گفتگو با «اسماعیل آذرینژاد» هیچ کاری ندارد. از بس که او ساده و صمیمی و خودمانی است. حضورش در تلویزیون و رسانهها، مصاحبهاش با گاردین و روزنامهها و خبرگزاریها، و حتی فالوئرهای پرتعدادش در توئیتر و اینستاگرام، او را مغرور نکرده است.
آخوند ۴۰ سالهای که مدرس حوزه و فارغالتحصیل کارشناس ارشد دانشگاه است، در شهرستان دهدشت استان کهگیلویه و بویراحمد سکونت دارد و و با شعار «قصه، توپ، رنگ» برای بچههای روستایی قصه میخواند، مدرسههای آنها را رنگ میزند، خانه مردم را تعمیر و بازسازی میکند؛ بدون هیچ وابستگی به هیچ نهاد و سازمان و ارگانی. اگرچه او را توئیتر مشهور کرده، اما معتقد است توئیتر با واقعیت تفاوت دارد و نباید اسیر فضای مجازی شد.
اگرچه فعالان توییتری و اینستاگرام با شما آشنا هستند، اگر بخواهید خودتان را معرفی کنید؛ چه میگویید؟
اسماعیل آذرینژاد هستم، ساکن دهدشت در استان کهگیلویه و بویر احمد. حوزه تدریس میکنم. لیسانس جامعهشناسی دارم و ارشد عرفان. دیگر باید چی بگم؟
ازدواج کردید؟ چند فرزند دارید؟
بله. دو تا بچه دارم. پسرم الآن کلاس هفتم است و دخترم هم کلاس اول ابتدایی.
کار اصلیتان چیست آقای آذری؟
در حوزه تدریس میکنم.
چقدر درآمد دارید؟
یک میلیون و پانصد هزار تومان.
شما در شبکههای اجتماعی تبدیلشدهاید به یک روحانی قصهگوی جهادی. چقدر این عنوان را قبل دارید؟ چقدر این تصویری که از خودتان ایجاد شده، منطبق با خود واقعی شما است؟
هرکس از ظن خود شد یار من. هرکسی یکجور نگاه میکند به این قضیه؛ اما حقیقت مطلب این است که در روستاهای استانم بچهها در فقر آموزشی هستند و عدالت آموزشی در روستاها وجود ندارد و اینکه مهمترین سن برای رشد فرد، کودکی است و مهمترین ابزار برای رشد یک فرد کتاب است. محرومترین جاها هم روستاها است. این شد که فعالیتهایم را متمرکز کردم در روستاها.
قبل از این، چه فعالیتی داشتید؟
فعالیتهای معمول یک روحانی. پارسال در دهدشت امام جماعت مسجدی بودم. دیدم حضور منظم در مسجد با سفر روزانه و هفتگی برای رفتن به روستاها به هم میریزد. آن زمان میشد یک شب دو شب هم مسجد نمیرفتم. نمازگزارها همیشه اعتراض میکردند که چرا منظم نمیآیی. دیدم نمیشود. حالا در روستاها همان نمازی را که میخواهم بخوانم، در مساجد یا مدارس روستاها با بچهها میخواندم.
برنامه مشخصی در سر زدن به روستاها دارید؟
ببینید من چند نوع سفر دارم. در طول هفته بین ساعتهای تدریس به روستاهای نزدیک دهدشت میروم. چون در حوزه درس میدهم، نمیتوانم در طول روز به روستاهای دور بروم. مثلاً ساعت ۱۰ که درسم تمام میشود میروم تا ساعت ۲. چون ساعت ۳ همان روز کلاس دارم، به روستاهای نزدیک میروم که یک ربع ساعت، نیم ساعت با دهدشت فاصله دارد. ولی در روزهای پنج شنبه و جمعه و تعطیلات به روستاهای دور میروم و سه روز میمانم. بچهها به راحتی جمع میشوند. همین که وارد روستا میشوی، چون شناخت پیدا کردند، خودشان جمع میشوند.
تا حالا چند روستا رفتید؟
والا نمیدانم. میدانید استان ما ۱۸۰۰ تا روستا دارد. طبیعتاً من نتوانستم به همه روستاها سر بزنم. من بیشتر در جنوب استان کار میکنم.
آیا میتوانیم بگوییم شبکههای اجتماعی باعث شد فعالیت شما دیده بشود؟
بله، صددرصد. اوایل، گزارش کارها و فعالیتهایم را در تلگرام مینوشتم و بعد آمدم در اینستاگرام. از وقتی به توییتر آمدم، کارهایم بیشتر دیده میشود. سطح توئیتر از اینستاگرام و تلگرام بالاتر است و افرادی که در توئیتر هستند، رسانهایتر هستند. خبرنگاران، سیاستمداران، پایگاههای خبری و…
دیده شدن در شبکههای اجتماعی، شهرت مجازی چه آفاتی دارد؟
بستگی به فرد دارد. یکی از آفتهایش این است که توییتر فضای بسیار سیاستزدهای دارد. همه چیز از دو طرف چه اصولگرا و چه اصلاحطلب، سیاسی دیده میشود. اگر آدم دل بزرگی نداشته باشد، آدم را میبلعد. این سیاستزده بودن و اینکه صفرتا صد افراد را قضاوت میکنند، این خیلی دلبزرگی میخواهد. اینکه اینها را نبینی و نشنوی و کار خودت را بکنی و گزارش بدهی، حالا نمیخواهم بگویم بیتوجه به مخاطبم باشم؛ اما در توئیتر یک نگاه صفر تا صدی حکمفرماست. من خیلی سعی کردم که درگیر نشوم و گزارشم را بدهم و بروم. یعنی هم خیلی وقت نگذارم برایش و به کارم برسم و هم اینکه بیتوجه به حرفها و منفیبافیهای دیگران باشم.
توییتر با همه آن ویژگیهای مثبتی که دارد، یک حالت منفی سیاه تاریک دارد. من بعضی مواقع میگویم آنها که در توییتر زندگی میکنند، در ایران زندگی نمیکنند! به شکلی که اگر در توئیتر باشید، آدم احساس میکند که فردا کشور از هم میپاشد و مردم به جان هم میافتند. در صورتی که واقعیت این نیست. آدم یک مدتی در توییتر باشد، اصلاً از همهچیز زده میشود و ناامید میشود. یک فضای منفی دارد. اما درعینحال خوبیهای زیادی هم دارد.
شعار شما «قصه، توپ، رنگ» است. پول کتابهای قصه، توپها یا رنگهایی که خریداری میکنید، از کجا تأمین میشود؟
عمده هزینهها یعنی ۹۸ درصد هزینهها را مردم تأمین میکنند. بالاخره شناخت پیدا کردهاند و کمک میکنند.
تا حالانهاد یا سازمانی خواسته که شما را جذب کند یا در فعالیتهای شما شریک شود؟
نه. چون خودم سعی کردم مردمی باشم. پیشنهاداتی بوده، اما من نرفتم. چون دوست داشتم مستقل باشم. دوست دارم محدود نباشم و فکر خودم را پیش ببرم. وقتم را صرف گزارشنویسی و گزارشدهی نکنم. بخش زیادی از کارهای اداری صرف گزارشدهی میشود. من در بند خودم هستم و هستم. اینجور راحتترم.
گاهی شده شما با اینهمه انرژی و امید و ابتکاری که دارید، خسته بشوید؟ منصرف بشوید؟
راستش را بخواهید، مشکلات روستاها را که میبینم، بیشتر انگیزه پیدا میکنم. یعنی هرچه مشکلات بیشتر، انگیزه هم بیشتر. وقتی میبینم مشکلی است، انگیزه پیدا میکنم که بیشتر کارکنم. اما بعضی وقتها کم میآورم. به هم میریزم. مثلاً در یک روستای دورافتاده، یک مادر مثلاً بیست و چند ساله با چهار فرزند جلوی بچههایش، خودش را آتش زده بود. یعنی بچههایش هم شاهدِ این جریان بودند. بعد از چند روز از این واقعه، رفتم تا ببینم وضع بچهها چطور است. فقر و محرومیت و وضعیت بچهها، بیمادری بچهها را که دیدم، فرو ریختم. یک هفته تا ده روز به لحاظ روحی بهم ریخته بودم. برایم قابل تصور نبود که یک مادر به چه وضعی رسیده که جلوی بچهاش خودش را آتش زده. اما با همه این واقعیتها و تلخیها، من کم نیاوردم و سعی کردم به آن بچهها بیشتر سر بزنم.
آقای آذری! برخی از گزارشهای شما اگرچه با صدق و صفا تهیه میشود، اما سوژهای برای رسانههای بیگانه میسازد. آنها وضعیتی که شما توصیف میکنید، بازتاب میدهند و حتی روی آن مانور خبری میروند. این موضوع چقدر برای شما مهم است؟
بعضیها به من میگویند این گزارشهای تو سیاه نمای ی است! یعنی من نباید بنویسم که مثلاً در این روستاها این اتفاقات دارد میافتد؟ این روستا محروم است؟ من چه کار کنم وقتی میبینم روستا آب ندارد، جاده ندارد، وقتی میبینم بچهها در مدرسهای درس میخوانند که برای ۳۰ سال ۴۰ سال پیش است؟ وقتی در مدرسهای میبینم تنبیه بدنی است، نه یکی دو تا، صد تا مدرسه هنوز تنبیه بدنی وجود دارد. اینها را ننویسم؟ ننویسم چون اگر بنویسم ممکن است فلان خبرنگار و فلان تلویزیون و رسانه این را منتشر میکند؟ این نمیشود! اما وقتیکه مینویسم، حداقل دو نفر دردشان میگیرد و کمکی میکنند.
مثلاً من گزارشی زدم که وزارتخانهای در سه روستای محروم مساجدی با هزینه زیاد ساخته. در حالی که آن روستاها محرومیت شدیدی دارند. خب بعضیها به من گیر دادند که چرا این را نوشتی؟ الآن بعضی از افرادی که ضد دین هستند و یا میانه خوبی با دین ندارند، مسجد را میکوبند. خب قبول دارم مسجد را میکوبند، اما آیا این یک آسیب است یا نیست؟ چرا روستایی که مدرسه ندارد، باید سه مسجد داشته باشد؟ یا در روستایی که مدرسهاش اتاق ندارد، کلاس ندارد، صد تا مشکل دارد، چرا یکی باید به نام دین و مسجد بیفکری کند؟ این هزینه باید بیاید برای بچهها کلاس ساخته بشود. الآن مدرسه کانکسی شایسته کشور ماست؟ یا روستایی داریم با ۷۰ خانوار که سه مسجد دارد و مدرسه ندارد! باور میکنید؟
واقعاً؟ چرا این اتفاق افتاده؟
چون بین اهالی آن روستا درگیری و رقابت نادرست پدید آمده و اهالی دارند در مسجدسازی رقابت میکنند! من از شما میپرسم یک روستای کوچک با کمتر از ۷۰ خانوار سه مسجد لازم دارد؟ آن وقت میگویند شما چرا از اینها مینویسید؟ یا مثلاً شهر دیشموک کانون پرورشی فکری ندارد. هیچ مرکز و مؤسسهای برای کودکان ندارد. خیّری قصد داشت برای شهر حسینیه بسازد. من به ایشان گفتم آقای فلانی! حسینیه نساز! اینجا ۴ مسجد دارد و شهر کوچکی است و ۴ مسجد هم برایش زیاد است. چون فاصله مساجد با هم زیاد نیست. اما کانون پرورشی فکری ندارد. این ساختمانت را تحویل آموزش و پروش بده و آنها بودجه دارند میتوانند کانون پرورشی فکری بسازند. آموزش و پرورش طبق قانون نمیتواند به مساجد کمک کند، اما میتواند برای کانون پرورشی فکری بودجه اختصاص بدهد.
همین گزارش و همین موضوع باعث شد علیه من در فضای مجازی، موجی بسیار منفی شکل بگیرد و اتهام بزنند که آذرینژاد دارد دوگانگی علم و دین میکند. واقعیت این نیست! من اگر میخواستم دوگانگی ایجاد کنم، نمیرفتم در مسجد کارکنم. در حوزه تدریس نمیکردم. شاید دیده باشید در توییتر به من گیر میدهند که چرا با لباس طلبگی به روستاها سر میزنید؟ چرا با این لباس برای بچهها قصه میخوانید؟ چرا با این لباس با بچهها بازی میکنید؟ برای من اهمیتی ندارد. اما میخواهم بگویم اتفاقاً من دغدغه دین دارم. چون دغدغه دین دارم، دغدغه عدالت آموزشی دارم. وقتیکه میبینم کودکی الآن نیازش مدرسه است، نیازش مسجد نیست؛ باید این را بگویم. اما اگر بر اساس گفتههای مردم بخواهید حساب کنید، ممکن است از هر کار شما دشمن سوءاستفاده کند.
یعنی منتقدان شما مدعی هستند شما دارید سیاه نمایی میکنید؟
البته در بسیاری اوقات تعریف و تمجید میکنند، اما نقد هم میکنند و من هم میگویم به دیده منت. نقدشان را میشنوم، اما سکوت میکنم.
تا حالا از شبکههای ماهوارهای یا رسانههای معارض جمهوری اسلامی دعوت به مصاحبه شدید؟
بله. مواردی بوده است. اما قبول نکردم. نمیتوانم با رسانهای که خیرخواه ملّت نیست گفتگو کنم. اما برخی روزنامهها و رسانهها مغرض یا معاند نیستند. مثلاً من با گاردین مصاحبه کردم یا با یک روزنامه مصری مصاحبه کردم. این رسانهها ممکن است نقد داشته باشند اما معاند نیستند. چون دیدم برخی مسئولین هم با اینها گفتوگو میکنند یا مقالهشان در این روزنامهها چاپ میشود. نمیتوان همه رسانهها را هم مخالف جمهوری اسلامی دانست. مثلاً گاردین وقتی از طلبهای مثل من که قصهخوانی میکند، گزارش تهیه میکند؛ ممکن است یک جایی هم حرفی مطابق میل ما نزند؛ اما کلیت مصاحبه یا گزارشش خوب بود. اگرچه تیتر مصاحبه گاردین با من هم خوب نبود.
کدام یک از گزارشها یا فیلمهایی که منتشر کردید، بیشتر دیده شده؟
رسانههای آن طرف آب خیلی به گزارشهای انتقادی من و توئیتها یا پستهایی که مشکلات کشور را میگویم؛ علاقه دارند. اما واقعیت این است که تا امروز هیچ وقت سعی نکردهام گزارش مخاطب پسند تهیه کنم. یعنی با این نیت که مخاطبان لایک بزنند و گزارش یا پستی که میزنم، موج ایجاد کند و شبکههای اجتماعی را بگیرد. اگر این جوری بودم، یعنی اگر قصد رسانهای شدن داشتم، اگر میخواستم فعال مدنی باشم، خیلی کارها میشد کرد. اما نمیخواهم. به نظرم کاری که میکنم، در راستای همان کار آخوندی است. اما رسانههای داخلی، همین شادی یا تئاتر بچهها که دانایی و تحرک و فعالیت بچهها را نشان میدهد؛ بیشتر بازتاب میدهند.
آیا قصهخوانی یا آن برنامهای که در روستاها دارید، سطحبندی دارد؟ یعنی یک برنامه پلکانی آموزشی است؟
من در روستاهایی که میروم، با چند تا مشکل مواجه هستم. اولین مشکل این است که روخوانی و عبارتخوانی بچهها بسیار ضعیف است و علت هم دارد. علتش هم این است که در بعضی روستاهای ما یک معلم در کلاس شش پایه را تدریس میکند. در نتیجه نمیتواند به همه بچهها به صورت کافی رسیدگی کند. بنابراین عبارتخوانی بچهها ضعیف است. لذا بخشی از وقت من صرف همین کار میشود. به بچهها میگویم بنشینید بلندخوانی کنید. دومین هدف من، غیر از قصهخوانی پرورش فکر بچهها است. اگر قرار است انسان ساخته بشود، باید فکر او ساخته شود. اصلاً علت محرومیت روستاهای ما، نداشتن فکر و خلاقیت است. اگر یک دانشآموز رشد کند و بفهمد که وضع موجود وضع خوبی نیست و چطور میتوان وضع موجود را تغییر داد، چطور میتوان خلاقانه به مشکلات نگاه کرد؛ آن گاه محرومیتها کنار میرود. اساس برنامههای من، پرورش خلاقیت بچهها است؛ حالا به شیوههای مختلف. قصهگویی، بازی، تئاتر، کار جمعی، همه همان هدف اصلی یعنی پرورش فکر و خلاقیت را دنبال میکند.
مانع اصلی در این برنامه و هدفی که دارید، چیست؟
مشکل عمدهام این است که دستتنها هستم! اما همینکه میبینم بچهها خوب قصه میخوانند و کارشان استمرار دارد، فکر میکنم یک نوع موفقیت حاصل شده است. بچهای که دارد خوب قصه میخواند و حتی قصه میگوید؛ یعنی فکرش در حال پیشرفت است.
به نظر شما کارکرد روحانیت در جامعه ما تغییر کرده است؟
فکر میکنم کارکرد روحانیت خیلی تغییر کرده است. من معتقد نیستم به دینگریزی مردم، من میگویم روحانیت دینگریز شده است! متأسفانه بسیاری از ما طلبهها رفتیم سراغ مشاغل اداری. مشاغلی که از مردم دوریم. معتقدم ما روحانیون از کارکرد اصلیمان دور شدهایم. نگاه کنید ما در روستاهای کهگیلویه و بویر احمد چه وضعیتی داریم؟ مساجد شهرهای ما دارد خالی میشود! در حالی که استان ما بعد از مازندران بیشترین تعداد طلبه نسبت به جمعیت را دارد. این نشان میدهد ما نتوانستیم خوب کار کنیم. اینهمه طلبهای که ما در قم داریم، اینها کجا هستند؟ چه کار میکنند؟ چرا روستاهای ما خالی از روحانی است؟ اینها نشان میدهد روحانیت دور شده از اهداف اصلیاش.
ریشه این دوری چیست؟
بخشی از موضوع برمیگردد به سیاستزدگی. مثلاً من آخوندی که نماینده مجلس شده، دیگر یک روحانی نمیدانم. من میگویم او یک سیاستمدار است، چرا که دیگر نمیتواند کار تبلیغی و روحانی و دینیاش را انجام دهد. یکی میگوید آن کار سیاسیاش هم دینی است؛ اما به قدری گرفتار کار اداری و اجرایی شده که شما از او بپرسید که شما در روز چه مقدار کار دینی میکنید، پاسخ میدهد هیچ.
حضور روحانیون و طلبهها در فضای مجازی میتواند کمک کند به اینکه مشکلات مردم را بفهمند؟
بله اما نه هر نوع حضوری. الآن در فضای مجازی بخشی از طلبههای ما فقط حرف میزنند! اینکه مردم را مدام از موضع بالا نصیحت کنیم، اینکه در اینستاگرام و توئیتر منبر برویم، اینکه آیه و حدیث بگذاریم در توییتر یا اینستاگرام و بگوییم یک کار دینی کردیم؛ اشتباه است! یعنی نوع نگاه ما به شبکههای مجازی ایراد دارد! مثلاً الآن طلبه در صفحه اینستاگرامش میگوید اگر سؤال دینی دارید بپرسید! مردم نمیپرسند! مردم حالا دیگر از اینترنت سؤالات شرعیشان را میپرسند.
ما باید اولاً این نگاه از بالا را حذف کنیم و ثانیاً حضورمان در فضای مجازی مکمل کار آخوندیمان در عالم حقیقی باشد. اینکه کل وقتمان را بگذاریم در فضای مجازی و پست منتشر کنیم، جواب بدهیم، زیر این مطلب کامنت بگذاریم، آن مطلب را بازنشر کنیم؛ در فضای وسیع و بیانتهای مجازی گم میشویم! باید عملگراتر باشیم! فعالیتهایمان در دنیای واقعی باید بیشتر باشد! برخی از دوستان فکر میکنند عمل به بیان رهبر انقلاب که فضای مجازی مهم است؛ این است که همه وقتشان را باید در فضای مجازی صرف کنند. دیگر به این موضوع توجه نمیکنند که ایشان گفته تخاطب واقعی داشته باشید!
دلتان برای کدامیک از بچههایی که برایش قصه میخوانید، تنگ میشود؟
هیچ پدری نمیگوید کدام بچهاش بهتراست! یا نمیگوید دلش برای کدام بچهاش تنگ میشود! پریروز رفتم به یک روستا. یکی از بچهها که شاید کلاس چهارم یا پنجم بود، به من گفت «عشقم! کجایی؟ نیستی؟!» خب این محبتها به من انرژی میدهد. احساس میکنم کار من جواب داده و قصه و کتاب را دوست دارند. قصه به جانودلشان نشسته تا جایی که به آن کسی که برایشان کتاب آورده میگویند عشقم! کجایی؟ اینها لذتبخش است! واقعیت این است که همه بچهها را دوست دارم.
چه کسانی میتوانند در این فعالیت فرهنگی به شما کمک کنند و چطور؟
اهدای کتاب یا خرید وسایل کمکآموزشی و اسباببازی یا حتی کمک نقدی خوب است. اما این نیست که فقط به اسماعیل آذرینژاد در کهگیلویه و بویر احمد کمک کند. اسماعیل آذری، نمونه کوچکی است از یک کار کوچک در روستاهای ایران. همه ما میتوانیم در روستای خودمان، شهر خودمان، محله و مسجد خودمان یک فعالیت اینچنینی داشته باشیم. نیازی نیست حتماً به اسماعیل آذری کمک کنند. اگر کسی کتاب بخرد، به خواهرزاده و برادرزادههایش، به بچههای روستا یا شهرش هدیه کند؛ یا برای آنها قصه بخواند، کار بزرگی کرده است. همه ما در اطرافمان تاریکیهایی است که باید سعی کنیم آن تاریکیها را با چراغ خودمان و به دست خودمان آنها را ازبین ببریم و محیط را روشن کنیم.
ممنون از فرصتی که در اختیار ما قرار دادید. برای شما آرزوی موفقیت میکنیم.