در یک روز بهاری و تعطیل، اگر جزو از ما بهتران نباشی و بخواهی در طبیعت اوقاتی را سپری کنی، به‌راحتی پارک جنگلی شهید زارع در مرکز مازندران را پیدا می‌کنی و وارد طبیعتی و جنگلی که تا چشم کار می‌کند و کرم و لطف خداوند است، می‌شوی.

صدای چهچه بلبل و خش خش برگ‌های کهنه را در گذرگاه‌های پارک به خوبی حس می‌کنی و غرق در نعمت خداوند می‌شوی، که ناگهان فردی…
صدای چهچه بلبل و خش‌خش برگ‌های کهنه را در گذرگاه‌های پارک به خوبی حس می‌کنی و غرق در نعمت خداوند می‌شوی، که ناگهان فردی با لهجه‌ای که نشان می‌دهد مازندرانی نیست و از چهره‌اش هم می‌توانی بفهمی که مازندرانی نیست، قبضی را دستت می‌دهد که باید ورودی پارک را پرداخت کنی. تعجب می‌کنی که چرا همشهری‌ات نیست که با لهجه شیرین تبری بگویی: پارک جنگلی و ورودی مگر داریم، به‌قول معروف: مگه داریم، مگه می‌شه! که متوجه می‌شوی او همشهری‌ات نیست و آرام هزینه قبض را پرداخت می‌کنی و وارد پارک می‌شوی. جوانان همشهری‌ات در حال چاق کردن قلیان هستند، در اینجا هم می‌بینی اشتغال و درآمدهای حاصله از نعمت جنگل نیز از دست همشهری‌هایت در رفت!
جوانان همشهری‌ات در حال چاق کردن قلیان هستند، در اینجا هم می‌بینی اشتغال و درآمدهای حاصله از نعمت جنگل نیز از دست همشهری‌هایت در رفت!!!

وارد آلاچیق‌های کثیف و نابسامان می‌شوی و هنوز زیلو را پهن نکرده با مرد مسنی که حدود ۵۵ ساله به نظر می‌رسد مواجه می‌شوی، او هم با لهجه زیبای لری به سمتت می‌آید و می‌گوید: پول باید پرداخت کنی بابت آلاچیق. اینجا دیگر غیرت شمالی بودنت گل می‌کند و می‌گویی به کی و برای چی؟ اینجا طبیعت شمال است و من هم بچه اینجا، به کسی پول نمی‌دهم برای نشستن زیر درخت خداوند و گشتن در اینجا، که آه از نهادش بلند می‌شود و به زمین و زمان بد و بیراه می‌گوید که: من مأمورم و معذور، و در همین حین، پکی به سیگار نیم سوخته‌اش می‌زند و قبض را به دستت می‌دهد.

می‌پرسی کجایی هستی، می‌گوید لر هستم. سؤال دوم را می‌پرسی، چرا شما؟ می‌گوید: پیمانکاری گرفتند و من هم کارگرم و اینجا کار می‌کنم. می‌گویم: پیمانکار؟، جواب می‌دهد: بله، پیمانکار ما هم ترک است! ناخودآگاه جوانان قلیان به‌دست که با لهجه شمالی آواز می‌خوانند از جلویت رد می‌شوند و دلت به حال‌شان می‌سوزد که آنها باید بیکار باشند و افراد غیربومی در شهرت جولان بدهند و پول بگیرند. اگر کاری مثلاً تخصصی بود قانع کننده بود، اما آوردن کارگر از استان دیگر و واگذاری مدیریت پارک‌های جنگی به غیر بومیان دردآور است!

می‌پرسی کجایی هستی، می‌گوید لر هستم. سؤال دوم را می‌پرسی، چرا شما؟ می‌گوید: پیمانکاری گرفتند و من هم کارگرم و اینجا کار می‌کنم.

دوست داری سؤال کنی از مرد میانسال که خودش جواب می‌دهد: منابع طبیعی استان، مدیریت پارک را واگذار کرده و فقط از ما پول می‌گیرد. دیگر حوصله سؤال و جواب را نداری و ترجیح می‌دهی در پارک گشت و گذار کنی پول را پرداخت می‌کنی و از مرد دور می‌شوی.

در یک گوشه پارک بزرگ جنگی شهید زارع ساری به محل بازی کودکان می‌رسی، زن حدوداً ۵۰ ساله کنار وسایل بازی ایستاده با چند مرد آفتاب سوخته، از لهجه آنها می‌آید که شمالی نباشند. می‌پرسی استفاده از وسایل بازی چقدر است، که با لهجه مشهدی زن مواجه می‌شوی. دیگر تاپ ماندن نداری، در اینجا انگار نقشه ایران کامل شده است، اما چرا ما خودمان از این ثروت‌ها برای کسب و کار استفاده نکنیم و جوانان ما در خیابان‌ها و کوچه‌ها سرگردان باشند و بیکاری درد هر خانه و خانواده شود و در کنار آن طلاق و اعتیاد و عدم گرایش به ازدواج…،  را هر روز برای استان تفسیر و تعبیر کنیم، در این فکرها بودم که یادم آمد در یکی از پارک‌های فریدونکنار نیز همدانی‌ها کار می کنند و مدیریت پارک دست آنها است…

منابع طبیعی استان، مدیریت پارک را واگذار کرده و فقط از ما پول می‌گیرد.
واقعاً در منابع طبیعی استان چه خبر است و واگذاری‌ها با چه اولویت‌های انجام می‌شود.

نمی‌دانیم واقعا در اداره‌کل منابع طبیعی مازندران چه می‌گذرد، که ترجیح می‌دهند مدیریت پارک‌های جنگلی را به غیربومی‌ها بسپارند و پول‌های این استان که باید برای اشتغال و ارتزاق بومیان خرج شود به ناکجاآباد می‌رود…