ته مانده شهریور، بغض سنگینی بر گلوی مان گذاشت ، حال خیس مان این روزها هیچ ترمیمی ندارد، این روزها حواسمان را هر طرف پرت کنیم به اهواز می رسد، به نگاه های بیقرار سربازها، به دلهره های دخترانه، به التهاب های مادرانه و به دلتنگی های پدری که کودک چهارساله اش را دیگر نخواهد دید.

چقدر پاییز زودتر از موعد رسیده است، برگریزانی که در زوهای ته تغاری تابستان ایستاده ریخت، خم شد، اما نشکست ، آرزوهای که مظلومانه حبس شده اند و بهار را نخواهد دید.

حال دلمان خوب نیست هر لحظه که پلک هایم را می بندیم، اشک های اهواز آشفته مان می کند، همه به اطراف می دویدند، نه برای انکه  ترسیده بودند، نه برای انکه نگران جان خود بودند، اشفتگی شان برای خودشان نبود، برای زندگی دیگران بود که حتی از خودشان هم به سادگی می گذشتند.

تاریخ، دلتنگی معشوقه های زیادی را بخاطر دارد که عکسشان در یونیفورم خونی سربازها جا مانده است، اشوب مادران زیادی که حجم بی قراری هاشان مقیاس پذیر نیست، پدرانی که عصایشان را شکسته می بینند.

دارم به اهواز فکر می کنم، شهری که همیشه اریوبرزن های ساخت  که تاریخ را شرمنده کرده است، ولی همواره خودش

از این به بعد این شهریور بدقواره ما را یاد اهواز می اندازد، یاد نگاه های نگران شهر، انسانهایی که هیچ وقت نخواهندفهمید به کدامین گناه این چنین مظلومانه شهید شدند.

سمانه قلی پور