روز هشتم شهریور ۱۳۴۸ سیدضیاءالدین طباطبایی، نخستوزیر برآمده از کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ در ۸۱ سالگی درگذشت. به همین بهانه، در گزارش زیر به مرور زندگی و کارنامه این چهره سیاسی مهم و تاثیرگذار تاریخ معاصر می پردازیم.
سیدضیاءالدین طباطبائی، هفت سال قبل از ترور ناصرالدین شاه قاجار، در یکی از روزهای تابستان سال ۱۲۶۸ هجری شمسی در شیراز دیده به جهان گشود. وی در ۱۰ ماهگی همراه خانواده خود از شیراز به تبریز نقل مکان کرد و تا نزدیکی انقلاب مشروطیت به مدت ۱۵ سال در تبریز ماند. او تحصیلات مقدماتی راتحت مراقبت معلمین خصوصی درخانه پدر انجام داد. سپس به شیراز، زادگاه مادرش، رفت و در آنجا به تحصیلات مذهبی و همچنین فراگیری زبانهای انگلیسی وفرانسوی پرداخت، گرچه هیچ گاه در تمام زندگی به زبانی جز فارسی، تسلط پیدا نکرد.
او گاه هیأت و شکل ظاهری خویش را تغییر میداد، لباس طلبگی را از تن به در میکرد و به کلاه وسرداری وشلوار ملبس میگشت و گهگاه نیز برای اینکه خود را متجدد نشان دهد، در ملاءعام با کت و شلوار و پاپیون حاضر میشد. اواز آغاز نوجوانی به علت انحراف در فکر و عقیده از سنتهای مذهبی چشمپوشی میکرد و به موسیقی و شکار و تفریحات ضددینی میپرداخت. این گونه اقدامات وی غالباً مورد نکوهش خویشان و آشنایان و اطرافیان وی قرار میگرفت.
سد ضیاء، فرزند سیدعلی آقا یزدی از خطبا وسخنوران مشهور دوره مظفرالدین شاه قاجار بود. هنگامی که مظفرالدین میرزا در دوران ولیعهدی خود از پیشگاه مرحوم میرزای شیرازی استدعا کرد که یکی از روحانیون حوزه را به منظور زعامت وپیشوایی دینی هموطنان و همکیشان خویش به ایران اعزام نماید، وی شاگردش سیدعلی آقا یزدی را به ایران گسیل داشت. سید با ورود به ایران چنان مورد احترام مظفرالدین میرزا قرار گرفت که به وصیت او برجنازهاش نماز گذاشت.
سید ضیاء در سالهای آغاز جنبش مشروطه به مشروطهطلبان پیوست (تصویر او در حالی که تفنگ به دست عمامه سیاه بر سر و عبا بر تن دارد در سلک محافظان مجلس شورای ملی اوّل که در تیرماه ۱۲۸۷ خورشیدی، مورد یورش قزاقان لیاخوف فرماندهی بریگاد قزاق محمدعلی شاه قرار گرفت موجود است.)
تندروی سید در جوانی باعث می شد که گاه دست به اقدامات خشنتری نیز بزند. از جمله این که زمانی توسط یکی از عوامل خود در مغازه حاج محمداسماعیل نماینده دوره اول مجلس (و هوادار محمدعلی شاه) بمبگذاری کرد. انفجار بمب سبب کشته شدن بمبگذار گردید و سید از ترس جان خود به سفارت بلژیک پناه برد واز آنجا به خارج رفت. در پی این حادثه بود که سیدضیاء دریافت میتوان با حمایت خارجی گلیم خود را از آب بیرون کشید.
سیدضیاء در مورد دیگری به دلیل بمباندازی به خانه «شعاع السلطنه»، برادر محمدعلی شاه تحت پیگرد قرار گرفت و به سفارت انگلیس پناهنده شد. اما سفارت با وجودی که داعیه حمایت از مشروطهخواهان را داشت ظاهراً به این دلیل که پدر سیدضیاء مخالف سیاستهای انگلیس ومخالف دولت محمدعلیشاه است، درخواست اعطای پناهندگی سید را رد کرد.
وی پس از آن که پاسخ مشابهی را از سفارت عثمانی شنید، به سفارت اتریش پناهنده شد و در آنجا به مدت ۶ ماه ماند تا این که با صدور فرمان عفو عمومی محمدعلی شاه از سفارت خارج شد. او برای آن که از تعقیب ایذاء بیشتر در امان بماند، با کمک دوستانی که در حکومت داشت، راهی فرانسه شد.
در آن جا به دعوت حسین علاء، سفیر وقت ایران ر فرانسه، به عنوان نماینده مطبوعات پایتخت در جشن تاجگذاری «ژرژ پنجم» شرکت کرد. در بازگشت به ایران در آذر ۱۲۹۲ روزنامه «رعد» را با کمک مالی سفارت انگلیس منتشر کرد. سید ضیاء از این تاریخ، تا پایان عمر سیاسی اش، اعانات و کمکهای مالی انگلستان را بر هر حمایت مالی دیگری ترجیح میداد. در این رابطه «مورخ الدوله سپهر» تاریخ نویس دوره قاجار مینویسد:
“روز سه شنبه ۲۸ سپتامبر ۱۹۱۵ (۶ مهر ۱۲۹۴) سیدضیاء محموله کمک مالی سفارت آلمان برای نشریه «رعد» را رد کرد و آن را نپذیرفت. او معتقد بود اتحاد با متفقین برای ایران مفیدتر از نزدیکی به آلمان است. با این حال پرنس دویس آلمانی علیرغم آنکه میدانست واسطه مذاکرات سری میان دولت ایران وسفارت انگلیس، سیدضیاء است، مع ذالک یک نوع حس احترامی نسبت به او دارد و برای روزنامه رعد اهمیت مخصوص قائل است.»
روزنامه رعد ابتدا حامی روسها بود وسپس به دفاع از انگلیسیها پرداخت و حتی از تشکیل «پلیس جنوب» که ساخته و پرداخته نظامیان اشغالگر انگلیس در نواحی جنوبی کشورمان بود، حمایت کرد.
این در حالی بود که سید ضیاء همواره در روزنامه های خود افکار شبه سوسیالیستی با لعاب ناسیونالیستی منتشر می کرد که بیش از آن که عمق داشته باشند، عوامپسند بودند. تورج اتابکی، پژوهشگر تاریخ معاصر، درباره تفکرات سید ضیاء در این برهه می گوید:
” فرانسه آن زمان کشوری بود پر تب و تاب، که در آن سوسیالیستها بسیار فعال بودند و جنبش کارگری در حرکت. جهان آن زمان نیز رویدادهای چشمگیری را تازه پشت سر گذاشته بود و از جمله جنگ ژاپن و روسیه و پیآمد آن انقلاب ۱۹۰۵ در روسیه. سیدضیاءالدین جوان در چنین فضایی به فرانسه رفت و به اعتباری محسور شور و نشاط آن روزگار کشوری اروپایی شد و پس از دو سال به ایران بازگشت. سیدضیاء مبتنی بر آنچه به گونهای سطحی از جنبشهای اجتماعی اروپا بر گرفته بود، قبای روزنامهنگاری به تن کرد، روزنامهنگاری پرخاشگر و عوامگرا که بدون پیش زمینهای روشن، به نفی آنچه میدید برخاست. او با برداشتی سطحی از انقلابیگری و گفتمان عدالتخواهانه رایج در اروپا در بازگشت روزنامه شرق را منتشر کرد. در صفحات روزنامه شرق گونهای شورشگری و عوامگرایی تبلیغ میشد بدون اینکه نگاه این تبلیغ مستند و هدفمند باشد. مقالات روزنامه شرق نفی هر آنچه بود که وجود داشت، بدون ارائه بدیلی جایگزین.”
بحث «انگلیسی» بودن سید ضیاء آن قدر در زندگی او پررنگ بود که وقتی «صدرالدین الهی»، از مجله «تهران مصوّر»، در دهه ۴۰ رو در روی این سیاستمدار بازنشسته نشست تا درباره زندگی سیاسی او گفتگو کند، مصاحبه خود را چنین آغاز کرد:
– آقا راسته که میگن شما انگلیسی هستید؟
-بله این طور میگویند.
او در توضیح بیشتر خود در باب این سوال میگوید: “تاریخ سیصد سالهی اخیر نشان داده و ثابت کرده که انسان در دوستی با انگلستان ضرر میکند. اما دشمنی با انگلستان موجب محو آدمی میشود. من به عنوان یک آدم عاقل در تمام مدت زندگیم، ضرر این دوستی را کشیدهام، اما حاضر نشدهام محو شوم.”
و سپس توضیح تکمیلی ارایه داد: “”میگویند من انگلوفیل هستم، درست است تکذیب هم ندارد اما من انگلوالاغ نیستم، از کسی اطاعت ندارم، انگلیسیها را از همسایه شمالی برای ایران بهتر میدانم. اما فیل هستم.”
سید ضیاء عاشق روزنامه نگاری بود، کما این که به صدرالدین الهی گفت: ” من همیشه این حربه قدیمی را دوست داشتم. من عاشق روزنامه نگاری هستم.”
از همین رو، در طول حیات سیاسی خود چند روزنامه را راه اندازی کرد که ملغمه ای از آنارشیسم، کمونیزم، انگلوفیلیسم، روسوفیلیسم و فاشیسم بودند. روزنامه های متعلق به طباطبایی به قرار زیر بوده اند:
صدای اسلام
شرق
برق
رعد
اراده ملت
سید در بازگشت به ایران در حوالی ۱۲۹۲ و راه اندازی روزنامه رعد، یک نوع دودوزه بازی را با روسیه و انگلستان به راه می اندازد. یعنی در ابتدا، روزنامه او مدافع روسیه می شود، سپس تمام قد به دفاع از سیاست های انگلستان می پردازد.
با شروع جنگ جهانی اول، ، بین سید ضیا و ملیون مذهبی و سنتی مانند مدرس و نظام السلطنه اختلاف نظر پیدا شد. ملیون جدا شدند و سرانجام با حمایت احمد شاه، راه مهاجرت و اتحاد با آلمان را برگزیدند. اما روزنامه رعد سید ضیاء و روزنامه عصر جدید، به مدیریت رکن الدین پارسا و سردبیری متین السلطنه ثقفی، هوادار اتحاد با متفقین، روس و انگلیس، بودند.
در همین دوران (حوالی سال های ۱۲۹۵ و ۱۲۹۶ بود که انجمنی مخفی موسوم به «کمیته مجازات» تشکیل شد که هدف اولیه ان، ترور سیاستمداران خائن به وطن بود. در بین ترورشدگان توسط این کمیته، «متین السطلنه»، عامل سفارت انگلستان و دوست سید ضیاء هم بود. اما خود سید ضیاء ترور نشد. او در این مورد به مطایبه گفته بود:
” من سید بودم، تیر به من خیلی کارگر نبود. جز این که با منشیزاده و ابوالفتح خان، روسای کمیته مجازات، دوست بودم.”
او که روابط نزدیکی با وثوق الدوله، صدراعظم انگلوفیل افراطی احمدشاه برقرار کرده بود، از جانب او ماموریت یافت به روسیه سفر کند تا گزارشی از التهابات انقلابی در این امپراتوری تهیه کند. برخی مورخان، این ماموریت را بهانه ای برای دور کردن او از تیررس کمیته مجازات دانسته اند.
سید که به بهانه بررسی وضع ایرانیان مقیم باکو در حکومت تازه تاسیس «مساواتی»های آذربایجان به آن ولایات سفر کرده بود، به پتروگراد هم رفت تا از نزدیک شاهد تحرکات انقلابی بلشویک ها به رهبر لنین باشد. سید ضیاء مدعی شد که در این سفر هم لنین را در حال سخنرانی انقلابی برای توده های فقیر روسی دید و هم با تزار نیکلای دوم، تزار روسیه، دیدار داشت که هر دوی این ادعاها چندان قابل اثبات نیست. با این حال، در میان گزارشهای اغراق آمیزی که سید ضیا درباره سفر خود به روسیه داده، یک نکته واقعیت دارد و آن این که او در تلگرامی به معین الوزرا [حسین علا که بعدها وزیر و دو بار نخست وزیر ایران شد] از وی خواست غفلت را کنار نهد، و نمایندگان دو مجلس قبلی را گرد آورده و تلگرامی بنویسند و ضمن اشاره به مظالم تزارها پیروزی انقلاب و تشکیل مجلس ملی را تبریک بگویند و چنین هم شد و حکومت ایران جزو اولین دولت هایی بود که اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی را به رسمیت شناخت.
در بازگشت از روسیه، او روزنامه اش رعد را به دفاع تمام قد از قرارداد ننگین «۱۹۱۹» میان وثوق الدوله و انگلیسی ها اختصاص داد که رسما ایران را تحت الحمایه بریتانیا قرار می داد. دفاع سید ضیاء برخلاف نظر و موضع اکثریت غالب سیاستمداران و چهره های سیاسی و مذهبی آن دوره بود.
سید پس از عقد پیمان ۱۹۱۹ به وثوق الدوله دست مریزاد گفت و در نشریه خود خطاب به وی نوشت «خدایت خیر دهاد!». سیدضیاء دست کم ۹ مقاله در حمایت از قرارداد ۱۹۱۹ در روزنامه «رعد» به چاپ رساند و در یکی ازمقالات تصریح کرد: “رستاخیر نوین ایران از هنگام امضای قرارداد ۱۹۱۹ انگلیس و ایران آغاز شده است. ما در قرارداد با انگلستان به آرزوی دیرینه خود دست یافتهایم.”
بخش عمده حمایتهای سیدضیاء از قرارداد ۱۹۱۹ بخاطر عوایدی بود که از خارج به او میرسید. در این رابطه حسین مکی، از رهبران حزب توده، در سلسله مقالاتی که در روزنامه مهر ایران در سال ۱۳۲۰ شمسی به رشته تحریر درآورده مینویسد: “سیدضیاءالدین در زمان حکومت وثوق الدوله به واسطه عواید و منافعی که از خارج به او میرسید، زیاده از حد در روزنامه خود راجع به قرارداد دولت ایران و انگلیس که آقای وثوق الدوله منعقد کرده بود، جانفشانی میکرد. این در حالی بود که در اعتراض به این قرارداد ننگین چند نقطه ایران شاهد قیامهای مختلف گردید که از جمله مهمترین آنها قیام مسلحانه شیخ محمدخیابانی بود.”
در همین دوران که حکومت مشروطه، به واسطه ضعف مفرط احمدشاه در حکومتداری و مشغولیت او به عیاشی و ثروت اندوزی و فساد درباریان و سیاستمداران از یک سو، و رقابت های مخرب امپراتوری روسیه و امپراتوری بریتانیا، در آخرین مراحل زوال خود به سر می برد، و فقر، قحطی، ناامنی، آشوب و تحرکات ضد دولت مرکزی در اقصی نقاط کشور، ایران را به هاویه آشوب و هرج و مرج تبدیل کرده بود و عمر دولت هایی که روی کار می امدن به ۶ ماه نمی کشید، اندیشه هایی در ذهن سیدضیاء پرشور و پرانرژی در حال نضج گرفتن بود. او که اوج گرفتن «بنیتو موسولینی»، روزنامه نگار سابقا سوسیالیست ایتالیایی و تبدیل او را به پیشوای فاشیست ایتالیا و همچنینی تبدیل لنین، روشنفکر و روزنامه نگار سوسیالیست روسی، را به رهبر اتحاد جماهیر شوروی دیده بود، گمان می برد که نیاز آن روز ایران، یک رهبر مقتدر و دیکتاتور است که هیمنه و جذبه رهبری داشته باشد. او در مصاحبه با صدرالدین الهی، صراحتا بر این تفکر خود صحّه گذاشت:
-آقا به نظرتان نمیآید که در اقدامات اولیه حکومت، شبیه فاشیستها عمل کردهاید، نه شبیه سوسیالیستها؟
– فاشیسم زائیده تحقیر ملی ایتالیائیها بود. روزی که من کودتا کردم، ایران در تحقیرآمیزترین لحظات تاریخی خود به سر میبرد. رجال ما برای خوابیدن بغل زنهایشان از خارجی اجازه میگرفتند. اگر قیام علیه تحقیر خارجی فاشیزم است، بله من فاشیست بودم….من در سرم بود که یک حکومت ملی مقتدر متکی به قدرت نظامی ملی به وجود بیاورم و خودم بشوم رئیسالوزراء، بشوم دیکتاتور.»
– مثل موسولینی؟
– ها٬ بارکالله٬ احسنت!
طبیعی بود که سید ضیاء برای اجرای این پروژه جاه طلبانه، نیازمند یک نیروی نظامی برای کودتا بود. این مقطع، زمانی است که نیروهای روسی در پی انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ و فروپاشی نظام تزاری در مسکو، از ایران خارج شده بودند و فوج قزاق(به عنوان متشکل ترین و تعلیم دیده ترین نیروی نظامی ایران) با خلاء فرماندهی و پشتیبانی مواجه شده بود. مقامات سیاسی و نظامی انگلیسی حاضر در ایران، فوج قزاق را تحت حمایت خود گرفتند. با این حال، انگلستان به دلایل چندی که در این مقال جای نمی گیرد، قصد داشت گریبان خود را از پشتیبانی لجستیک و حمایت مالی از نیروی نظامی ایران خلاص کنند، و به دنبال آن بودند که اداره تشکیلات قزاق را به دست خود ایرانی ها بسپارند. سیاست کلان انگلستان در قبال ایران، در این برهه، تشکیل یک حکومت مقتدر مرکزی، ولی دست نشانده لندن، در ایران بود، تا در خلاء قدرت ناشی از تخلیه روس ها و خروج نیروهای انگلیسی، بتواند سیاست های بریتانیا را به پیش ببرد. این جا بود که یک افسر ارشد قزاق معروف به «رضا شصت تیر» توامان نظر ژنرال آیرونساید(ارشدترین مقام نظامی انگلستان در ایران) و سید ضیاء را به خود جلب کرد. البته قبل از آن که سیدضیاء به سراغ رضا شصت تیر(رضاخان میرپنج و بعدا رضاشاه) برود، از نظامیان صاحب نام و درس خوانده مانند کلنل ریاضی و امیر موثق خواست که با او برای اقدام علیه حکومت احمدشاه همراهی کنند، ولی آن ها حاضر نشدند علیه نظام موجود کاری انجام دهند.
رضا شاه را برای نخستین بار «کلنل کاظم خان سیّاح» به سید ضیاء معرفی میکند. کلنل به سیدضیاء گفته بود: ” یک افسر قزاق پیدا کردهام که به درد کار ما میخورد. هم قد بلند است، هم بد اخم، هم پر هیبت، هم افسرهایش دوستش دارند. فقط باید رویش فکر کرد.”
خود سید ضیائ در مصاحبه بلند خود، درباره انتخاب رضاخان گفته بود:
” افسرهای باسواد آن روز ما از او ترسوتر بودند و افسرهای شجاع ما از او بیسوادتر. رضاخان معدل افسر معمولی و مقبول آن روز بود.”
زمینه چینی کودتا
موسسه «مطالعات و پژوهش های سیاسی معاصر»، در مقاله ای تفصیلی درباره کودتای ۳ اسفند ۱۲۹۹، نقش پررنگ بریتانیا را در کودتای سیدضیاء-رضاخان به تفصیل بررسی کرد. طبق این گزارش، برای اجرای این کودتا کمیتهای در منطقه زرگنده تهران با نام کمیته «آهن» به وجود آمد و سیدضیاء در رأس آن قرار گرفت. این کمیته که در نزدیکی اقامت سفیر انگلیس تشکیل شده بود، سازمانی سری بود که «اینتلیجنس سرویس» سازمان جاسوسی انگلیس در پوشش آن افراد و رجال گوناگون را متحد میساخت و استراتژی خود را به پیش میبرد. سیدضیاء خود رابط جلسات این کمیته با «نورمن» وزیر مختار انگلیس در تهران و فرد دیگری به نام میرزا کریم خان دشتی که از عوامل اطلاعاتی انگلیس در تهران بود، رابط این کمیته با سازمان جاسوسی انگلیس بود.
هدف از تشکیل کمیته آهن که در آن علاوه بر عناصر ایرانی، چهرههای انگلیسی ازجمله ژنرال آیرونساید، کلنل اسمایس و سر والد اسمارت نیز حضور داشتند، تحکیم پایههای نفوذ انگلیس در ایران از جمله تحکیم قرارداد ۱۹۱۹ و سیطره کامل انگلستان بر کلیه امور و شئون ایران بود. اعضای این کمیته پس از کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ به مقامات درجه اول کشور گمارده شدند.
در ادامه این گزارش آمده است که در تابستان سال ۱۲۹۹ شمسی، بلشویکها که سه سال قبل از آن با براندازی حکومت تزاری قدرت را در روسیه به دست گرفته بودند در تعقیب نیروهای مخالف و همچنین انگلیسیهایی که از این نیروها حمایت میکردند بار دیگر وارد رشت و انزلی شدند و نیروهای انگلیسی مستقر در این دو منطقه را تار و مار کردند. این حادثه ضربه سختی به روحیه نیروهای انگلیسی وارد کرد. به همین دلیل در مهرماه همان سال دولت انگلستان یک ژنرال خود به نام «آیرونساید» رامأمور کرد تا ضمن ورود به تهران نیروهای انگلیسی را سامان تازهای بخشیده یک حکومت قدرتمند طرفدار انگلستان را در تهران به روی کار آورد. وظیفه این افسر انگلیسی این بود که با تقویت روحیه از دست رفته سربازان انگلیسی مانع از پیشروی مجدد روسها شود و نگذارد آنان از ناحیه منجیل جلوتر بیایند. «آیرونساید» پس از انتصاب به این سمت تلاشهای خود را آغاز کرد و هم او بود که به دستور «لرد کرزن» وزیر خارجه وقت انگلستان و همراهی «نورمن» سفیر آن کشور در تهران نقشه کودتای رضاخان را به اجرادرآورد.
کودتا با استعانت از منقل و وافور!
وقتی قشون قزاق به فرماندهی رضاخان در قزوین اردو زدند، خبر نه چندان دقیقی درباره آن به احمدشاه رسید. شاه گول این شایعه را خورده بود که قزاقهای گرسنه برای کسب حقوق عقب افتاده میآیند و از این رو، وزیر همایون را با پنج هزار تومان پاداش فرستاد،. به دستور سید ضیاء که شب هم در اردوگاه، کنار قزاق ها خوابیده بود، سربازان هم فرستادگان شاه را دستگیر کردند، هم پول را گرفتند و هم صاحب ماشین مجلل دربار شدند و سید و همراهان با آن خود را صبح سوم اسفند ۱۲۹۹ به تهران رساندند.
به هر حال، سیدضیاء در نیمه شب برفی سوم اسفند قزاق ها را وارد تهران کرد و آنها به سوی میدان توپخانه رفتند و در آنجا با مقاومت مختصر آژان ها(پلیس های) مستقر در عمارت نظمیه مواجه شدند اما با شلیک چند گلوله توپ مقاومت اداره مرکزی نظمیه خاتمه یافت. از سوی یکی دو کمیسری(کلانتری) نیز مقاومت مختصری در گرفت که جمعا سه آژان کشته شدند و از ساعت ۶ بامداد تهران در اختیار کودتاچیان قرار گرفت. روزنامه نگاران و رجال سیاسی به توصیه سیدضیاء که خود روزنامه نگار بود، زندانی شدند.
اما در کلیت، کودتا بسیار دوستانه و در محیطی «گرم و صمیمی»! انجام گرفت. «خسرو معتضد»، نویسنده و پژوهشگر تاریخ معاصر، در مقاله ای که درباره سید ضیاء نوشت، از قول یکی از بستگان خود، شادروان کارآگاه معروف تامینات عیسی شمس لاریجانی سرهنگ شهربانی، که در شب کودتای سوم اسفند، مامور حفظ تامنیت تهران در مقر اصلی نظمیه در میدان توپخانه بود، ماجرای آن شب را چنین تعریف کرد:
“در شب سوم اسفند ایشان(عیسی شمس) وعدهای از صاحبمنصبان نظمیه در محل مرکزی نظمیه به عنوان صاحب منصب و مامور حفظ تهران به قرارگاه احضار شده و آخر شب برای صرف شام از رستورانی متعلق به یک ارمنی برای صاحبمنصبان دلمه کلم و برگ مو آوردند و سرگرم خوردن غذا با مخلفات بودند که صدای توپ قزاقها بلند شد و نامبرده سراسیمه از جا پریده پشت در بزرگ نظمیه که کاملاً مشرف به میدان توپخانه بود رفت. حیاط نظمیه در خیابان پشت عمارت در خیابان جلیلآباد (خیام) بود و جلوی نظمیه در بزرگی قرار داشت و اتومبیلها و درشکهها فقط جلوی در ایستاده، سرنشینان آن پیاده میشدند. آن مرحوم گفت: دریچهای را که به منزله در دیدهبانی بود با احتیاط گشودم سرهنگ باقرخان بمی از بستگانم (جزو کودتاچیانی بود که برای تصرف شهربانی آمده بودند) را دیدم و احوالپرسی کردم، در را گشودم و او گفت از سرما و گرسنگی و تشنگی و خماری در حال مرگم، چیزی به من برسان. فوراً برای مشارالیه یک گیلاس عرق روسی، یک بشقاب دلمه برگ مو و برگ کلم با نان سنگک و یک منقل و وافور بردم و ایشان از گرسنگی و سرما و تشنگی و خماری نجات یافت و بعد با یک اخطار نظامی، نظمیه را تحویل گرفت. در ادامه خود ما نیز طبق دستور ایشان به کودتا پیوستیم و از صبح برای بازداشت رجال و گردن کلفتها رفتیم. به همین سادگی و راحتی و تقریبا دوستانه کودتا انجام شد.”
با تسلط نیروهای رضاخان بر تهران، او اعلامیه ای صادر کرد. براساس این اعلامیه که عنوان «حکم میکنم» بر بالای آن دیده میشد، تمامی ادارات و دوایر دولتی و روزنامهها تعطیل شدند و بجز نانواییها و قصابیها به هیچ مغازهای اجازه کسب داده نشد. تمامی تلفنها و دیگر خطوط ارتباطی در داخل و خارج شهرها قطع شد و تمامی سفارتخانهها از طرف قوای انتظامی محاصره گردید تا کسی در آنجا متحصن نشود. با این همه سپهدار اعظم نخست وزیر به شکل نامعلومی موفق شده بود خود را به داخل سفارت انگلیس رسانده در آنجا متحصن شود.
یکی دو روز بعد سیدضیاءالدین به کاخ فرح آباد در دوشان تپه رفت، با تمهیداتی که انگلیسیها قبلاً چیده بودند. احمدشاه فرمان ریاست الوزرایی او را صادر کرد. نقل است که سید ضیاء از احمدشاه خواست که در حکم خود، نام سید را به عنوان «دیکتاتور ایران» قید کند که احمدشاه زیر بار نرفت.
احمدشاه که ذاتا انسان ضعیف و ترسویی بود، همین که سید ضیا او را در سلطنت نگه می داشت و حکمش را هم از او می گرفت، بسیار راضی بود. حتی خواست به او لقب «ظل السلطان» یا اتابک اعظم بدهد که سید ضیاء نپذیرفت. سید صحنه مواجهه ان روز با احمدشاه را چنین تعریف کرد:
“ترسیده بود. به او گفتم ما آمدهایم که بلشویکها بر سرتان نریزند. من در پتروگراد دیدم چه کار میکنند با شاهان. از ترسش با دست اشاره کرد که نگو.”
حکم صادره احمدشاه به این شرح بود:
در نتیجه غفلت کاری و لاقیدی زمامداران دورههای گذشته که بی تکلیفی عمومی و تزلزل امنیت و آسایش رادر مملکت فراهم نموده، ما و تمام اهالی را از فقدان هیأت دولت ثابتی متأثر ساخته بود، مصمم شدیم که به تعیین شخص دقیق و خدمتگزاری که موجبات سعادت مملکت را فراهم نماید، به بحرانهای متوالی خاتمه بدهیم. بنابر این به اقتضای استعداد و لیاقتی که در جناب میرزا سیدضیاء الدین سراغ داشتیم عموم خاطر خود را متوجه معزی الیه دیده ایشان را به مقام ریاست وزرأ انتخاب و اختیارات تامه برای انجام وظایف خدمت ریاست وزرائی به معزی الیه مرحمت نمودیم.ـ شهر جمادی الاخر ۱۳۳۹ ـ احمدشاه.
از فردای آن روز سید ضیاءالدین کابینه خود را که ماژور مسعودخان کیهان در آن وزیر جنگ و رضاخان با لقب سردار سپه فرمانده قزاقخانه بود تشکیل داد. عده ای از رجال دست دوم و سوم و افراد عادی در این کابینه کفیل در وزارتخانه شده بودند.
در ششم اسفند ۱۲۹۹ (سه روز بعد از کودتا) تلگرافی با قید «فوق العاده محرمانه» با امضای سفیر انگلیس، به لندن مخابره کرده است. در این تلگراف که به عنوان «سند شماره ۶۸۳» در جلد سیزدهم از مجموعه اسناد سیاسی بریتانیا آمده است، چنین میخوانیم:
سید ضیاء الدین طباطبائی درباره سیاستی که قرار است پس از تشکیل کابینهاش اتخاذ کند، اطلاعات محرمانه زیر را در اختیار من قرار داده است. اولاً خیال دارد، تا آنجا که بتواند عده اعضای کابینه را محدود کند و انجام وظایف غالب وزارتخانهها را، بی آنکه وزیری تعیین کند، به دست معاونان همان وزارتخانهها بسپارد. به عقیده وی بدون اعلام لغو شدن قرارداد، کابینهاش هرگز نخواهد توانست شروع به کار کند. اما چنانکه میگفت توأم بااعلامیه مربوط به لغو قرارداد، اعلامیه دیگری نیز به این مضمون منتشر خواهد شد که قصد دولت ایران از لغو قرارداد مزبور، ابراز هیچ گونه خصومت نسبت به بریتانیای کبیر نیست و کابینه جدید منتهای سعی خود را بکار خواهد برد تا حسن نیت ایران را نسبت به انگلستان که به عقیده وی مهمترین شرط بقای استقلال ایران است ثابت کند……
در پایان این مصاحبه رئیس الوزرای جدید به من گفت که اگر بریتانیا بخواهد نفوذ و قدرت سابق خود را کماکان در ایران داشته باشد، باید ظاهر را رها کند وباطن را بچسبد، به این معنی که نفوذ خود را در آتیه به عکس سابق، از پشت پرده اعمال و طوری رفتار کند که سیمای بریتانیای کبیر حتی المقدور به چشم ملت ایران نخورد. سیدضیاء کاملاً مطمئن بود که اگر مانصایح و پیشنهادهای او را بکار بندیم، چنین سیاسیتی در مرحله آخر به نفع کامل بریتانیا تمام خواهد شد واغلب آن مزایایی را که دولت ما تحت قرارداد ۱۹۱۹ به دست آورده بود، بعد از الغأ قرارداد نیز کماکان در پشت پرده حفظ خواهد کرد. رونوشت این تلگراف برای اطلاع سرپرستی کاکس به بغداد هم مخابره شد. «نورمن»
از مهم ترین اقدام سید ضیا لغو قرارداد ۱۹۱۹ بود. البته این اقدام او را به هیچ رو نباید به پای خوی ضداستعماری یا ناسیونالیستی او گذاشت، چرا که روابط عمیق او با سفارت بریتانیا، بر خاص و عام عیان بود و او همان کسی بود که در روزنامه خود، در دفاع از قرارداد ۱۹۱۹، مدح و ثنا می نوشت. در حقیقت، قرارداد ۱۹۱۹ در مقطع به قدرت رسیدن سید ضیاء به واسطه کثرت مخالفت های داخلی و خارجی(فرانسه، روسیه و آمریکا به شدت مخالف آن بودن، چرا که احساس می کردند در قضیه ایران از بریتانیا رودست خورده اند)، عملا مرده بود و او تنها بر فسخ آن، مهر رسمیت زد. البته عامل مهم تر در این اقدام سید ضیاء، همان چیزی است که در تلگرام فوق از سفارت انگلیس به لندن دیده می شود: کسب وجهه ضدبیگانه برای سید ضیاء در افکار عمومی
سیدضیاءالدین طباطبائی برای اینکه بتواند همسایه شمالی را نیز با دولت خود همراه سازد، مبادرت به امضای یک پیمان دوستی با شوروی نیز کرد. این پیمان ۴ روز بعد از کودتا در مسکو به امضأ رسید.
سیدضیاء با فرانسه هم زیرکانه از در دوستی و همکاری درآمد و در روزهای اول وانمود میکرد که هر تصمیم سیاسی یا انتصاب وزیر را با مشاورت سفارت فرانسه انجام خواهد داد اما رفتهرفته فرانسویان فهمیدند که انگلیس در این قضیه دخالت داشت.
دوران نخست وزیری سیدضیاءالدین که با کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ آغاز میشود و تا ۴ خرداد سال ۱۳۰۰ هجری شمسی ادامه مییابد. ویژگی این دوره، سختگیری سید در داخل کشور و تشدید عملیات تعقیب و بازداشت ناراضیاءن از یک سو و تلاش برای ایجاد توازن در رفتار با دو دولت اشغالگر انگلیس و روسیه از جانب دیگر است. سید در این دوره سه ماهه در عین وابستگی به لندن تلاش میکند تا با انعقاد قرارداد جداگانه با روسیه از برانگیختن حساسیت ضدانگلیسی روسها جلوگیری کند. در این دوره سیدضیاء به عنوان یک کودتاچی دیکتاتور وسختگیر مطرح است. سیاستمداران معروفی چون احمد قوام و محمد مصدق و صارم الدوله در این دوره بازداشت شدند.
با این حال، دولت سید، دولت مستعجل بود و به صد روز هم نرسید.
دولت مستعجل
اقدامات و ظاهرسازیهای سیدضیاء در بازداشت و تبعید شخصیتهای پرنفوذ سیاسی و ملاکان و اعیان باعث واکنشهای تندی نسبت به او و دولتش شد. خالی بودن خزانه مملکت مانع از این بود که رئیس دولت کودتا بتواند برای بهبود وضع اقتصادی مردم کاری انجام دهد. خودسریهای رضاخان مبنی بر اختصاص درآمد شهرداری و ادارات مالیه به نفع قزاقهای تحت فرماندهی خود بیش از پیش بر مشکلات دولت میافزود. در چنین شرایطی و با توجه به عدم حمایت جدی انگلیسیها از سید ضیاء و ترجیح دادن رضاخان براو، سقوط حکومت کودتا قابل پیشبینی بود. کابینه سرانجام پس از ۹۳ روز زمامداری و چند مرتبه نزاع و کشمکش او با سردار سپه روز ۴ خرداد سال ۱۳۰۰ شمسی سقوط کرد.
شاه بعد از سرما و یخبندان عجیب اسفند ۱۲۹۹، در بهار ۱۳۰۰ روحیه خود را بازیافته بود، هم به حمایت سید حسن مدرس دلگرم شده بود، هم به پشتیبانی فرمانفرما و دیگر رجال زندانی و در تبعید مانند احمد قوام السلطنه و عبدالحسین تیمورتاش و محمد مصدق.
خود سید در مصاحبه اش گفت که احمدشاه رضا خان سردار سپه را به حضور خواند و نارضایتی خود را از سید ضیاء به او اعلام کرد و پاسخ، یک سلام نظامی محکم بود: “امر بفرمائید همین الان اعدامش میکنم”. شاه با دستپاچگی فریاد زد «اعدام نه نه… برود فرنگ برود به هر جا».
“وقتی نماینده سردار سپه بدون وقت قبلی وارد کاخ بادگیر شد، فهمیدم خبری شده است. وقتی گفت به فرمان اعلیحضرت اتومبیل آماده است زیر لب فحشی دادم، خدایار خان دستش به اسلحهاش رفت. خیال کرد سردار سپه را میگویم در حالی که مقصودم کسی بود که نفهمید چه بر سر خود آورده، خودش تاج را دو دستی تحویل کسی داد که هرگز جلو من ننشست. از من میترسید”.
طباطبایی درباره دلیل سقوطش نیز چنین گفت:
“خطا کردم خطایم این بود که همه چیز را با رضاخان شریک شدم. همه رازها را به او گفتم. فکر نمیکردم این شاه راحتطلب برای دفع من با قزاق دست به یکی میکند. فکر نمیکردم گور خودش را میکند. وگرنه از همان اول پیدا بود که رضا خان چه میخواست. احمد شاه نفهمید و تاج و تختش را آسان داد. در حالی که من تاج و تخت او را نمیخواستم. میخواستم قدرت داشته باشم. نظرم به کاخ و تاج نبود.”
سیدضیاءالدین پس از سقوط با دریافت ۲۵ هزار تومان تحت الحفظ به سوی قزوین و از آنجا به خارج از ایران تبعید گردید و جای خود را به میرزا احمد قوام السلطنه داد. هنگام خروج سید از تهران تلگرام زیر از طرف احمدشاه به تمام ولایات و ایالات کشور مخابره شد:
«نظر به مصالح مملکتی، میرزا سیدضیاءالدین را از ریاست وزرأ منفصل فرمودیم و مشغول تشکیل هیأت وزرای جدید هستیم. باید کمال مراقبت را در حفظ انتظامات به عمل آورید و مطالب مهمه را به عرض برسانید ـ احمد شاه.»
از قالیچه فروشی در تبعید تا فروش زمین فلسطینی ها به یهودیان!
سید در مرداد ۱۳۰۰ به همراه همسرش عفت خانم عازم بصره و بعدا هند هر دو (مستعمره بریتانیا) شد، اما مقدمش گرامی داشته نشد، پس به فرانسه و بعدا به شهر ییلاقی مونتره در سویس رفت و دیداری با محمدعلی جمالزاده نویسنده معروف داشت که سرآغاز دوستی این دو با هم بود.
در شهر ییلاقی مونتره کم کم اوضاع مالی سیدضیاء روبه وخامت گذاشت و آنچه او با خود به اروپا برده بود در مهمانخانه اشرافی مونتره پلاس، آلمان و فرانسه خرج شد به نحوی که سیدضیاء قوطی سیگار طلای خود را که از احمدشاه هدیه گرفته بود برای فروش گذاشت و محمدعلی جمالزاده، نویسنده معروف ایرانی که در سوییس زندگی می کرد، او را دیده بود که چند قالیچه را روی شانه خود گذاشته برای فروش به مغازه های فرش فروشی شهر مونتره می برد تا گذران زندگی کند.
در پائیز سال ۱۳۱۰ «حاج امین الحسینی»، مفتی اعظم فلسطین که در تدارک برگزاری کنگرهای به نام «موتمر اسلامی»، جهت مقابله با افزایش موج مهاجرت یهودیان به فلسطین بود، دعوتنامه ای برای بسیاری از رجال دولتی و غیردولتی جهان فرستاد. از ایران هیچ مقام دولتی در این کنگره شرکت نکرد، ولی دعوتنامهای برای سیدضیاء الدین طباطبائی که در آن زمان در ژنو به سر میبرد، ارسال گردید. سید نیز این دعوتنامه را پذیرفت و خود را به فلسطین رساند.
او بعدها در ۱۳۱۳ و ۱۳۱۶ نیز به فلسطین سفر کرد و در نهایت آن جا را برای اقامت انتخاب کرد. با پولی که به دستور رضاشاه به حساب او انتقال یافت، قطعه زمینی در نزدیکی غزه خرید و به کشاورزی و دامداری مشغول شد، و در نزدیک به یک دهه ای که در فلسطین زندگی کرد، ثروت هنگفتی به دست آورد.
این ثروت هنگفت، برخی از فعالان سیاسی وقت را به شک انداخت و در نهایت خبرهایی درباره منشاء ثروت اندوزی سید ضیاء، از سوی مخالفان او، به ویژه حزب توده، مطرح شد. یکی از مهمترین نکاتی که در دوره پس از بازگشت سیدضیاءالدین طباطبائی به ایران از سوی جرائد حزب توده مطرح میشد، آن بود که وی با اقدامی غیراخلاقی یعنی با ابراز دوستی و جلب اعتماد فلسطینیان زمینهای آنان را خریداری میکرد و به یهودیان میفروخت.
نورالدین کیانوری، آخرین دبیرکل حزب توده در ایران نیز در کتاب خاطرات خود مینویسد: “سیدضیاء در فلسطین برای یهودیها کار میکرد. یعنی یهودیها از ظاهر اسلامی او استفاده میکردند. او زمینها را از مسلمانان میخرید و به یهودیان انتقال میداد.”
بازگشت به ایران
در ماه مرداد ۱۳۲۰ /اوت ۱۹۴۱ برابر اسناد انگلیسی کلنل تیگ Teague یک مقام نظامی انگلیسی به مزرعه ی سید ضیاالدین در فلسطین رفت و از او خواست نظرش را با صراحت اعلام دارد «هرگاه ایران به اشغال درآید حاضر است با مقام نخست وزیر به کشوری که ۲۰ سال است از آن تبعید شده است بازگردد؟»
سید ضیاء الدین چندان علاقه ای به بازگشت به ایران نداشت زیرا کلنل تیگ مینویسد او با اکراه این پیشنهاد را قبول کرد. انگلیسی ها اما روی سید ضیا الدین سرمایه گذاری کرده بودند در ۱۴ آوریل ۱۹۴۲ اواخر فروردین ۱۳۲۱ سِر«ریدر بولارد» به وزیر کشور دولت بریتانیا مقیم قاهره نامه ای نوشته خواهان بازگرداندن او شد.
«آدریان هولمن»، کاردار سفارت انگلیس در تهران، چندی بعد نامه ای به «اچ.هاپکینسون»، رئیس دفتر وزیر مقیم قاهره، مینویسد و خواستار مراجعت سید ضیاء میگردد. انگلیسیها در این زمان به دلیل احتمال پیاده شدن چتر بازان آلمانی در ایران و نیز خرابکاری ستون پنجم نازی در این کشور میخواستند سید ضیاء الدین را به عنوان مرد قدرتمند در راس امور بگذارند. بالاخره سیدضیاءالدین می پذیرد به ایران بازگردد.
از طرف دیگر، «فیروزمیرزا فرمان فرما»، پسر نصرت الدوله فیروز، رقیب قدیمی سید که به دست رضاشاه کشته شده بود، هم به لحاظ فکری با ضیاء احساس قرابت می کرد و هم قصد داشت با آوردن او به ایران، انتقام قتل پدرش به دست رضاخان را از پسرش محمدرضا بگیرد، اما سید ضیا که پولدار شده بود و سنش بالا رفته بود، حوصله ماجراجویی نداشت. با این حال، فیروز هم یک روزنامه به نام «رعد امروز» تاسیس کرده بود که مروج افکار طباطبایی بود و هم (به پشتوانه انگلیسی ها) به او قول داد که نمایندگی مجلس شورای ملی از حوزه یزد را برای او تضمین کند.
در نهایت، سید به ایران بازگشت و از حوزه انتخابیه یزد نامزد نمایندگی مجلس شد و با حمایت هایی که پشت سر داشت، به مجلس راه یافت. اما برخلاف تصور فیروز میرزا، دعوت شاه را اجابت کرد و در دیدار با شاه به او تعظیم وفاداری خود را به سلطنت او اعلام کرد.
در مجلس دکتر مصدق، نماینده ی اول مردم تهران بر اعتبار نامه ی سید ضیاء الدین ایراد گرفت و او را به علت دست داشتن در کودتای انگلیسی سوم حوت ۱۲۹۹ و عامل موثر بودن در برقراری دیکتاتوری بیست ساله ی رضا شاهی مورد حملات شدید قرار داد و مزدور و نوکر انگلیس خواند. سید ضیاءالدین نیز به دفاع از خود و کودتا برخاست و ضمن محکوم کردن دیکتاتوری بیست ساله ی رضا شاه و خشونت پلیس و اختناق و قتل ها و غارت های شاه وقت و سیاست غلط او که ایران را به اشغال کشانده بود، از نفس کودتا و ضروری بودن آن با توجه به اشغال شمال کشور بوسیله نیروهای بلشویک و حکومت پوشالی احسان الله خان دفاع کرد. به هر ترتیب سیدضیاء الدین در مجلس چهاردهم باقی ماند و اعتبار نامهی او تصویب شد.
سید ضیاء الدین به زودی نام حزب خود، حزب وطن را به حزب «اراده ی ملی» تغییر داد و عده ای را برای حفظ و حراست خود برگزید که حسن عرب و بیوک سیاسی از آن گروه ها بودند. سید ضیاءالدین از همان ابتدای بازگشت به ایران مورد حملهی شدید جراید حزب توده قرار گرفت که دکتر انور خامهای در خاطرات خود بدان اشاره میکند. سید ضیاءالدین با اصرار به گذشته گرایی و مثلا برداشتن کلاه شاپو که آن را لگن فرنگی میخواند یا کلمات عربی مانند «عنعنات» و اصرار برای رجعت به ایرانیان به سال های قبل از ۱۲۹۹ مورد خصومت روشنفکران قرار گرفت و او را مرتجع و کهنه فکر خواندند. او کلیته های حزب را حلقه نام نهاده بود که باعث خنده و تفریح مردم شده بود.
او در بازگشت به ایران یک کلاه پوستی مانند مردم قفقاز در سال های پیش از سقوط رژیم تزاری بر سر گذاشت و در محاوره ی خود کلمات عربی مانند عنعنات ملی (شعایر ملی) به کار می برد. او به زودی در میان جرگه ای از کارخانه داران و ثروتمندان و ملاکان محاصره شد که معروفترین آنها صراف زاده ثروتمند و بازرگان یزدی بود که خانه ای مجلل در شمال تهران اختیار او گذاشت.
دوستی محمدرضا شاه و سیدضیاء
در گزارشهای سفارت انگلیس آورده شده که سید ضیاءالدین گفته بود: «آن جوان (یعنی محمدرضا شاه ) را سر جای خود خواهد نشاند.» اما از سال ۱۳۲۴ به بعد، او به دربار نزدیک شد و شاه که او را مخالف توده ای ها دید در صدد دوستی و نزدیک شدن به او برآمد. سیدضیاء الدین در ابتدا خواهان تسلیح عشایر و بازگشت به عصر فئودالیته قاجاری بود و از این رو اغلب خوانین به خانهی او رفت و آمد داشتند . البته در جریان حوادث آذربایجان سیدضیاء الدین در تسلیح عشایر زنجان و مردان ذوالفقاری و نیز تسلیح حزب جنگل به رهبری محمدکاظم زال زر نقش اساسی و موثر مفیدی داشت و سرلشکر ارفع رئیس ستاد ارتش دستورهای او را در مورد دادن اسلحه به نفرات مسلح چریک ضد فرقه دموکرات اجرا می کرد.
قوام برای نشان دادن حسن نیت خود به محض بازگشت از مسکو دستور بازداشت سیدضیاء الدین که روسها او را رهبر ارتجاع و هوادار سیاست انگلیس میخواندند صادر کرد و سرلشگر ارفع رئیس ستاد ارتش نیز برکنار و تحویل بازداشتگاه ـ دژبانی شد. اتهامهای سید ضیاء الدین هم مالی و هم سیاسی بود. اتهام مالی او سوء استفاده از امکاناتی بود که حزب به عنوان کمک رسانی به زلزله زدگان گرگان جمع آوری کرده و حیف و میل شده بود
سیدضیاءالدین را محترمانه در محل ادارهی شهربانی در دو اتاق پاکیزه زندانی کردند و مدت یک سال در زندان بود. او زندگی نسبتا مرفهی در بازداشت داشت و در نهایت هم در نوروز ۱۳۲۶ از زندان آزاد شد.
با آزادی از زندان، او که به ۶۰ سالگی نزدیک شده بود، دیگر تمایلی به نقش آفرینی در سیاست نداشت. از این رو، رو به کار مورد علاقه خود، یعنی زراعت و پرورش دام و طیور آورد.
“بعد از یک سال حبس در زندان شهربانی در اواخر سال ۱۳۲۵ که اجازه دادند آزاد بشوم، در محل مسکونی خودم در خیابان فیشرآباد چون به وسیله ی عده ای ژاندارم و پلیس محصور بودم و اجازه ی آمد و شد و ملاقات نداشتم، بیکار هم نمی توانستم بنشینم لذا شروع به مرغداری کردم زیرا می دانستم نفوس تهران رو به ازدیاد است و کسی هم به فکر تامین خوراک مردم نیست.”
یکی از مهم ترین اقدامات او در این مقطع از زندگی، خریدن زمین های روستایی به نام «سعادت آباد» در شمال غربی تهران بود. او با استفاده از سیستم های نوین زراعت و دامپروری، آن منطقه را آباد کرد. بعدها محلات سعادت آباد و شهرک غرب روی همین باغات و زمین های زراعتی متعلق به سید ضیاء شکل گرفتند.
سید در دوران زندگی سه بار ازدواج کرد که اخرین آن ها، در همان روستای سعادت آباد و با دختری روستایی بود. او از این ازدواج سه فرزند به نام های صدیقه، مهدی و احمد داشت.
در نهایت، در ۸ شهریور ۱۳۴۸، سید ضیاء الدین طباطبایی، مرد پرماجرای سیاست معاصر ایران، در سن ۸۱ سالگی با سکته قلبی از دنیا رفت و در مقبره ناصرالدین شاه قاجار در شهر ری به خاک سپرده شد.
گرچه دولت سید ضیاء تنها ۹۳ روز به طول انجامید، اما همین دوره کوتاه، طلیعه دوران مهمی در تاریخ معاصر ایران بود که سر برآوردن دودمان پهلوی از آثار آن بود.
منابع:
http://www.rijaldb.com/fa/۸۰۳۴
http://tarikhirani.ir/fa/news/۱۰/bodyView/۲۰۴۶
http://www.ir-psri.com/Show.php?Page=ViewArticle&ArticleID=۳۸
http://www.iranagrimagazine.com/fa/contents/۱۴۱
http://www.bashgah.net/fa/content/show/۳۹۳۰۷
http://jscenter.ir/other-topics/jewish-celebrities/۴۲۲۴
http://www.iran-newspaper.com/Newspaper/BlockPrint/۱۷۴۳۴۰
http://www.bbc.com/persian/iran/۲۰۱۱/۰۲/۱۱۰۲۲۲_l۷۸_۳esfand_۹۰anniv_behnoud