اقدام بزرگ به وسعت تاریخ بشریت و بلکه بالاتر، یک اقدامی بودند که همه عوالم به نحوی در این اقدامِ حضرت، موضوع تصرف و هدایت حضرت قرار داشتند.

وسعت حادثه عاشورا در معارف اهل بیت (علیه السلام)، هم به وسعت همه کائنات و هم به وسعت همه تاریخ است؛ یعنی این طوری نیست که یک حادثه ای است که مربوط به شهر کوفه و سال ۶۱ و سرزمین کربلا بوده؛ بلکه تصرف حضرت بسیار گسترده تر از این بوده است. در روایتی هست که دستور ائمه علیهم السلام و برنامه امامت شان و برنامه ویژه ای که داشتند در دوران امامت، به وسیله نامه سر به مهر، به دست ایشان رسیده است؛ یعنی جبرئیل سلام الله علیه نامه های سر به مهری برای وجود مقدس نبی اکرم صلی الله علیه و آله و سلم آوردند و شاید تنها موضوعی هم که در او یک چنین نامه سر به مهری آمد، همین مسئله است. حضرت نامه ها را باز نکردند و تحویل امیرالمومنین(ع) دادند. ایشان نامه را باز کردند و عمل کردند و باقی نامه ها را تحویل امام مجتبی دادند؛ به همین ترتیب بقیه ائمه علیهم السلام عمل کردند. در نامه ای که برای سیدالشهداء آمده بود بیان شده بود که وجود مقدس سیدالشهداء، مأموریت شان دو قسمت دارد؛ یک مرحله را عمل می کنند و مرحله دوم را در دوران رجعت برمی گردند و عمل می کنند. همان چیزی که حضرت شب عاشورا با اصحاب خودشان در میان گذاشتند؛ زیرا اصحاب سیدالشهداء (ع) قطعاً از اصحاب رجعت هستند. بنابراین کاری را که سیدالشهداء شروع کردند، به هیچ وجه یک اقدام عاجل برای دستیابی به قدرت ظاهری در دنیای اسلام آن روز نبود و این، هم با پیش بینیِ عقلایی قابل پیش بینی بود که چنین چیزی شدنی نیست. همین طوری که بسیاری از سیاست مدارها و دیگران به حضرت عرض کردند که شما نروید؛ این اقدام، فایده ندارد و شما شکست می خورید؛ اما با همه برآوردهایی که می شد، حضرت راه را ادامه دادند. حتی بعد از اینکه خبر شهادت مسلم بن عقیل و تسخیر کوفه به وسیله ابن زیاد و تغییر اوضاع رسید، باز هم پیشنهادهایی برای تغییر مسیر به حضرت شد مثل طرماح که پیشنهاد داد حضرت به یمن بروند و در کوهستان های آنجا مستقر بشوند اما حضرت قبول نکردند و مسیر خودشان را می رفتند؛ لذا کاملاً قابل پیش بینی بود که این حرکت به حَسَبِ ظاهر برای دستیابی به حکومت کوفه، حرکت موفقی نیست.

عاشورا؛ اقدامی به وسعت همه کائنات

خیلی ها از جمله ابن عباس می گفتند که راه موفقی نیست. اینکه برخی می خواهند با تجمیع قرائن اثبات بکنند که پیروزی، یک امر محتملی بود، اصلاً این طور نیست و کاملاً برای حضرت واضح بود که این مسیر شهادت است. از نظر عقلایی هم مسیر صوابی نبود. کوفه، تجربه های خوبی در پیش از آن پس نداده بود که حضرت بخواهند به آنجا بروند؛ حتی بعد از شهادت سیدالشهداء هم همین کوفه به امام سجاد و امام باقر روی نیاورد. بنابراین خیلی روشن بود که قبل از شهادت امام حسین بستر برای تحقق یک حکومت علوی فراهم نیست. حضرت با علم به شهادت راه را رفتند.

ما در این امور، خیلی دنبال قرائن تاریخی نیستیم. هیچ وقت ما اعتقادات کلامی خودمان را فدای قرائن تاریخی نمی کنیم. اگر ما معتقدیم به اینکه امام، صاحب زیارت جامعه کبیره است و بخشی از اوصافش در زیارت جامعه کبیره آمده است؛ دیگر نمی شود وقتی وارد تحلیل فعل حضرت می شویم، اینها را کنار بگذاریم و خیال کنیم حضرت هم آدمی مثل ما است و اطلاعاتی ندارد. ایشان امامِ کل کائنات است و هر سال، شب قدر، ملائکه مقربین، جبرئیل و میکائیل و دیگران بر او نازل می شوند و مقدّراتِ کل سال را به امضای حضرت می رسانند. امام کسی است که هیچ ملکی برای هیچ امری نازل نمی شود الا اینکه بر او وارد می شود و با اذن او اقدام می کند. نمی توان همه این اعتقادات مان را کنار بگذاریم؛ زیرا ده ها و صدها روایات، با مضامین مختلف وارد شده است و نمی شود اینها را ما کنار بگذاریم و به قرائن تاریخی تکیه کنیم که حضرت به حسب عادی می رفتند و روی قرائن عادی هم احتمال پیروزی و موفقیت بود.

حضرت به قصد شهادت می رفتند اما این شهادت، یک شهادت کور نبود؛ بلکه شهادت معطوف به نتیجه بود؛ یعنی غیر از تکلیف گرایی، یک نوع نتیجه گرایی هم در اینجا وجود داشت. حضرت موظف به این کار بودند، از عوالم قبل هم عهدی با خدای متعال داشتند اما در عین حال این عهد، معطوف به یک نتیجه واضحِ روشن بود. آن وظیفه واضحِ روشن، تصرف در ارواح و وجدان عمومی جامعه بشری و بستر سازی برای یک حکومت تاریخی است. حضرت دنبال یک دولت مُستعجلِ زودگذر نیستند؛ بلکه دنبال یک تغییر اساسی در عالم هستند و می خواهند یک اتفاق جدی در امت حضرت و جامعه انسانی در طول تاریخ بلکه در کل کائنات بیافتد. دنبال یک تصرف به این عظمت هستند و می دانند که یک بخش کارشان، در همین مرحله انجام می شود و بخش دوم را خودشان در رجعت برمی گردند، به اتمام می رسانند. می دانند این فعلشان، بستر فعل ائمه بعدی و بستر عصر ظهور است. می دانند این فعل، بستر دوران رجعت است که منتهی به قیامت می شود؛ همان که خودشان بیان فرمودند «وَ أَنِّی لَمْ أَخْرُجْ أَشِراً وَ لَا بَطِراً وَ لَا مُفْسِداً وَ لَا ظَالِماً وَ إِنَّمَا خَرَجْتُ لِطَلَبِ الْإِصْلَاحِ فِی أُمَّهِ جَدِّی»(۱) من می خواهم یک امت را اصلاح بکنم؛ زیرا یک فسادی در این امت بپا شده، می خواهم آن را به مدار اصلی خودش برگردانم و این فساد خروج از مدار توحید است. همان که نبی اکرم فرمود: من در رویای صادقه دیدم بنی امیه بر منبر من بالا می روند و مردم را به قهقرا و بت پرستی ولو بت پرستی به شیوه جدید برمی گردانند و از آنجا که دیگر نمی شود چوب و سنگ ها را بیاوری، دوباره دور کعبه بگذاری چون دورانش تمام شده، پس نوع دیگری از دنیا پرستی و بت پرستی و غیر پرستی را اقامه می کنند. حضرت می خواهند امت به مدار اصلی اش برگردد.

فسادی که امام به آن توجه می کنند، یک فساد بسیار عمیقی است. قرآن می فرماید: «وَ لا تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ بَعْدَ إِصْلاحِها»(بقره/۱۱) زمین را بعد از اینکه خدا اصلاح کرده، شما دیگر فاسدش نکنید. در ذیل این آیه حضرت فرمودند «إِنَّ الْأَرْضَ کَانَتْ فَاسِدَهً فَأَصْلَحَهَا اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِنَبِیِّه‏»(۲) یعنی وقتی که آن حقیقت ظهور پیدا کرد، این نبوت و ولایت در عالم نازل شد و مدارِ عالم بر مدار نبوت و ولایت قرار گرفت، شما دوباره مدار را برنگردانید. اتفاقی که افتاده، همین است که بنا بود به وسیله جریان نفاق و کفر، برگردد در حالیکه حضرت آمدند تا کل عالم را هدایت کنند که فرمود: «وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلاَّ کَافَّهً لِلنَّاسِ»(سبأ/۲۸) و یا در جای دیگر قرآن می فرماید: «هُوَ الَّذی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کُلِّهِ»(صف/۹) خدای متعال این پیغمبر را با جریان هدایت و قرآن و دین حق و اولیاء معصوم و اهل بیت و ائمه فرستاده برای اینکه بر همه ادیان غالب شده و دین مسلط بر جهان شود؛ اما اینها می خواهند بعد از اینکه عالم بر مدار نبوت و ولایت قرار می گیرد، دوباره به مدار ماقبل نبوت و ولایت یعنی به مدار کفر و نفاق برگردانند. اصلاح عالم، بر مدار نبوت و ولایت و بر مدار ولی حق است. همه عالم اگر بر مدار او قرار گرفتند؛ در واقع بر مدار توحید قرار می گیرد. «افساد» یعنی برگرداندن از مدار نبوت و ولایت، به مدار کفر و نفاق. سیدالشهداء دنبال این هستند که این مدار را برگردانند و می دانند این یک امر تاریخی طولانی است و می دانند که زودرس نیست.

در خُطب اول نهج البلاغه است که وقتی در ماجرای سقیفه کار تمام شد، ابوسفیان و بعضی آمدند به حضرت گفتند: ما با شما بیعت می کنیم، مردم هم با شما بیعت می کنند. حضرت فرمودند: دیگر تمام شد و میوه امامتِ ما را به این زودی نمی شود چید؛ باید صبر کرد. کسی که غیر وقت می خواهد میوه را بچیند، مثل کسی است که در زمین دیگری کشت می کند؛ تلاش را او می کند، بهره را دیگران می برند. بعد فرمودند: حوادثی پیش روی شما است که باید از اینها گذر بکنید؛ حوادثی را می بینم و می دانم که اگر مطلع می شدید، مثل طناب دلو در چاه، به خودتان می لرزیدید؛ اما این وقایع باید پیش بیاید.

در خطبه شقشقیه حضرت امیرالمومنین از جریان سقیفه و دست به دست شدن قدرت و گردش مدار قدرت به طرف بنی امیه و دیگران پرده برداشتند و این طور نیست که سیدالشهداء ندانند که چه فاجعه عظیمی اتفاق افتاده است و خیال کنند که با یک جنگ نظامی می شود مسئله را حل و فصل کرد. آن حکومتی که سیدالشهداء دنبال می کنند با جنگ نظامی به دست نمی آید. بنابراین حضرت می دانند چه فسادی بپا شده، می خواهند این فساد را برگردانند. می دانند چه منکری بپا شده، این منکر را می خواهند برگردانند.

بازگشتن معروف و منکر به جایگاه خود بر مدار نهضت عاشورا

مدار نهضت حضرت این است که فرمودند: «أُرِیدُ أَنْ آمُرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَنْهَى عَنِ الْمُنْکَرِ» ابوحنیفه از امام صادق در مورد معروف و منکر سوال کرد، حضرت فرمودند: «الْمَعْرُوفُ یَا أَبَا حَنِیفَهَ الْمَعْرُوفُ فِی أَهْلِ السَّمَاءِ الْمَعْرُوفُ فِی أَهْلِ الْأَرْضِ وَ ذَاکَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ ع قَالَ جُعِلْتُ فِدَاکَ فَمَا الْمُنْکَرُ قَالَ اللَّذَانِ ظَلَمَاهُ حَقَّهُ وَ ابْتَزَّاهُ أَمْرَهُ وَ حَمَلَا النَّاسَ عَلَى کَتِفِه»(۳) حال این معروف کنار رفته و آن منکر آمده؛ اینجاست که همه بدی ها می شوند خوبی، همه خوبی ها بدی می شوند. اگر مدار عالم بر مدار ولایت باطل گشت، این طور می شود. از منظر قرآن، اتفاقی که افتاده این است: «أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذینَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللَّهِ کُفْراً وَ أَحَلُّوا قَوْمَهُمْ دارَ الْبَوارِ جَهَنَّمَ یَصْلَوْنَها وَ بِئْسَ الْقَرارُ»(ابراهیم/۲۷-۲۸) یعنی کلمه نعمت الهی برداشته شده و تبدیل به کلمه کفر شده است. در حالیکه بنا بود مردم، زیر سایه این نعمت باشند و به حقیقت توحید برسند. لذا امام رضا در ذیل همان حدیث فرمودند: نعیم ولایت ما است زیرا «أَنْقَذَ اللَّهُ النَّاسَ بِنَا مِنَ الضَّلَالَهِ وَ بَصَّرَهُمْ بِنَا مِنَ الْعَمَى» خدای متعال، با ما، شما را از جهالت نجات داد و با ما، شما را به بصیرت رساند و از کوری نجات تان داد و شما با ما، از وادی ظلمت به نور می رسید. ذیل همین آیه در روایت دیگری حضرت فرمودند «نَحْنُ النِّعْمَهُ وَ بِنَا یَفُوزُ مَنْ فَازَ یَوْمَ الْقِیَامَهِ»(۴) همه آن کسانی که در روز قیامت، اهل نجات هستند.

نعمتی که بنا بود مردم زیر چتر او باشند و به توحید و بصیرت و سعادت برسند، به کلمه کفر تبدیل شده و دار دائر به دار بائر و غیر حاصل خیز تبدیل شده است. این دار بائر همان «جَهَنَّمَ یَصْلَوْنَها» یعنی جهنمی است که بپا شده و حضرت می خواهند جهنم را خاموش کنند، و به جای آن بهشت برقرار بکنند و این، کاری نیست که با جنگ نظامی به هدف برسند؛ البته قتال هم جزئی از آن است؛ ولی طرح حضرت، فقط طرح قتال نیست که بخواهند با قتال، کار را تمام بکنند. مگر حضرت مثل مغول فکر می کنند؟! حتی این شیاطین روزگار هم، این را فهمیدند که نمی شود با قدرت نظامی، جای کار فرهنگی را گرفت. آنها هم می فهمند که باید در کنار جنگ سخت، جنگ نرم باشد و می فهمند که این جنگ نرم هم گاهی باید معطوف به یک برنامه ریزی درازمدتِ ده ها ساله باشد. آیا سیدالشهداء علیه السلام این را متوجه نمی شوند که به راحتی نمی شود یک امتی که از مدار نبوت و ولایت برگشته و دنیا پرستی مدرن در آن بپا شده، به مدار توحید و نبوت برگرداند؟ کاملاً برای حضرت، واضح است. حضرت دنبال یک اقدام با عظمت تاریخی هستند که این جامعه و امت فاسد، صالح بشود و معروف بر مدار خودش برگردد. و این یک اقدام بسیار با عظمتی است و خیلی اتفاقات باید بیافتد تا به آنجا برسیم.

حضرت در این میدان می دانند که تنها با شهادت ایشان است که کار، به نتیجه می رسد. باید یک جنگ تمام عیار اخلاقی در مقابل رذایل اخلاقی، و یک جنگ تمام عیار نظامی و یک حادثه حماسی همراه با مظلومیت کامل اتفاق بیافتد تا تبدیل به یک حرکت عمیقِ بیدار کننده شده و به تدریج به دوران عصر ظهور برسد. یکی از مزدهایی که خدای متعال برای این اقدام حضرت گذاشته این است که ائمه را از نسل ایشان و امام زمان را در نسل ایشان قرار داده است. ایشان می خواهند یک اقدامی بکنند که این واقعه پیش آمده را تدارک کنند؛ زیرا با آمدن پیغمبر خدا ولایت اهل بیت و حقیقت توحید و طهارت و آیه نور در عالم تنزل پیدا کرد؛ اما بر آن حجاب ظلمت افتاد. همان که در آیه ظلمات و نور توضیح داده شده است که نور الهی در مشکات نبی اکرم در خانه هایی تجلی و تنزل پیدا کرد که آنها این خانه ها را بستند و جریانی که اتفاق افتاده جریان ظلماتِ متراکم است که به فرموده قرآن « َوْ کَظُلُمَاتٍ فِی بَحْرٍ لُّجِّیٍّ یَغْشَاهُ مَوْجٌ مِّن فَوْقِهِ مَوْجٌ مِّن فَوْقِهِ سَحَابٌ ظُلُمَاتٌ بَعْضُهَا فَوْقَ بَعْضٍ»(نور/۴۰). این حادثه را نمی شود با جنگ نظامی درمانش کرد بلکه یک کار بسیار عظیم تری می خواهد. حضرت می خواهند این حجاب ظلمت را بردارند و کاری بکنند که این حقیقتی که در عالم تجلی کرده، بعد از رفع این ظلمات بی حجاب، در عالم تجلی پیدا کند. در قرآن، با بیان های مختلف توضیح داده شده که «وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ»(صف/۸) می خواهند این نور، به تمام برسد. بر روی حقیقت ولایت نبی اکرم که آب زلال هست، یک کف و زبدی نشسته، حضرت می خواهند این کف و زبد را کنار بزنند و حجاب ظلمانی را از حقیقت نبوت و ولایت بردارند و عالم، به آن دورانِ روشنایی خودش برسد.

قرآن می فرماید «وَ الشَّمْسِ وَ ضُحاها»(شمس/۱) این، همان خورشیدی است تجلی کرده اما یک حجاب ظلمانی بر روی آن آمده و طول می کشد تا این ظلمت کنار برود و به مدار خودش برگردد و این خورشید نورش آشکار بشود. در روایات فرمودند «وَ الشَّمْسِ» امیرالمومنین هستند و آن ضُحایِ شمس، یعنی آن موقعی که خورشید بالا می آید و جهان را روشن می کند، ظهور امام زمان (علیه السلام) است. اقدام بزرگ حضرت کار کردن برای همین امر است.

آن طرف هم دستگاه ابلیس اقدام کوچکی نمی کند؛ یعنی او که برای حکومت همینطوری اقدام نمی کند؛ بلکه می خواهد یک دگرگونی همه جانبه ایجاد بکند و معطوف به یک تدبیر تاریخی پیچیده، جریان ظلمت را بپا بکند. حضرت می خواهند این ظلماتی که حجاب شده را کنار بزنند، دوباره حقیقت نبوت و ولایت، بی پرده بیاید و مردم در صبح روشن نبوت و ولایت زندگی بکنند و به حقیقت توحید برسند. حضرت می داند که بهای این کار شهادت است. بدون شهادت حضرت، این، شدنی نیست. این، یک جلوه عاشورا است.

عهد بندگی سیدالشهداء با خدای متعال

یک جلوه باطنی تر عاشورا این است که وجود مقدس سیدالشهداء علیه السلام یک عهد بندگی با خدای متعال دارند. این، جلوه باطنی تر عاشورا است. میثاقی با خدای خودشان دارند که میثاق عبودیت است. ایشان میثاق هدایت و شفاعت و دستگیری دارند که معروف را اقامه بکنند و نهی از منکر بکنند و فساد را از امت اسلامی دور بکنند، در کنار آن یک عهدی هم با خدای متعال دارند که عهد باطنی و عبودیت خودشان است.

حال با همین تحلیل اولیه، ببینید سیدالشهداء پیروز بودند یا شکست خوردند؟ اصلاً در کدام یک از اهداف شان شکست خوردند و در کدام یک از اهداف، سقیفه، و بنی امیه و دستگاه ابلیس موفق بوده و به نتیجه رسیده است؟ آیا آنها توانستند مانع بشوند که حضرت آن عهد بندگی و عبودیت خودش را با خدای متعال به انجام برساند؛ قطعاً این طور نیست. حضرت، عهد عبودیت و بندگی خودش را در اوج مرحله امکان، به انجام رساند و آنها هرچه تلاش کردند که حادثه به اینجا نرسد و حضرت را محاصره کنند تا به کربلا نرسد، اما حضرت آمد و خودش را به آن محلِ معهود خودش رساند و فرمود: این همان سرزمینی است که ما قرار داریم. بعد هم در این سرزمین، آن حادثه ای که حضرت می خواست رقم بزند، رقم زد و آن عهدی که با خدا داشت که همه چیز را خالصانه بدهد، در عالی ترین شکل انجام داد. حضرت در گودی قتلگاه عرضه می دارد «الهی رضاً بقضائک تسلیما لأمرک لا معبود سواک یَا غِیَاثَ الْمُسْتَغِیثِینَ» آیا شما بالاتر از این حالتی را می شناسید و آیا ضعفی می توانید ببینید؛ یک لطیفه در این «یَا غِیَاثَ الْمُسْتَغِیثِینَ» است؛ زیرا بعضی اینطور معنا کردند: خدایا! یک جوری نشود مثل حضرت ابراهیم، دست ما را بگیری و کار، نیمه کاره بماند؛ بگذارید کار تا آخر پیش برود تا اینجا دست من را گرفتی، من را آوردی، بعد از این هم اجازه بده راه را بروم؛ باید شهادت من رقم بخورد و باید بدن من زیر سم اسب ها برود و سر من به نیزه برود. باید خیمه های من به آتش کشیده بشود و اهل بیت من به اسارت بروند و من پای همه اینها ایستادم.

می بینید که همه این اتفاقات، افتاد و حضرت با سر، کاروان خودش را هدایت و رهبری کرد و به مقصد رساند. پس در این زاویه شیطان کمترین توفیقی نداشته است. در زاویه هدایت و شفاعت و دستگیری نسبت به اهل بیت و اصحاب خودش، آنها را در کهف خودش برده بود و در کهف او از این بساط کفر و نفاق نجات پیدا کردند، پس اینجا هم صد در صد موفق بوده اند و اصحاب را به مقصد رساندند و از این وادی، عبورشان دادند؛ چرا که سرهایشان روی نیزه ها دور و بر امام حسین است. آیا موفق نبوده و از حبیب، حبیب نساخت؛ از حر، حر نساخت؟! آیا شیطان توانست جلوی حضرت را بگیرد که از زهیر، زهیر نسازد یا از اهل بیتش اهل بیت نساخت؟ اگر امام حسین شفاعت و مدیریت و هدایت نمی کرد؛ از اهل بیت امام حسین، چنین اهل بیتی ساخته می شد؟! محال است. در اولین حلقه، شما می بینید چقدر موفق است. هیچ ضعفی شیطان نتوانسته بگیرد؛ تمام دستگاه سقیفه نتوانستند این اصحابی که سیدالشهداء به خدا قول داده بود من با خودم می آورم، یا آن اهل بیتی که قول داده بود با خودم می آورم، را جلوگیری کنند. خیلی توطئه می شد؛ اما حضرت اینها را آورد و به آن نقطه ای که باید برساند، رساند. پس در شفاعت و دستگیری و هدایت، در اولین حلقه خودش، هیچ ضعفی نیست.

حلقه های بعدی هم همین طور است. منتهی آنهایی که دنبال دولت مستعجل هستند، نمی فهمند. بله، زینب کبری در گودی قتلگاه به امام سجاد عرض می کند ـ البته امام سجاد که می دانستند ـ اما حضرت می فرماید: پسر برادرم! این طور نمی ماند. این بدن ها دفن می شود، اینجا زیارتگاه و «مُخْتَلَفُ الْمَلَائِکَهِ» یعنی محل رفت و آمد ملائکه و مومنین می شود. انبیاء دسته دسته فرود می آیند و می روند؛ ولی برای امثال ما که آن بصیرت را نداریم، بعد هزار و چهارصد سال کاملاً واضح شده است که سیدالشهداء پیروز شده است. آیا حضرت نتوانسته یک موج هدایت و بیداری در جهان به راه بیاندازد؟ قطعاً همینطور بوده است.

حرکت عظیم فرهنگی سیدالشهداء در مقابل دستگاه شیطان و توسعه و مدرنیته

وظیفه ما در مقابل جبهه دشمن، و دستگاه شیطان، شناخت جبهه دشمن و مرزها را روشن کردن و به برائت و جدایی از آنها رسیدن و آمیخته و مختلط نشدن است. بعد کار به صف بندی و قتال و بقیه مراحل سیر می رسد و اینجا هم متوقف نمی شود؛ یعنی یک جنگ کور نیست بلکه در این جنگ، انسان به قرب و معیت و ثبات قدم و مقام محمود و خیلی چیزها می رسد. حال سوال می کنم که آیا حضرت به نتیجه رسیدند یا نرسیدند؟ توانستند این صف بندی را درست کنند و این بصیرت تاریخی را در جامعه مومنین ایجاد کنند و آن پرده های ظلمانی و حجاب های ظلمانی را بشکافند و خرق بکنند؟ آیا حضرت «مِصْبَاحُ هُدًى» بودند یا نه؟ می بینید حضرت، صد درصد موفق هستند. قلوبی که اینجا گرد هم جمع آمده، اگر عاشورا نبود، یکی از ما اینجا نبودیم و همه مان یک جای دیگری بودیم. کما اینکه آنهایی که الان چشم شان را از امام حسین می پوشند، در دنیا یک جاهای دیگری هستند و یک کارهای دیگری می کنند. پس در گردآوری محبین دور و بر خودشان و در اینکه آنها را به تدریج رشد بدهند و از دل امت اسلامی و همین دوستان و محبین خودشان، حبیب ها و زهیرها و بریرها و امثال اینها تربیت کنند، موفق بودند.

حضرت یک حرکت عظیم فرهنگی ای در جهان راه انداختند که در عاشورا تحلیل شد. همه می توانند با عاشورا به یک جایی برسند که وارد واقعه عاشورا شده و مبتلا شوند، بعد هم نه فقط صابر، بلکه شاکر بر عاشورا بشوند. وقتی عاشورا بپا می شود، ما می آییم کنار سیدالشهداء قرار می گیریم و دامنه بلاء حضرت، ما را هم می گیرد که این امر دیگر با عافیت طلبی نمی سازد. جامعه ای که بر مدار عاشورا حرکت می کند، عافیت طلب نیست. جامعه ای که در کهف سیدالشهداء می آید می خواهد در مقابل آن بساط و هیمنه کفر و شیطان مقاومت بکند و هضم نشود و در مقابل آن لذت و لذت جویی ای که آنها در دنیا به دنبالش هستند که البته خطای محاسباتی آنها است، دنبال رحمت و رشد است. در آیات سوره کهف آمده است «وَ هَیِّئْ لَنا مِنْ أَمْرِنا رَشَداً»(کهف/۱۰) و یا فرمودند: «وَ یُهَیِّئْ لَکُمْ مِنْ أَمْرِکُمْ مِرفَقاً»(کهف/۱۶)؛ یعنی مسیر رحمت و رشد بعد از اعتزال، پناه بردن به کهف است که بعد از رسیدن به رحمت و رشد به رفق و آسایش هم می رسند.

آن طرف هم کامجویی و لذت جویی و بهره وری بیشتر از دنیا و غرق در شهوات شدن است، که اسمش را توسعه می گذارند. توسعه، چیزی جز توسعه ابتهاجات مادی نیست. هرگز یک فیلسوف توسعه در عالم، توسعه را به غیر از خوشگذرانی تعریف نمی کند؛ معدلش کامجویی بیشتر از دنیا است. آیا یک کلمه بیشتر در حرف فیلسوفان توسعه وجود دارد؟ حال ما کار با اینهایی که یا عمق توسعه را نمی فهمند یا خودشان را به جهالت می زنند، نداریم.

آن طرف، رحمت و رشد و البته «مِرفَق» هست. وقتی آنها در کهف پناه بردند، سخن شان همین بود که خدایا! ما کار خودمان را کردیم، ما را به رحمت و رشد برسان که البته یک رفق و آسایشی هم برایشان هست. آنهایی که می خواهند در کهف امام حسین بیایند، خودشان را به امام حسین می رسانند؛ پَر بلاء امام حسین، اینها را می گیرد و باید از تمتعات آن طرف چشم بپوشند و باید به آن رزق ربی که در کهف امام حسین به آن می رسند، یعنی آن رزق بهتر و آن بهشتی که با امام حسین به آن می رسند را در نظر بگیرند و پای این بهشت بایستند.

آیا امام حسین علیه السلام یک جبهه با بصیرت و مقاوم درست نکرده که هرچه دشمن کید می کند، فریب نمی خورند؟! این جبهه ای که شما الان می بینید، چیست و ما از کجا دشمن شناس شدیم که هر کید و هر رودستی که شیطان می زند برای مومنین آشکار است. این حرکت عظیم و موج و خیزش عظیم جامعه مومنین در دنیای معاصر ما، جز در عاشورای امام حسین علیه السلام ریشه ندارد. امام(ره) نهضت خودشان را بر عاشورا استوار کردند. ما اول راه هستیم؛ اما سختی های راه موجب شده که بعضی ها برگردند و توبه بکنند و بخواهند دوباره به مدار طاغوت بروند. آن سخن ها را کنار بگذارید. ما اول راهیم و این اقدام عظیمی که امام بزرگوارِ ما فرمودند هنوز ثمراتش آشکار نشده است. اینکه می بینید بعضی از ثمراتش می باشد و این کاری که سیدالشهداء کردند، در این مسیر است.

سوال من این است که آیا حضرت، پیروز بودند یا شکست خوردند؟ بخشی از آن دستورالعمل و برنامه اساسی اقدام حضرت در دوران سیدالشهداء است و بخشی هم در دوران رجعت است؛ و الان نمی شود ارزیابی کرد بلکه باید دوران ظهور و رجعت بیاید.

ظهور پیروزی سیدالشهداء در صحنه محشر

مزد سیدالشهداء ظهور و رفع حجاب از حقیقت ولایت و نبوت است. وقتی ظهور و رجعت و قیامت یعنی این ایام اللهی که خدای متعال به سیدالشهداء وعده داده محقق بشود، آن وقت معلوم می شود سیدالشهداء پیروز بودند یا پیروز نبودند. در این نگاه به واقعه عاشورا مطلقاً شکست نیست؛ بلکه حضرت، دشمن را وادار به شکست کردند ولو یک شکست تاریخی باشد. حضرت عجله ندارند؛زیرا خدای متعال به ابلیس مهلت داده و حضرت نمی خواهند با این مهلت مخالفت بکنند؛ بلکه ایشان به صورتی تدبیر می کنند که وقتی این مهلت به پایان می رسد، هیچ چیز دست شیطان نباشد.

در قیامت، یک اتفاق عجیبی می افتد؛ یکی از حوادث مهم صحنه محشر، این است که وجود مقدس صدیقه طاهره در صحنه محشر، عرضه می دارند: خدایا! می خواهم فرزندم را همان طور که به شهادت رسیده ببینم. سیدالشهداء با سر بریده در حالیکه خون از رگ های ایشان جاری است، وارد می شوند. بر اساس روایات مرحله ظهورِ مصیبت حضرت آن زمان است و مصیبت سیدالشهداء، آن موقع آشکار می شود. بعد، غوغایی می کنند و شکایت و شفاعتی دارند و اهل محشر بر مدار امام حسین علیه السلام دو شقه می شوند. آن وقت معلوم می شود که چه کسی پیروز است. آنهایی که کوته نظرانه نگاه می کنند می گویند که حضرت ظاهراً شکست خوردند؛ ولی این طور نیست؛ یعنی نه ظاهراً و نه باطناً شکست نخوردند. از یک طرف در گودی قتلگاه، مخاطب هستند به «یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّهُ * ارْجِعی إِلى رَبِّکِ راضِیَهً مَرْضِیَّهً»(فجر/۲۷-۲۸)؛ از یک طرف، کهف همه خوبان عالم هستند و هر کسی می خواهد اسیر شیطان نشود، باید به این کهف پناه ببرد و همه خوبانِ عالم را راه بری کردند؛ و حتی انبیاء اولوالعزم هم در یک مقامی، بر کربلای سیدالشهداء وارد شدند تا از یک سلسله مراحل عبور کنند. با این نگاه اگر ببینیم؛ وجود مقدس سیدالشهداء(ع)، صد درصد پیروز هستند.

تحلیل قرآن از شکست ها و پیروزی های ظاهری

تحلیل های دقیق تر و جامع تری هم بر اساس آیات قرآن وجود دارد. یک نمونه اش را من در سال های گذشته، در همین محفل نورانی تقدیم کردم که بر اساس سوره فجر است. بر اساس آن سوره، وقتی پیروزی سیدالشهداء می خواهد تحلیل بشود، اصلاً نگاه دیگری است. سوره فجر «سُورَهُ الْحُسَیْنِ» است و در روایت است که حضرت فرمود: اگر کسی در نوافل و فرایضش بخواند، با امام حسین خواهد بود و به همراهی حضرت می رسد و جزو همسفران حضرت می شود. در این سوره، با یک مقدماتی، پیروزی حضرت تحلیل شده، که خیلی فراتر از این چیزی است که من عرض کردم.

آیات قرآن از یک زاویه دیگری به مسئله نگاه می کند. این سوره با «وَ الْفَجْرِ» آغاز می شود و با «یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّهُ» تمام می شود. یک تحلیل بسیار عجیبی از دستگاه حق و باطل و بحث انتقام جویی خدای متعال و پیروزی جبهه حق است؛ البته تحلیل های دیگری هم هست که از جمله آنها همین سوره کهف است. در سوره کهف هم اگر شما باطن این آیات را به داستان امام حسین، تفسیر کنید، یک تحلیل دیگری از پیروزی حضرت است. اینطور نیست که هر کسی هر جور دلش می خواهد، تحلیل بکند اما سوال اینجاست که این تحلیل که می گویید حضرت قطعاً پیروز هستند، با کدام نگاه است. چون ما وقتی می گوییم شکست خورد یا پیروز شد، معمولاً با یک مُعتقَدات و مفروضاتی می گوییم و در آن پایگاه ها می ایستیم و تحلیل می کنیم. جواب این است که کسی که نگاهش به دنیا و تمتعات مادی است و همین جا را اصل می بیند و یک پرده آن طرفتر و غیب این عالم و دست قدرت خدا را نمی بیند، محجوب شده است و وقتی سر مطهر سیدالشهداء را جلوی خودش می بیند، العیاذ بالله آن اشعار کفرآمیز را می خواند و می گوید نبوت، بازی با قدرت بود و حالا گردونه قدرت، به نفع ما چرخید و ای کاش اجداد من بودند می دیدند که من چطور انتقام جنگ بدر و احد را گرفتم، ولی حضرت زینب در همان مجلس بر می خیزند می گویند: «کِدْ کَیْدَکَ»؛ یعنی هرچه می خواهی کید بکن، ما پیروزیم. این، دو نگاه است.

به حسب ظاهر یکی در اوج قدرت و دیگری در اوج مظلومیت است. کسی که آن طور نگاه می کند، به خطای محاسباتی می افتد. در شهر شام، یک نفر به امام سجاد عرض کرد دیدی خدا چطور شکست تان داد، حضرت فرمودند که صبر کن ظهر بشود، موذن اذان بگوید، آن وقت محاسبه کن ببین ما پیروز شدیم یا دستگاه بنی امیه. نقل شده که یک نفر نزد معاویه رفت و گفت که بس است دیگر. به هرچه می خواستی رسیدی، چرا این قدر بر آل ابیطالب سختگیری می کنی؟ معاویه گفت همه آمدند و رفتند اما این آقا اسم خودش را کنار اسم خدا در مأذنه ها گذاشته و من باید این را محو کنم. این است که حضرت فرمود صبر کن موذن اذان بگوید، آن وقت معلوم می شود پیروز و شکست خورده کیست. این، در حالی است که حضرت در غل و جامه اسیرند و اهل بیت و نوامیس رسول خدا، گِردشان در اسارت هستند، زخم زبان خوردند؛ در شهر شام خاکستر آتش بر سرشان ریختند و هرچه خواستند، گفتند؛ به یک طناب، آنها را بستند و راه می برند؛ اما حضرت چنین سخنی می گویند. حال می شود بگویی که امام سجاد شکست خورد؟! حضرت با همین تدبیر، کار را جلو می برد و پیروزی های جبهه حق را فراهم می کند. این خطای محاسباتی است که آدم، یک قدم جلوتر و عوالم غیب را نبیند.

قرآن با توجه به عوالم غیب و تدبیر خدای متعال بر عالم، این پیروزی و شکست را تحلیل می کند. خدای متعال با تدبیری که خودش برای عالم دارد؛ از همان افق نگاه حادثه را تحلیل می کند و می فرماید: «إِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصادِ»(فجر/۱۴)؛ «وَ جیءَ یَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ یَوْمَئِذٍ یَتَذَکَّرُ الْإِنْسانُ وَ أَنَّى لَهُ الذِّکْرى * یَقُولُ یا لَیْتَنی قَدَّمْتُ لِحَیاتی * فَیَوْمَئِذٍ لا یُعَذِّبُ عَذابَهُ أَحَدٌ * وَ لا یُوثِقُ وَثاقَهُ أَحَدٌ»(فجر/۲۳-۲۶). یعنی ای پیامبر شکستی در کار نبوده پس نگران نباشید. بعد هم چنین خطاب می فرماید: «یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّهُ» بنابراین وقتی از آن افق نگاه می کنی، این طرف صد درصد پیروزی است و آن طرف هم صد درصد شکست است. پیروزی برای دستگاه شیطان نیست و اصلاً مگر کسی می تواند بر خدای متعال غالب بشود؟! قرآن می فرماید «إِنَّا جَعَلْنا ما عَلَى الْأَرْضِ زینَهً لَها لِنَبْلُوَهُمْ أَیُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً وَ إِنَّا لَجاعِلُونَ ما عَلَیْها صَعیداً جُرُزاً * أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْکَهْفِ وَ الرَّقیمِ کانُوا مِنْ آیاتِنا عَجَباً إِذْ أَوَى الْفِتْیَهُ إِلَى الْکَهْفِ فَقالُوا رَبَّنا»(کهف/۷-۱۰) این نگاه الهی است. از منظر ربوبیت، خدای متعال عالم را خلق کرده و وقتی از آن زاویه به مسائل نگاه می کنیم، همه چیز عوض می شود.

ما انسانها وقتی از زاویه خودمان به عالم نگاه می کنیم، مثل طفلی است که تازه وارد مدرسه شده و همه چیز را عیب می بیند: چرا سکوت؛ چرا مشق؛ چرا درس! اما از زاویه معلم که نگاه می کنیم، همه چیز سر جای خودش است. خدای متعال می فرماید «إِنَّ الَّذِینَ عِندَ رَبِّکَ لَا یَسْتَکْبِرُونَ عَنْ عِبَادَتِهِ وَ یُسَبِّحُونَهُ وَ لَهُ یَسْجُدُونَ»(اعراف/۲۰۶) آنهایی که به مقام عند الرب رسیدند، وقتی از آنجا به عالم نگاه می کنند هیچ عیبی در عالم نمی بینند و همه چیز، سرجای خودش است.

از این زاویه نگاه، سیدالشهداء صد درصد پیروز است؛ اما وقتی از افق تنگ خودمان نگاه می کنیم، می گوییم برای چه انسان این همه سختی تحمل بکند؟ یعنی از این افق دید العیاذ بالله سیدالشهداء تاریخ را به سختی انداخته است چرا دعوا درست کردید که الان بعد ۱۴۰۰ سال، شعاعش در یمن و سوریه و عراق و ایران دیده بشود؟! آدم های کم اندیش و نزدیک اندیش می گویند: همه این گرفتاری های شیعه، از قیام امام است. اگر امام اقدام نمی کرد، شیعه گرفتار نمی شد؛ حتی یک قدم جلوتر، اگر سیدالشهداء در همان مدینه یک دست بیعتی می داد و کار را تمام می کرد اخوت اسلامی برقرار می شد و حضرت هم قهرمان صلح بود و این قدر هم ما الان دردسر نداشتیم؛ ولی از زاویه دقیق که نگاه می کنی، می بینی حضرت بلاء را خودش کشیده و ما را در کهف خودش برده و الا الان باید برده و لگدمال زیرپای شیطان باشیم. به خاطر عاشورا است که الان شیطان ها در دنیا مجبورند که منافقانه حرف از حقوق بشر و آزادی و امنیت بزنند و بگویند که ما مدیر عالم هستیم و با صدای بلند نمی گویند که همه دنیا، برده ما هستند. و الا با صدای بلند می گفتند همه عالم، برده ما هستند و سند رقیت، برای همه صادر می کردند یعنی این برخورد منافقانه و غیر علنی نتیجه عاشورا است. حضرت، ما را و همه عالم را در کهف خودش برده و نگذاشته شیطان به مقاصد خودش برسد و این پیروزی قطعی حضرت است. حضرت نه تنها با ابن زیاد بلکه با کل دستگاه ابلیس می جنگد. ابن زیاد پرچمدار است و ما هم لعن شان می کنیم. ولی کار، خیلی از این بزرگتر است. حضرت با یک جریانی می جنگند که در زیارت عاشورا چنین بیان می شود «لَعَنَ اللَّهُ أُمَّهً أَسَّسَتْ أَسَاسَ الظُّلْمِ وَ الْجَوْرِ». یا در بخش دیگری از همین زیارت می فرماید «آلَ زِیَادٍ وَ آلَ مَرْوَانَ إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَهِ»

حضرت محاسبه همه چیز را کردند و همه جوره سعی کردند امت خودشان را در کهف خودشان حفظ کنند، تا ما در کهف امام حسین باشیم، هیچ خطری ما را تهدید نمی کند؛ ولو سرهایمان ، مانند سر اصحاب سیدالشهداء به نیزه برود. درس عاشورا همین است که اگر اصحاب سیدالشهداءکه سرشان به نیزه رفت، موفق نبودند و الگوی بدی هستند، ما دنبال امام حسین حرکت نکنیم و اگر اینهایی که در کهف امام حسین آمدند، موفق بودند، پس به دنبال آنها راه برویم. السلام علیک یا اباعبدالله…

پی نوشت ها:

(۱) بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج‏۴۴، ص: ۳۲۹

(۲) الکافی (ط – الإسلامیه)، ج‏۸، ص: ۵۸

(۳) بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج‏۲۴، ص: ۵۸

(۴) تفسیر القمی، ج‏۱، ص: ۸۶

***

چرا دهم محرم الحرام عاشورا نامیده شد؟

 

روز دهم محرم، روز شهادت سالار شهیدان و اصحاب او در کربلا است، عاشورا در تاریخ جاهلیت عرب، از روزهای عید رسمی و ملی بوده و در آن روزگار در چنین روزی روزه می گرفتند، روز جشن ملی و مفاخره و شادمانی بوده است و در چنین روزی لباس های فاخر می پوشیدند. در اسلام با تشریع روزه رمضان، آن روزه نسخ شد. گفته اند: علت نامگذاری روز دهم محرم به عاشورا آنست که ده نفر از پیامبران با ده کرامت در این روز، مورد تکریم الهی قرار گرفته اند.

 

در فرهنگ شیعی به خاطر واقعه شهادت امام حسین (ع) در این روز عظیم ترین روز سوگواری و ماتم به حساب می آید که بزرگترین فاجعه و ستم درباره خاندان پیامبر (ص) انجام شده است و دشمنان اسلام و اهل بیت این روز را خجسته دانسته به شادی می پرداختند، اما پیروان خاندان رسالت، به سوگ و عزا می نشینند و بر کشتگان این روز می گریند.

 

امام صادق (ع) فرمود: عاشورا روزی است که حسین (ع) میان یارانش کشته بر زمین افتاد، یاران او نیز پیرامون او به خاک افتاده و عریان بودند.

 

امام رضا (ع) فرمود: هر کس را که عاشورا روز مصیبت و اندوه و گریه باشد، خداوند قیامت را روز شادی او قرار می دهد.

 

در زیارت عاشورا درباره این روز غم انگیز که امویان و فرزند هند جگرخوار آن را مبارک می دانسته اند، آمده است: اللهم هذا یوم تبرکت به بنوامیه و ابن آکله الاکباد…

 

امامان شیعه یاد این روز را زنده می داشتند، مجلس برپا می کردند بر حسین بن علی (ع) گریه می کردند، آن حضرت را زیارت می کردند و به زیارت تشویق و امر می کردند و روز اندوهشان بود.

 

از جمله آداب این روز، ترک لذت ها، دنبال کار نرفتن، پرداختن به سوگواری و گریه، تا ظهر چیزی نخوردن و نیاشامیدن، چیزی برای خانه ذخیره نکردن، حالت صاحبان عزا و ماتم داشتن و … است.

در دوران سلطه امویان و عباسیان، شرایط اجتماعی اجازه برگزاری مراسم رسمی و گسترده در سوگ اباعبدالله الحسین(ع) را نمی داد، اما هر جا که شیعیان، قدرت و فرصتی یافته اند، سوگواری پرشور و دامنه داری در ایام عاشورا به راه انداخته اند.

 

در تاریخ است که معزالدوله دیلمی اهل بغداد را به برگزاری مراسم سوگ و نوحه برای سیدالشهدا (ع) وادار کرد و گفت، سیاهپوش بیرون آیند و کارها را تعطیل کنند و هیچ طباخی غذایی نپزد و زنان سیاهپوش بیرون آیند و به عزاداری و نوحه بپردازند.

 

این کار را چندین سال ادامه داد و اهل سنت نتوانستند جلوی آن را بگیرند زیرا حکومت، شیعی بود.

از قرن ها پیش، عاشورا به عنوان تجلی روز درگیری حق و باطل و روز فداکاری و جانبازی در راه دین و عقیده شناخته شده است.

حسین بن علی (ع) در این روز، با یارانی اندک ولی با ایمان و صلابت و عزتی بزرگ و شکوهمند، با سپاه سنگدل و بی دین حکومت ستم یزیدی به مقابله برخاست و کربلا را به صحنه همیشه زنده عشق خدایی و آزادگی و حریت مبدل کرد.

عاشورا گرچه یک روز بود اما دامنه تأثیر آن تا ابدیت کشیده شد و چنان در عمق وجدانها و دلها اثر گذاشته است که همه ساله دهه محرم  به ویژه عاشورا اوج عشق و اخلاص نسبت به معلم حریت و اسوه جهاد و شهادت، حسین به علی (ع) می شود و همه حتی غیر شیعه در مقابل عظمت روح آن آزاد مردان تعظیم می کنند.

 

عاشورا نشان دهنده معنای «حسین منی و انا من حسین» بود که دین اسلام خدا با خون سیدالشهدا آبیاری و احیا شد.

امام حسین (ع) که به دعوت اهل کوفه از مکه عازم این شهر بود تا به شیعیان انقلابی بپیوندد و رهبری آنان را بر عهده بگیرد، پیش از رسیدن به کوفه در کربلا به محاصره نیروهای ابن زیاد در آمد و چون حاضر نشد ذلت تسلیم و بیعت با حکومت غاصب و ظالم یزیدی را بپذیرد سپاه کوفه با او جنگیدند، حسین و یارانش روز عاشورا لب تشنه با رشادتی شگفت تا آخرین نفر جنگیدند و به شهادت رسیدند و بازماندگان این قافله نور، به اسارت نیروهای ظلمت در آمده به کوفه برده شدند.

 

هفتاد و دو تن یاران شهید او، بزرگترین حماسه بشری را آفریدند و یاد خویش را در دل تاریخ و وجدان بشرهای فضیلت خواه ابدی ساختند. به تعبیر یکی از نویسندگان معاصر، عاشورا مائده بزرگ روح انسان است در تداوم اعصار تجسم اعلای وجدان بزرگ است در دادگاه روزگار، صلابت شجاعت انسان است در تجلیگاه ایمان طواف خون است احرام فریاد تجلی کعبه است در میقات خون، نقش بیدارگذرها و رهگذرهاست در کاروان دراز آهنگ زندگی ها و عبورها، عاشورا، باز خوان تورات و انجیل و زبور است.

*منابع:

سفینه الابحار

حیاه الامام الحسین

وسائل الشیعه

صحیفه نور

درسی که حسین به انسانها آموخت، شهید هاشمی نژاد

تلخیصی از قیام جاودانه محمدرضا حکیمی

 

***

روایتگران واقعه عاشورا چه کسانی بودند؟

 

شاید این سوال در ذهن همه ما باشد واقعه عاشورا چگونه به دست ما رسیده است؟ چه کسانی واقعه‌ای که در بیابانی دورافتاده اتفاق افتاده است را نقل کردند؟ با جستجو در کتاب های تاریخی می توان فهمید چه کسانی اتفاقاتی که در صحرای کربلا رخ داده است را نقل کرده‌اند در ادامه به معرفی این راویان که خود هم در واقعه حضور داشتند می پردازیم.

 

عظمت حادثه کربلا و تأثیرات عمیق و گسترده سیاسی و اجتماعی آن در تاریخ اسلام و به ویژه تاریخ تشیع، هر ذهن کنجکاو یا علاقه‌مند به درک و فهم حقایق تاریخی را به خوانش گزارش‌های این رویداد، سوق می‌دهد، ازاین رو بررسی اعتبار منابع بر اساس راویان حادثه دارای اهمیت می‌گردد.

 

راویان حادثه کربلا چندین گروه هستند که در واقعه عاشورا حضور داشتند و آن را روایت کردند:

۱. همراهان نزدیک و خانواده امام حسین (ع) که در کربلا حضور داشتند و بعدها در دوره خفقان پس از عاشورا، ماجرا را به گوش دیگران رسانند. از میان اهل‌بیت، امام سجاد (ع)٬ حضرت زینب (س) و امام باقر (ع) بیشتر از دیگران دراین‌باره روشنگری کرده و واقعه را شرح داده‌اند. همچنین مادران و همسران شهدای بنی‌هاشم به بازگو کردن وقایع اهتمام ورزیده‌اند و پس از عاشورا در عزاداری‌ها و مجالس دیگر به بازگو کردن اتفاقات پرداخته و باعث تحول در جامعه و قیام‌های متعدد مانند قیام مردم مدینه شدند.

 

۲. برخی از همراهان امام حسین (ع) در روز عاشورا، به‌گونه‌ای از کشته شدن در امان ماندند و شاهد و گزارشگر وقایع تلخ آن روز گشتند.

۳. کسانی از سپاه دشمنان هستند که در زمان دریافت جایزه از ابن زیاد و بار دوم در قیام مختار شرح ماوقع داده‌اند یا با هدف ثبت وقایع در جنگ شرکت داشته‌اند.

۴. برخی از راویان هم از توبه کنندگان و پشیمانان بعد از روز عاشورا هستند که برای جبران گناه حضور در لشگر دشمن امام حسین (ع)، با هدف افشاگری ظلم یزید ماجرا را نقل کرده‌اند.

 

لایه بعدی از راویان، شیعیان و دوستداران امام حسین (ع) هستند که نتوانستند روز عاشورا امام را همراهی کنند، مانند اصبغ‌بن نباته که از اصحاب خاص امام علی (ع) و شرکت کننده در نبرد صفین در رکاب امام است و حتی در آخرین لحظات عمر هم بر بالین ایشان بوده اما در زمان عاشورا، در زندان به سر می‌برده و اولین مقتل را در وصف واقعه کربلا نوشته است. غالب منابع قابل اعتماد، ابومخنف، لوط بن یحیی بن سعید بن مخنف بن سلیم ازدی کوفی را اولین نویسنده و گردآورنده وقایع کربلا در اوایل سده دوم هجری می‌دانند. قرائن تاریخی نشان می‌دهد که ابومخنف کتاب مقتل الحسین را در حدود دهه سوم از سده دوم هجری، تألیف کرده است. از این رو، می‌توان با ظن قریب به یقین گفت که کتاب مقتل الحسین بین سال‌های ۱۲۷ تا ۱۳۰ که دوره ضعف امویان و مقارن با آغاز دعوت عباسیان است، تدوین شده است برخی از محققان بر این باورند که احتمالاً تألیف این کتاب از سوی امام یا عباسیان، به ابومخنف پیشنهاد شده؛ تا از گزارش‌های هولناک تاریخی که لکه ننگی بر دامان خاندان اموی بوده، در تبلیغ و پیشبرد نهضت خود بر ضد امویان و سقوط آنان و بهره گیرند. بسیاری از راویان اصلی واقعه عاشورا در روایات ابومخنف، شاهدان عینی و حاضران در میدان کربلا بودند.[۱]

 

بخش مهمی از اخبار عاشورا هم به وسیله هشام بن محمد کلبی به دست مورخان بعدی رسیده و نتیجه تلاش ابومخنف و عوانه بن الحکم است اما متأسفانه اصل کتاب‌های مقتل الحسین ابومخنف و عوانه بن الحکم در دسترس نیستند.

 

در ادامه اسامی افرادی که گزارش‌های کربلا را داده‌اند می‌پردازیم البته به غیر از زنان و اهل‌البیت:

 

حمید بن مسلم ازدی

از شرکت کنندگان در لشکر عمر سعد بسیاری از وقایع کربلا را نقل کرده است، او در روز عاشورا، پس از شهادت امام حسین (ع) بر سر آتش زدن خیمه‌ها، با شمر مجادله داشت[۲] و حتی شمر را از به شهادت رساندن امام سجاد (ع) منصرف کرد[۳] و هر چند از حاملین سر امام حسین (ع) به همراه خولی بوده اما سپاه وی در عملیات جنگی شرکت نداشته و کار اصلی وی ثبت حوادث بوده است. حمید بن مسلم کوفی در نبرد توابین شرکت کرده و شیخ طوسی، او را در شمار اصحاب امام سجاد (ع) آورده است. ابومخنف با واسطۀ افرادی مانند سلیمان بن ابی راشد[۴] و صقعب بن زبیر[۵] وقایع کربلا را از وی گزارش کرده است. روایات سلیمان، از حرکت شمر بن ذی الجوشن به سمت کربلا آغاز می‌شود و با شهادت عبدالله بن عفیف پایان می‌یابد. طبری نیز بیشتر وقایع حادثه کربلا را به نقل ابومخنف از وی گزارش کرده است. از او گزارش‌هایی از نبرد توابین و قیام مختار نیز نقل شده است.

 

قُرَّه بن قیس تَمیمی حَنظَلی

او از سپاهیان عمر بن سعد در واقعه کربلا است وی با فرمانده خود در واقعه کربلا، حر بن یزید ریاحی هم قبیله بود. در مورد او گفته شده؛ روز سوم محرم، عمر بن سعد او را نزد امام حسین (ع) فرستاد تا از آن حضرت بپرسد چه چیزی او را به اینجا کشانده است.[۶] او پیام عمر سعد را به امام رساند. امام حسین (ع) در پاسخ او فرمود «مردم شهر شما (کوفه) به من نامه نوشته‌اند و مرا به شهرتان دعوت کرده‌اند. من به دعوت آنان به اینجا آمده‌ام، اگر ناراحتید، برمی‌گردم.»

 

وقتی قره بن قیس سخنان امام را شنید، خواست به اردوگاه عمر سعد بر گردد. حبیب بن مظاهر از او خواست تا به یاران امام حسین (ع) ملحق شود. قره بن قیس در پاسخ حبیب گفت: نزد عمر سعد برمی‌گردم و جواب امام حسین (ع) را ابلاغ می‌کنم و درباره پیشنهاد تو هم فکری خواهم کرد. قره به نزد عمر سعد رفت و دیگر بازنگشت.[۷] روز عاشورا هنگامی که حر بن یزید ریاحی قصد پیوستن به امام حسین (ع) را داشت، قره در کنار او بود.[۸] قُرَّه بن قیس ادعا کرده است که اگر حر او را از تصمیم خویش آگاه می‌ساخت، به همراه او به سوی حسین (ع) می‌شتافت.»[۹] اما در لشگر دشمن باقی ماند و برخی حوادث واقعه عاشورا مانند پیوستن حر بن یزید به امام حسین (ع)، عبور دادن اهل‌بیت امام بر اجساد شهدا و سخنان زینب (س) (هنگامی که از کنار بدن برادرش می‌گذشت) از وی نقل شده است. ابومخنف با واسطه ابو زهیر عبسی از وی روایت کرده است.[۱۰]

 

مسروق بن وائل حضرمی

او از نیروهای سواره نظام لشکریان عمر بن سعد در واقعه کربلا است و به امید اینکه سر امام حسین (ع) نصیبش شود و با آن نزد عبیدالله بن زیاد جایگاهی پیدا کند، در جلوی نیروهای سواره نظام لشکر عمر بن سعد حرکت می‌کرد. پس از گفت‌وگوی ابن حوزه با امام حسین (ع) و نفرین آن حضرت و در نتیجه مشاهده مرگ او، مرعوب شد و از میدان نبرد کنار کشید؛ و گفت: من در این خانواده چیزی دیدم که دیگر هرگز با آنان نمی‌جنگم.[۱۱]

 

مسروق بن وائل، جریان برخورد «ابن حوزه» با امام حسین (ع) و نفرین آن حضرت در حق او را گزارش کرده است؛ و هدف از حضور خود را در جلوی لشکر عمر بن سعد، به دست آوردن سر امام حسین (ع) بیان کرده است.[۱۲] ابومخنف این گزارش را با واسطه عطاء بن سائب از برادرش عبدالجبار بن وائل نقل کرده است.

 

هانی بن ثُبَیت (شبیب) حَضرَمی

هانی بن ثبیت، از لشکریان عمر بن سعد و از ده سواری بود که در عصر عاشورا، به دستور ابن ­سعد، با اسب بر بدن امام حسین (ع) تاختند و استخوان‌های سینه و پشت آن حضرت را در هم شکستند.[۱۳] و به همراه رحیل بن خیثمه جعفی و جریر بن مسعود حضرمی کمان و لباس‌های امام حسین (ع) را ربودند.[۱۴]

 

او قاتل عبدالله بن علی بن ابی‌طالب[۱۵] و جعفر بن علی بن ابی‌طالب معرفی شده است و در زیارت ناحیه مقدسه به عنوان قاتل این دو فرزند امام علی (ع) لعن شده است. البته برخی منابع شهادت جعفر بن علی را به خولی بن یزید نسبت داده‌اند.[۱۶] برخی منابع نیز او را قاتل عبدالله بن حسین[۱۷] و عبدالله بن حسن نیز معرفی کرده‌اند.[۱۸] هانی بن ثبیت، با کمک بکیر بن حی تمیمی، عبدالله بن عمیر کلبی را نیز به شهادت رساندند.[۱۹] وی سرانجام در قیام مختار سال ۶۶ هجری قمری کشته شد.[۲۰] هانی بن ثبیت برخی از وقایع کربلا را گزارش کرده است.[۲۱] ابومخنف با واسطه ابو جناب کلبی از او گزارش‌های کربلا را نقل کرده است.

 

حسن بن حسن بن علی بن ابی طالب

حسن مثنی همراه عمویش جنگید و مجروح شد و از اسب بر زمین افتاد. وقتی که کوفیان سرهای شهدا را قطع می‏کردند، وی هنوز زنده بود. اسماء بن خارجه فزاری که از دائی‏های وی بود از او شفاعت کرد و بخشیده شد. حسن مثنی را به کوفه برد و وی را معالجه کرد تا این‌که خوب شد. سپس به مدینه رفت.[۲۲] او از راویان وقایع عاشورا گشت.

 

عُقبه بن سمعان

عقبه یا عاقبه بن سمعان، غلام رباب بود، اما کارهای امام حسین (ع) مانند آماده ساختن اسب‌ها و شتران را نیز انجام می‌داد. پس از شهادت امام حسین (ع)، لشکریان عمر بن سعد او را گرفتند و چون برده بود، آزادش کردند.[۲۳] شیخ طوسی وی را در شمار اصحاب امام حسین (ع) آورده است.[۲۴]. در زیارت رجبیه بر او درود فرستاده شده است[۲۵] و آیت الله خوئی او را از شهدای کربلا می‌داند و می‌گوید برخی از مورخین اهل سنت گفته‌اند که وی فرار کرد و نجات یافت.[۲۶]

 

عقبه، از مدینه تا کربلا امام حسین (ع) را همراهی کرد. هنگامی‌که در ذو حُسَم کاروان امام حسین (ع) با سپاه حر بن یزید برخورد کردند، عقبه به دستور امام دو خورجین از نامه‌های کوفیان را بیرون آورد.[۲۷]

ابومخنف با واسطه «عبدالرحمن بن جندب» و «حارث بن کعب والبی» از وی برخی وقایع عاشورا را گزارش کرده است.

 

مسلم بن ریاح

وی غلام حضرت علی (ع)[۲۸] بوده که با امام حسین (ع) در کربلا حضور داشت و پس از شهادت حضرت جان سالم بدر برد، وی برخی حوادث کربلا را گزارش کرده است.

 

ضحاک بن عبدالله مشرقی

ضحاک فرزند عبدالله مشرقی از قبیله همدان بود. اطلاعات چندانی از زندگی او در دست نیست. همین اندازه معلوم است که او علاوه بر یاری امام حسین (ع) در کربلا، در زمان امامت امام سجاد (ع) زنده بوده و شیخ طوسی وی را از اصحاب امام سجاد (ع) نام برده است.[۲۹] ضحاک بن عبدالله مشرقی از جمله یاران امام حسین (ع) است که با حضور در کربلا و سپس فرار از صحنه نبرد روز عاشورا، انتقاداتی را بعدها بین تحلیل‌گران و مورخین شیعی -به علت تنها گذاشتن امام (ع) و اهل‌بیتش- برانگیخته است. طبری نقل کرده است ضحاک به همراه مالک بن نضر ارحبی، در میانه راه کاروان حسینی به سوی کوفه، با امام حسین (ع) ملاقات کردند. امام حسین (ع) آن دو نفر را به یاری خود خواند، وقتی آنان عذر خواستند امام (ع) علت عدم همراهی‌شان را جویا شد.

 

مالک بن نضر گفت: من بدهی و نان‌خور دارم؛ اما ضحاک دعوت امام را مشروط قبول کرد و گفت: «من هم فردی عیالوارم و به مردم مقروض هستم؛ اما اگر به من اجازه دهی، هنگامی که هیچ جنگجویی -در کنارت- نیافتم، بازگردم و فقط تا آنجا برایت بجنگم که برایت سودمند باشد و بتوانم از تو دفاع کنم.» امام (ع) پذیرفت.[۳۰] ضحاک در صبح روز عاشورا در حمله اول شرکت کرد و شجاعت‌های بسیاری از خود به نمایش گذاشت و نماز ظهر را همراه امام به‌جای آورد. او وقتی که دید سپاه بنی‌امیه به دستور عمر بن سعد اسب‌های یاران امام (ع) را هدف قرار داده و با پی کردن از پای درمی‌آورند، اسب خود را در خیمه‌ای پنهان کرد و خود پیاده به نبرد با دشمن پرداخت. ضحاک خود نقل کرده که در مقابل امام (ع)، دو نفر از دشمن را که پیاده می‌جنگیدند، به قتل رسانده و دست یکی دیگر را از تنش قطع کرده که حضرت هم در حق او دعا کردند و فرمودند: «سست نگردی، دستت بریده نشود. خداوند از اهل‌بیت رسول (ص)، بهترین پاداش‌ها را به تو ارزانی دارد.»[۳۱] ابومخنف از عبدالله بن عاصم الفائشی به نقل از ضحاک بن عبدالله مشرقی آورده است:

 

«وقتی دیدم یاران امام حسین (ع) کشته شده‌اند و نوبت به وی و خاندانش رسیده و با وی به جز سوید بن عمرو خثعمی و بشیر بن عمرو حضرمی باقی نمانده‌اند، خدمت ابا عبدالله آمدم و گفتم: یابن رسول الله! به خاطر دارید که بین من و شما چه شرطی بود؟ حضرت فرمود: آری، من بیعت خود را از تو برداشتم ولی تو چگونه می‌توانی از بین سپاه دشمن فرار کنی؟ ضحاک گفت: من اسب خود را در خیمه‌ای پنهان کرده‌ام و به همین جهت بود که پیاده می‌جنگیدم.» پس ضحاک سوار بر اسب شد و از صحنه نبرد گریخت. ۱۵ نفر از اصحاب عمر سعد به تعقیبش پرداختند تا اینکه ضحاک به دهکده‌ای نزدیک ساحل فرات رسید و آنجا توقف کرد. کثیر بن عبدالله شعبی و ایوب بن مشرح حیوانی و قیس بن عبدالله صایدی از تعقیب‌کنندگان او را شناختند و با حمایت و کمک تعدادی از بنی تمیم که آنان نیز از تعقیب‌کنندگان بودند، ضحاک را از کشته شدن رهایی دادند[۳۲].

 

ضحاک از محدثین و گزارشگران واقعه کربلا در کوفه است. برخی از مورخان، از جمله طبری، جریان بیعت شب عاشورا توسط امام حسین (ع) و اظهار وفاداری یاران را از قول ضحّاک نقل کرده‌اند.[۳۳] شیخ مفید در ارشاد در ماجرای واقعه عاشورا از وی روایت کرده است[۳۴] بنابراین، نام او و احادیث منقوله از او، در کتب تاریخ و مقاتل بسیار دیده می‌شود.

 

مرقع بن سُمامه اسدی

وی از یاران امام حسین (ع) و از تیراندازان حضرت بود، که اسیر شد و قبیله‏اش برای وی امان خواستند. ابن زیاد هم او را به زراره در سرزمین بحرین[۳۵] یا زبده در عمان، یا رنده تبعید کرد و پس از مرگ یزید و رفتن عبیدالله به کوفه بازگشت.

 

بررسی تاریخ و دقت در کتاب مقتل الحسین (ع) ابومخنف، (که اولین کتاب مقتل امام حسین (ع) است) نشان دهد که بسیاری از راویان اصلی واقعه عاشورا شاهدان عینی و حاضر در میدان کربلا بوده‌اند و آنچه در منابع مختلف دراین‌باره به دست ما رسیده از ارزش تاریخی بسیار برخوردار است.

 

[۱] جواد محدثی: «فرهنگ عاشورا»، صفحه۱۵۴)

[۲]۴ طبری، تاریخ، ج ۵، ص ۴۳۸

[۳] طبری، تاریخ، ج ۵، ص ۴۵۴،

[۴]. طبری، ج ۵، ص ۴۱۲، ۴۱۴، ۴۲۹، ۴۳۸، ۴۴۶، ۴۴۷، ۴۵۱، ۴۵۳، ۴۵۶، ۴۵۷

[۵]. ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج ۸، ص ۱۸۸

[۶] بلاذری، انساب الاشراف، ج ۳، ص ۱۷۷

[۷] طبری، تاریخ، ج ۵، ص ۴۲۷،

[۸] مفید، الارشاد، ج ۲، ص ۹۹

[۹] طبری، تاریخ، ج ۵، ص ۴۲۷، ۴۵۶

[۱۰] تاریخ طبری، ج ۵، ص ۴۵۵٫

[۱۱] طبری، تاریخ، ج ۵، ص ۴۳۱

[۱۲] طبری، تاریخ، ج ۵، ص ۴۳۱

[۱۳] طاووس، لهوف، ص ۱۳۰ و ابن

[۱۴] بن شهر آشوب، المناقب، ج ۴، ص ۱۱۱٫

[۱۵] بلاذری، انساب‌الاشراف، ج ۳، ص ۲۰۱

[۱۶] طبقات، ج ۵، ص ۴۷۵؛ ابن طاووس، اقبال، ص ۵۷۴، ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص ۸۸

[۱۷] ابن سعد، طبقات، ج ۵، ص ۴۷۶

[۱۸] ابن شهر آشوب، المناقب، ج ۴، ص ۱۰۶٫

[۲۰] طبری، تاریخ، ج ۵، ص ۴۳۶

[۲۱][۲۱] ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج ۸،۶ ۱۸

[۲۲] حیاه الامام الحسین، سید محمد باقر قرشی، ج ۳، ص ۳۱۲

[۲۳] بلاذری، انساب الاشراف، ج ۳، ص ۲۰۵

[۲۴] طوسی، رجال، ص ۱۰۴

[۲۵]. سید بن طاووس، اقبال، ص ۷۱۳٫

[۲۶] خوئی، معجم رجال الحدیث، ج ۱۱، ص ۱۵۴٫

[۲۷] بن اعثم، الفتوح، ج ۵، ص ۷۸ ا

[۲۸]. تاریخ مدینه دمشق، ج ۱۴، ص ۲۲۳

[۲۹] شیخ طوسی؛ رجال الشیخ الطوسی، قم، جامعه مدرسین، ۱۴۱۵ ق، ص ۱۱۶٫

[۳۰]. محمد بن جریر طبری، تاریخ طبری، ج ۴، بیروت: نشر موسسه الاعلمی للمطبوعات، ص ۳۱۷؛ همو تاریخ طبری، ترجمه ابوالقاسم پاینده، تهران: نشر بنیاد فرهنگ ایران، ۱۳۵۲، ص ۳۰۱۵

[۳۱] الطبری، پیشین، ص ۳۰۵۰٫

[۳۲] البلاذری، احمد بن یحیی؛ انساب الاشراف، تحقیق محمد باقر محمودی، بیروت، دارالتعارف، چاپ اول، ۱۹۷۷، ج ۳، ص ۱۹۷؛ الطبری، پیشین، ص ۳۰۵۰- ۳۰۵۱؛ ابن اثیر، پیشین، ج ۴، ص ۷۳

[۳۳] طبری، تاریخ، ج ۴، ص ۳۳۹، انساب الاشراف، ج ۳، ص ۱۹۷

[۳۴]. شیخ مفید، الارشاد، نشر اسلامیه، ۱۳۸۰، ص ۴۴۶

[۳۵]۳۱۳ قرشی، ج ۳، ص