گرچه برخی از مردم به دلیل سانسور خودکامانه فیس بوک کارزاری را برای ترغیب دوستانشان به ترک این شبکه اجتماعی به راه انداخته اند، اما من دوست دارم اشاره کنم که با این وجود، شبکه فیس بوک برای من ابزاری عالی برای شناخت مکانیسم های پنهان  روزگار ما نیز محسوب می شود؛ کاری که غالبا همراه با ریزه کاری های زیاد و وضوح و بزرگنمایی بالا انجام می شود. من از طریق پست های فیس بوکی بوده که فهمیده ام معمر قذافی به راستی چه کسی بوده، برای مردم لیبی چه معنایی داشته و چرا غرب تصمیم به نابودی لیبی گرفت. فهمیده ام که چگونه دولت های غربی تلاش کردند سوریه را نابود کنند. با پروژه غرب برای نابودی روسیه که تاریخی یک سده ای دارد آشنا شده ام. فهمیده ام که سیستم سیاسی دو حزبی و شرکتی، پروژه های بهره کشی و انقیاد را از طریق طرح های بازاریابی پلیس خوب / پلیس بد خود به ما قالب کرده اند. فهمیده ام که چگونه نهادهای اجتماعی سیاسی، اقتصادی و فرهنگی، در راستای حفظ منافع طبقه حاکم به یک سلسله مراتب کاپیتالیستی استمرار بخشیده اند.
خیلی از ما با این مکانیسم ساختاری  آشناییم که چگونه سلسله مراتب کاپیتالیستی جهانی مردم را تحت حاکمیت شرکت گرایی، استعمار گرایی و نظامی گرایی قرار می دهد و همزمان برای نابینا کردن ما نسبت به حقایق، برای متفرق کردن ما، برای بهره برداری از ما و برای  انقیاد ما، طرح های خود را یکی پس از دیگری به اجرا می گذارد. یکی از دوستان فیس بوکی من لوسیانا بوهن مورخ، توصیف می کند که فیس بوک چگونه به این ضرب المثل قدیمی که معمولا به لنین نسبت داده می شود معنای جدید بخشیده است: «سرمایه داران  طنابی را به ما خواهند فروخت که ما خودشان را با آن به دار خواهیم آویخت.»

ما در درون چهارچوبی امپریالیستی اقامت داریم. راه های فراوانی وجود دارد که ما از طریق آنها با مکانیسم های ساختاری غیرانسانی مرتبط می شویم. این واقعیت که ما بخشی از این سیستم هستیم کاملا روشن است. چالشی که دراین میان وجود دارد، تشخیص موثر بودن اقدامات ما به انجام تغییری ساختاری است که منافع مردم را در هماهنگی با محیط مقدم بداند، در حالی که خود ما نیز بخشی از ساختار باشیم.
روشن است وقتی که می دانیم روی زمینی مستعمره شده ایستاده ایم، ایجاد توازن بین خودمان و اتخاذ موضعی سفت و سخت کار سختی است. چگونه می خواهیم جهان جدیدی را پدید آوریم در حالی که در قفسی امپریالیستی زاده شده ایم و هیچگاه جهان را کاملا و حقیقتا مبتنی بر احترام و هماهنگی مشترک و دوجانبه با یکدیگر و با محیط زیستمان ندیده ایم؟
یک نکته روشن است که ما برای افزایش هشیاری خود و دیگران نسبت به ضرورت مبرم تغییری سیستماتیک به یکدیگر نیاز داریم. نفس واقعیت ارتباط با یکدیگر، هشیاری  مهمی را که ما برای ساختن، برای شتاب دادن به روند زوال این نظم غیر انسانی به آن نیاز داریم، دربین ما گسترش می دهد.
سیستم سرمایه داری ارزش های متفاوتی را برای ایده ها، داستان ها و چیزهای متفاوت بر این اساس که چقدر در درون منافع طبقه حاکم تناسب دارند مطرح می کنند. این فقط مردم نیستند که بر اساس میزان سودمندی شان در نظم سلسله مراتبی قرار داده می شوند. برای مثال رسانه ها، مدارس، حوزه های دانشگاهی و جامعه به طور کلی به شکلی سیستماتیک  به داستان هایی ارزش می گذارند که روایت های رسمی را تقویت می کنند، در حالی که  موانعی را که ممکن است تمامیت سیستم را به مخاطره اندازند کم اهمیت می کنند یا مورد حمله بی امان قرار می دهند. موارد منفرد، حکایات فردی یا گرایش های سیستماتیک در درون بسترهای خاص مشخص می توانند تشدید یا تخفیف داده شوند تا برای دستکاری در برداشت های ما، توهم «واقعیت» را در ما به وجود آورند.

از این منظر باید توجه داشته باشیم که رسانه های جریان اصلی برای مدتی بسیار مشتاق تبلیغ جنبه پلید فیس بوک بوده اند. تشکیلات همیشه تلاش دارد با چنین مداخلاتی در نیروهای بزرگ جامعه ما دستکاری کند. ولی در مورد فیس بوک باید بدانیم که این شبکه به شدت به دولتی خاتمه یافته شباهت دارد که بودجه برنامه شبکه اجتماعی را تامین کرده است. همچنین باید بدانیم که مسئولان فیس بوک با علاقه مندی با تشکیلات امپریالیستی در اجرای سیاست های آن همکاری کرده اند. ما قطعا باید  نسبت به این مسئله انتظاری واقع گرایانه داشته باشیم.
یکی از مناسب ترین مثال ها از دستکاری امروزه این است که روسیه در جامعه ما چگونه به تصویر کشیده می شود. تشکیلات غربی  در مسیری که سابقه آن به سال ۱۹۱۷ باز می گردد، در باره مسیرحرکت روسیه و خود این کشور به شکلی که کاملا می توان آن را «شیطانی» نامید، سیاه نمایی کرده اند. در برنامه های مدارس ما، سرگرمی ها، ادبیات، موسیقی، فیلم ها و در واقع تمام لایه های جامعه ما به نوعی بخش هایی از  این گزاره ها در هم تنیده شده که «استالین یک دیکتاتور بی رحم بود»، «کمونیسم هیچگاه کارآیی نداشت»، «سوسیالیسم غیردمکراتیک است»، «شیطان شیطان است» و غیره و غیره. دولت های غربی مطمئنا تلاش های شدیدی در  جا انداختن گزاره های مخالف مسیر حرکت شوروی/ روسیه به عنوان دستورکاری هژمونیک و با هدف در هم شکستن روسیه در بهره برداری از منابع و همزمان ملحق کردن مردم آن به نظم کاپیتالیستی غربی کرده اند. این سیاه نمایی گامی ضروری برای یورش امپریالیستی بوده است.
جو ایجاد شده توسط تشکیلات برای تعریف کشورهایی خاص به عنوان شر بی قید و شرط، معنای خاصی به داستان های مربوط به این کشورها می دهد. این داستان های دروغین یا حقیقی، درچهارچوب امپریالیستی معانی را اساسا تغییر می دهند و آنها را مثلا با کسی از آفریقا که درباره جنایات استعمار فرانسه در قتل عام ها و مثله ها حرف می زند، جوان سیاهپوستی که در ایالات متحده به ضرب گلوله پلیس از پای در می آید، یک کودک فلسطینی که درباره گم شده کل  خانواده اش در بمباران اسرائیلی ها صحبت می کند و از این قبیل مقایسه می کنند.

این تئاتر امپریالیستی  نقش های خاصی را به داستان های پیرامون اهداف امپریالیستی می دهد. حتما ماجرای دختر جوانی را که با گریه شرح می داد چگونه سربازان عراقی نوزدان را از  دستگاه های مخصوص نوزادان زودرس بیرون کشیده اند که البته معلوم شد به کلی داستانی جعلی است به خاطر دارید. با این حال این داستان قویا در خدمت تقویت جنگ استعماری غرب  علیه عراق قرار دارد که به کشته شدن میلیون ها کشته انجامیده است.
چنین فرایندی نقشی حیاتی در ایجاد حرکت لازم برای  دفاع از یک دولت دست نشانده غربی در اوکراین ایفا کرده که  تاکنون بیش از ۱۰ هزار نفر از اهالی شرق اوکراین را به قتل رسانده که اکثریت آنها روس زبان هستند.
علاوه بر این در دهه ۱۹۹۰ نابودی روسیه به دست بوریس یلتسین با حمایت آمریکا که مقامات دولتی آمریکا آشکارا از او به عنوان یک عامل آمریکایی نام برده بودند، مشقت های زیادی را برای مردم روسیه به بار آورد در حالی که این رنج ها، سودهای سرشاری را برای وال استریت و «الیگارش های روس» به دنبال داشت.
به نوشته لوسیانا بوهن: «بین سال های ۱۹۹۲ تا ۲۰۰۰ بین ۵ تا ۶ میلیون «مرگ مازاد» رخ داد، ۱۷۰ هزار نفر به قتل رسیدند، تولید ناخالص داخلی تا ۵۰ درصد کاهش یافت (بیشتر از زمانی که روسیه طی جنگ جهانی دوم تحت اشغال آلمان قرار داشت)، ۷۰ میلیون به ورطه فقر افتادند، نرخ مرگ و میر تا ۶۰ درصد افزایش یافت، یعنی نظیر کشورهایی که در جنگ هستند، امید به زندگی  در مردان تا ۵۷ درصد تنزل یافت، سقط جنین به شدت افزایش یافت، نرخ زاد و ولد کاهش یافت…خودکشی، سل، سرخک، دیفتری (که در دهه ۱۹۳۰ ریشه کن شده بود) افزایش شدیدی یافت…کوتاه سخن آنکه روسیه تحت اصلاحات «شوک درمانی» به مکانی برای یک نسل کشی اقتصادی تبدیل شد.»
سلسله مراتب کاپیتالیستی با خشونت ساختاری، یورش های هدف گیری شده فعال و تفرقه ها و کشمکش های برانگیخته شده در درون ما، همه ما را به محاصره خود درآورده است. برای آشنایی ما با سازوکارهای موجود در کشمکش هایی که برای فردایی بهتر داریم، اطلاع از این مسئله اجتناب ناپذیر است.
با این همه میل دارم همه شما پیرامون مشخصه بنیادین شبکه های اجتماعی نظیر فیس بوک تامل کنید. در حالی که ما هویت های ملی مان، روایت هایی که مقامات محلی به ما می گویند، شرایط شخصی ما و منافع شخصی مان را این سو و آن سو می کشیم، به عنوان مردم در یک فضای مجازی با یکدیگر مواجه می شویم. ما بی توجه به زمان، فضا و مرزها بی درنگ با هم ارتباط برقرار می کنیم. چنین چیزی در تاریخ بشر سابقه نداشته است. این می تواند نقصی کوچک در عصر نئوفئودال سرمایه داری باشد. اما این تصویری از گونه ماست که فارغ از جایی که در سلسله مراتب کاپیتالیستی جهانی داریم، چشم اندازی را به روی ما می گشاید. آیا این می تواند برای به دست آوردن آهنگی واقعی به سوی آینده ای ورای نظم سرمایه دارانه الهام بخش ما باشد؟ آیا می توانم بگویم که وقتی ما با همنوعانمان در این فضا سخن می گوییم، یک لحظه را برمی داریم و به خودمان یادآور می شویم که ما برای حفظ گونه خود، در مکانی خاص و در زمانی خاص قرارداریم؟ من قطعا خودم چنین می کنم و امیدوارم که شما نیز چنین کنید.
نویسنده: هیرویوکی هامادا[۱] Hiroyuki Hamada هنرمند که آثارش در سراسر آمریکا و اروپا عرضه شده است