فاطمیه آمد و آن مونس و همدم کجاست؟ شمع میپرسد ز پروانه گل نرگس کجاست؟
در عزای مادرت یابن الحسن یکدم بیا، تا نپرسد این جماعت بانی مجلس کجاست
رفتی ولی نرفته گلم بوی تو هنوز
دارد سرم هوای سر کوی تو هنوز
بعد از تو سوی چشم مرا اشک میبرد
ای سمت چشمهای ترم سوی تو هنوز
پس از مصیبت در، در بدر شدم، مادر
همین که از خبرت با خبر شدم مادر
نوشتهاند: چهل تن به یک نفر من هم
اسیر صورت آن یک نفر شدم مادر
تا که هیزمها به دست عدهای شر گر گرفت
کم کم آتش شد مهیا بعد آن در گر گرفت
پشت در بود و به پهلو تکیه بر آن داده بود
آتش در شعله زد یکباره معجر گر گرفت
چندتایی زدند با پا در
تا که افتاد روی زهرا، در
گیرم از دست سنگها نشکست!!
چه کند بار شیشه اش با، در
ای روح آفتاب چرا پا نمیشوی
بانوی بو تراب چرا پا نمیشوی
پهلوی منهم از خبر رفتنت شکست
رکنم شده خراب چرا پا نمیشوی
ناگفتهها دارد دل غم پرورت با من
حرفی بزن از گوشۀ چشم ترت با من
بانوی محجوبم بیا و در میان بگذار
شرح بلایی را که آمد بر سرت با من
شکسته بال و پری ز آشیانه میبردند
تن ضعیف غریبانه شبانه میبردند
جنازهای که همه انبیاء قربانش
چه شد که هفت نفر مخفیانه میبردند
دلم را با غم مادر نوشتن / غبار چادر خاکی نوشتن
خدا بر بیرق عشاق زهرا(س) / نوشت این طایفه شاه بهشتند
پشت در میزدند مادر را
بی خبر میزدند مادر را
یک نفر بود پشت در اما
چهل نفر میزدند مادر را
حریر سبز نبوت چه شد که چین خوردی؟
به همسرت که نگفتی کجا زمین خوردی
پس از نبی تو فقط غصه و فقط سیلی
برای یاری اسلام و حفظ دین خوردی
بار الها چه کنم گوهرم از دستم رفت
همدم و مونس و غم پرورم از دستم رفت
ماه من در شب تاریک نهان شد در خاک
آخر آن مرغ شکسته پرم از دستم رفت
تسلیت یا بن الحسن گشته عزای مادرت
آسمان دارالعزاست
بر مزار مخفی او خاک ریزی بر سرت
آسمان دارالعزاست
غُربت آبادِ دیار آشناییها، بقیع!
همدم دیرینه غمهاى ناپیدا بقیع!
در تو حتّى لحظهها هم بى قرارى مىکنند
اى تمام واژههاى درد را معنى، بقیع!