شرایط جوی این جا ناپایداراست و هر لحظه امکانش وجود دارد که باز ۲ دشمن دیرینه، ابرهای سفید و سیاه با هم برخورد کنند و این جدل تاریخی تا سیزده به در هم به طول بیانجامد.
منطقه ی اطراف پاسگاه به مرور رنگ و بوی بهار را به خود می گیرد و رفته رفته سرسبزتر می شود.
درست در چند قدمی درب ورودی اصلی پاسگاه تخت خوابی تک نفره که دورش از فلزو بالای آن با چوب تزیین شده است خودنمایی می کند.دسته بیلی در کنار تخت کهنه قرار دارد و در پهلوی راست تخت چاله ای حفر کرده ایم تا آتش محفل شبمان را در آن مهیا کنیم.برق تبری که در آنجاست کاملا مشخص است و تنه ی قطع شده درخت بلوط کنار حفره نقش نمیکت را برای ما ایفا می کند.
میدان تیر ۱۰۰ متر که در دید ۴۰۰ متری ما قرار دارد یادآور خاطرات دوران آموزشی مانند برگزاری میدان تیر شبانه و پیاده روی استقامتی است.
ای آسمان، ای روزگار دلتنگ روزهای خوش کودکی ام.دلتنگ روزهایی که تفریحمان قرار دادن سکه های ۲۵ تومانی،۱۰ تومانی و ۵ تومانی روی کاغذ دفتر مشقمان و رسم آن با خاکه ی نوک مداد استدلر که باقیمانده ی تراشه ی مداد بود هستم.
(ماییم و نوای بینوایی بسم الله اگر حریف میایی)
پایان قسمت سوم
این خاطرات حاصل ذهن خلاق نویسنده است و پاسگاه مرزی در ناکجا آباد ذهن او شکل گرفته است.این خاطره ادامه دارد…
گزارش از مسیح مسلمی