از بحرانی که ترامپ یک سوی آن و کیم جونگ اون سوی دیگر آن است باید ترسید. مجموعه اخبار و گزارشها گواه این مدعاست که بحران کره به سمت و سوی نامعلومی پیش میرود که ترامپ و کیم جونگ اون هر دو سرمواضع خود ایستادهاند و تا کنون نشانی از عقبنشینی در مواضع دو طرف دیده نمیشود. برخی از تحلیلها از قریبالوقوع بودن جنگ حکایت دارد اما در صورت وقوع جنگ سؤال این است که چه کسی برنده و چه کسی بازنده آن خواهد بود؟ و از همه مهمتر تبعات آن چه خواهد بود؟ آیا آمریکا خواهد توانست در ضربه اول تمام سیستم نظامی کره شمالی را نابود کند یا کره خواهد توانست پیش، همزمان یا بعد از حمله آمریکا حمله ویرانگر خود را علیه کره جنوبی و ژاپن عملی سازد؟
بیش از ۳ ماه از زمانی که «دونالد ترامپ» رسما کار خود را در کاخ سفید به عنوان رئیسجمهور آمریکا آغاز کرده است میگذرد. مجموعه اقدامات وی به خصوص در عرصه سیاست خارجی طی هفتههای اخیر نشان از تغییر فاحش اهداف و سیاستهای اعلامی با سیاستهای اعمالی وی دارد. ترامپ در دوران مبارزات انتخاباتی خود روسای جمهور قبلی آمریکا را به خاطر مداخله نظامی در غرب آسیا سرزنش کرده و اعلام کرده بود ترجیح میدهد رئیس جمهور آمریکا باشد تا پلیس جهان. اما به محض اینکه وی و تیمش وارد کاخ سفید شدند سیاستهای دیگری را در پیش گرفتند.
وی در روزهای آغازین ورودش به کاخ سفید، طرحی را در دستور کار وزارت خارجه و دفاع قرار داد که ظرف ۹۰ روز یک منطقه امن در سوریه را ایجاد کند. طبق برآوردهای پنتاگون، برای ایجاد چنین منطقهای به ۳۰هزار سرباز پیادهنظام در خطرناکترین منطقه جهان نیاز است. اما اقدامات جدیدی که نشان از تغییر فاحش ترامپ قبل و بعد از ریاست جمهوری دارد حمله گسترده هوایی به پایگاه هوایی العشیرات سوریه،حمله با بزرگترین بمب غیراتمی به افغانستان و تشدید تنش با کره شمالی و افزایش خطر جنگ هستهای در شبه جزیره کره است. در این میان موضوع بحران کره شمالی و مجهز بودن این کشور به سلاح هستهای و حضور چین در منطقه و در همسایگی آن شرایط ویژهای به این بحرانزده که آن را از یک بحران منطقهای به یک بحران تمام عیار بینالمللی تبدیل کرده است که نیازمند بذل توجه بیشتری است.
بحران کره، بحرانی قدیمی
بحران کره تبدیل به یکی از قدیمیترین بحرانهای نظام بین الملل کنونی شده است. تقسیم کره به کره شمالی و جنوبی از پیروزی متفقین در جنگ دوم جهانی در سال ۱۹۴۵ و پایان ۳۵ سال سلطه ژاپن بر کره نشأت گرفت. در طرحی که قریب به اتفاق کرهایها باآن مخالف بودند. آمریکا و اتحاد جماهیر شوروی اما توافق کردند که قیمومیت موقت کشور را از محل مدار ۳۸ درجه، برعهده گیرند. هدف از طرح قیمومیت کمک به ایجاد یک دولت موقت کرهای بود که «در موعدی مقرر مستقل و آزاد» شود اما اگرچه تاریخ برگزاری انتخابات هم مشخص شده بود، شوروی از همکاری با برنامههای سازمان ملل متحد برای برگزاری انتخابات آزاد و عمومی در دو کره سر باز زد و در نتیجه آن، یک دولت کمونیست تحت حمایت شوروی بطور دائم در شمال تأسیس شد و به دنبال آن نیز یک دولت طرفدار غرب در جنوب تشکیل شد. دو دولت مجزا در کشور برقرار شد که هر یک مدعی زمامداری تمام شبهجزیره بودند.
تنش و بحران بین دو کره از زمان عقد قرارداد کره جنوبی با آمریکا تحت عنوان «دفاع متقابل جمهوری کره با آمریکا» تشدید شد و سرانجام به جنگ دو کره در سال ۱۹۵۰منجر گردید. فرمانده نظامیان آمریکا در این جنگ «ژنرال داگلاس مک آرتور» بود که با از دست دادن ۵۰ هزار نیرو در جنگ جهانی دوم و در جنگ فیلیپین توانسته بود این کشور را اشغال کند، اما همین فرمانده در همان زمان که آمریکا با ژاپن درگیر بود و ژاپن مقاومت بیسابقهای را به نمایش گذاشته بود، نامهای به «ترومن» رئیس جمهور وقت آمریکا نوشت که نشان از ضعف آمریکاییها داشت. در این نامه آمده است: «اگر خواهان شکست ژاپن هستید دو راه دارید؛ اول قبول مرگ ۷۵۰هزار تا یک میلیون سرباز آمریکایی و دوم بمباران اتمی ژاپن. وی در نامه خود قید کرده بود که در شرق آسیا انگیزه مدافعان خیرهکننده است و تسلیم در قاموس آنها جایی ندارد». نبرد مرگبار ژاپن و آمریکا در ماه اوت با بمباران شهرهای هیروشیما و ناکازاکی در جنگ جهانی دوم به پایان رسید.
با ادامه جنگ کره، مکآرتور بار دیگر از آمریکا خواست با استفاده از بمب اتم به این نبرد خاتمه داده شود، اما «هریترومن» رئیسجمهور وقت آمریکا میدانست که شرایط ابتدای دهه ۵۰ با ۱۹۴۵ یکی نیست؛ اتحاد جماهیر شوروی منتظر یک اشتباه از ارتش آمریکا بود تا مستقیماً خود را درگیر نبردشبه جزیره کند. در این جنگ بمبارانهای هولناک و آتش پر حجم توپخانهای نتوانست مانع حملات کرهشمالی شود. در ۱۹۵۱ «مکآرتور» جای خود را به ژنرال «ریجوی» داد و ارتش آمریکا به همراه دهها کشور دیگر که به دعوت آمریکا به شبه جزیره کره آمده بودند، بعد از سه سال جنگ بیحاصل سرانجام مجبور به متارکه جنگ شدند.
در ۲۷ ژوئیه ۱۹۵۳ پیمان آتش بس جنگ امضاء شد. در این جنگ تلفات نیروهای آمریکایی، ۵۴ هزار و ۲۴۶ کشته، ۱۰۳ هزار و ۲۸۴ زخمی و ۸۰هزار نفر مفقودالاثر و اسیر بود. کرهجنوبی ۷۴۰۰۰نفر کشته و ۱۵۰هزار زخمی و شمار کشته شدگان و زخمیهای چینی به ۹۰۰هزار نفر و کرهشمالی ۵۲۰هزار نفر بود.
از زمان پیمان آتش بس بین ۲ کره در سال ۱۹۵۳، بحران در شبه جزیره کره با شدت و ضعف ادامه داشته است. دو طرف بارها همدیگر را تهدید کرده اند، آمریکا و متحدانش بارها کره شمالی را مورد تحریمهای یک جانبه چند جانبه و بینالمللی قرار دادهاند، بارها دو طرف در قالب مذاکرات ۶ جانبه و با حضور سازمان ملل گفتوگو کردهاند، بارها کره شمالی سلاحهای متعارف و نامتعارف خود را آزمایش کرده است اما هرگز این تنشها پایان نیافته است.
چه چیزی تغییر کرده ؟
اما سؤال اینجاست که در بحران کره چه چیزی تغییر کرده که چنین آن را گسترش داده و به وضعیت کنونی رسانده است به طوری که رسانهها از خطر قریب الوقوع شروع یک جنگ خانمان سوز خبر میدهند؟
به نظر میرسد، متغیری که در این بحران تغییر کرده، روی کار آمدن فردی با مختصات «ترامپ» در آمریکا باشد. نظریات «مدیریت بحران»، عامل انسانی و فرد تصمیم گیر و خلق و خوی وی را در حل و فصل یا تشدید بحرانها دخیل میدانند. بر این اساس مثلاً اگر در حادثه ۱۱ سپتامبر به جای بوش شخص دیگری در کاخ سفید حضور داشت، شاید جنگ عراق و افغانستان اتفاق نمیافتاد یا اگر در بحران موشکی کوبا به جای «خروشچف» و «کندی» افراد دیگری در مسکو و واشنگتن بر سر کار بودند بحران موشکی کوبا احتمالاً سمت و سوی دیگری به خود میگرفت. در دو سوی بحران کره «کیم جونگ اون» و «ترامپ» قرار دارند که هر دو نشان دادهاند زیاد در قید و بند ارزیابیهای عقلانیت ابزاری متعارف خود را محصور نمیکنند.
از سوی دیگر باید نقش «اشتباه محاسباتی» را در تشدید بحرانها و شروع جنگها از نظر دور داشت. کسی به درستی نمیداند در ذهن «کیم جونگ اون» رهبر کره شمالی چه میگذرد اما احتمالا وی به گزارههای زیر باور دارد؛
۱٫ کره شمالی یک قدرت اتمی است و به مرحله بازدارندگی رسیده است و لذا آمریکا نمیتواند به این کشور حمله کند چرا که زمان برای آمریکا برای شروع یک جنگ دیگر دیر شده است. کره شمالی بعد از حمله آمریکا به سوریه نیز اعلام کرد «حمله موشکی این کشور به سوریه» یک میلیون بار دیگر ثابت کرد «که پیونگیانگ در پیگیری برنامه نظامی هستهای خود محق بوده است و اگر سوریه سلاح هستهای داشت آمریکا به این کشور حمله نمیکرد.»
۲٫ ریسک جنگ به لحاظ تلفات گسترده و بروز فاجعه انسانی در کره جنوبی و ژاپن بالا بوده و آمریکا هرگز به این ریسک تن نخواهد داد.
۳٫ آمریکا درگیر مشکلات عدیده اقتصادی و سیاسی است و در این شرایط و با وجود بدهی چند تریلیون دلاری قادر به شروع یک جنگ جدید در منطقه نیست.
۴٫ ترامپ با شعار ضد جنگ رای مردم آمریکا را به دست آورده است و در این شرایط عقلانی نیست که بر طبل جنگ با یک قدرت اتمی بکوبد.
۵٫ چین متحد نزدیک کره شمالی است و پکن به آمریکا هرگز اجازه نمیدهد به کره حمله کند.
در نقطه مقابل نیز ترامپ و تیم وی احتمالا به گزارههای زیر معتقدند که گسترش بحران را تا به این حد خطرناک موجب شده است؛
۱٫ یکی از دلایلی که رهبر کره شمالی وقعی به تهدیدات نمیگذارد عدم جدیت روسای جمهور قبلی آمریکا بوده است و اگر کسی با جدیت مقابل «کیم جونگ اون» بایستد قطعا وی عقبنشینی خواهد کرد.
۲٫ درصورتی که مقابل کره شمالی ایستاده نشود، این پیام اشتباه به «کیم جونگ اون» منتقل خواهد شد که وی میتواند هر کاری دلش خواست انجام دهد و برنامه موشکی هستهای خود را تا زمان رسیدن قابلیت موشکها برای زدن کاخ سفید ادامه دهد لذا بحران کره به مرحله خطرناکی رسیده است و باید آن را یک بار برای همیشه حل و فصل کرد. این گزاره طی هفتههای گذشته بارها از سوی ترامپ،وزیر دفاع و وزیر خارجه آمریکا تکرار شده است.
۳٫ ترامپ خط قرمزی برای کره شمالی (عدم انجام آزمایش هستهای جدید)ترسیم کرده است که اگر پیونگ یانگ آن را زیر پا بگذارد و ترامپ واکنشی نشان ندهد حیثیت وی زیر سؤال خواهد رفت و در این بین ترامپ مثل اوباما فرد ضعیفی تصور خواهد شد که قادر نیست خطوط قرمزی که ترسیم میکند را عملی کند.
۴٫ چین به دلیل اینکه ۹۰ درصد مراودات اقتصادی کره شمالی با این کشور است و نظام سیاسی هر دو کشور نیز کمونیستی و در همسایگی هم دیگر نیز قرار دارند نفوذ فوقالعادهای بر کره شمالی و رهبری آن دارد و در مواقع بحرانی قطعا رهبر کره شمالی را مجاب خواهد کرد که عقب نشینی کند.
به این فهرست موارد دیگری را نیز میتوان اضافه کرد اما نکته مهم در مبانی محاسباتی دو طرف عدم قطعیت در تحلیلهاست به عبارت دیگر حل یک بحران که متغیرهای زیاد داخلی، منطقهای و بینالمللی بر آن تاثیر میگذارد و همواره اهمیت و شدت و ضعف این متغیرها جابه جا میشود با حل یک مسئله ریاضی که پاسخها با قطعیت تمام مشخص میشود فرق زیادی دارد و کافی است یکی از طرفها در ارزیابی یکی از فاکتورها یا وزنی که به آن فاکتور در حل و فصل بحران قائل میشود دچار اشتباه شود در نتیجه بحران به سمت نقطه بیبازگشت حرکت کند.
ترامپ به دنبال چیست؟
اما سوال دیگری که در این میان مطرح است این است که چرا ترامپ به دنبال تشدید بحران در شبه جزیره کره است؟ آیا اقدامات کره شمالی باعث این روند شده یا خود ترامپ نیز بیتمایل به این وضع نیست و اگر این تحلیل درست است دلایل آن کدام است؟ کارشناسان طی روزهای گذشته تحلیلهای گوناگونی را از سیاست خارجی جدید ترامپ در شبه جزیره کره ارائه کردهاند که برخی از آنها عبارتند از:
۱٫ اقدامات ترامپ در سوریه، افغانستان و حالا در کره گواه این مدعاست که وی در سیاست خارجی خود فاقد راهبرد مشخص است و اقداماتش از خط و مشی خاصی پیروی نمیکند لذا قادر به پیشبینی رفتارهای بعدی وی نیستیم. ممکن است به یک مصالحه سیاسی تن دهد یا به یک جنگ محدود یا تمام عیار با کره وارد شود.
۲٫ ترامپ در دوره جدید چین را دشمن شماره یک آمریکا میداند و با تشدید بحران در شبه جزیره کره میخواهد حضور نظامی خود را در منطقه به بهانه کنترل کره و در اصل با هدف مهار چین گسترش دهد و بر همین اساس آمریکا به دنبال حل و فصل بحران کره نیست بلکه میخواهد وضعیت را به همین شکل بیثبات نگه دارد تا هم اتحاد کشورهای منطقه با خود را به دلیل ترس از کره و چین تقویت کند و هم تا آنجا که میتواند حضور خود را تقویت کرده و چین را تحت فشار قرار دهد.
۳٫ تشدید فشارها به کره شمالی و عقبنشینی احتمالی پیونگ یانگ در مقابل ترامپ و یا نشان دادن جدیت ترامپ در مقابل رهبر کره این پیام را به سایر دشمنان آمریکا به خصوص در منطقه غرب آسیا خواهد داد که ترامپ در سیاست خارجی خود جدی است و آنها برای اینکه هزینه ندهند باید عقب نشینی کنند. این تحلیل از این سو نیز درست به نظر میرسد. برخی کارشناسان معتقدند بمباران سوریه و افغانستان نیز برای نشان دادن این جدیت به کره شمالی بود.
۴٫ دیدگاه دیگری نیز معتقد است اقدامات به اصطلاح متهورانه اخیر ترامپ در سیاست خارجی مثل حمله به سوریه و افغانستان و حالا تشدید فشارها به کره با هدف ایجاد همبستگی ملی و تقویت موقعیت داخلی به دنبال فشارها و بحرانهای داخلی سه ماه گذشته بوده است. در واقع با فشارهای فزاینده و مخالفتهای گستردهای که ترامپ طی هفتهها در داخل دیده، میخواهد به نوعی فشارها را با نشان دادن یک رهبری قوی و قاطع ،موقعیت متزلزل سیاسی داخلی خود را ترمیم کند.
اگر جنگ شود؟
سوال دیگری نیز در این میان مطرح است و آن اینکه، اگر بحران به سمت نقطه بیبازگشت و جنگ پیش برود برنده و بازنده آن و تبعات این جنگ چه خواهد بود؟
طی روزها و هفتههای گذشته بارها ترامپ، معاون وی،وزیر دفاع و وزیر خارجه آمریکا اعلام کردهاند که دیگر «صبر استراتژیک آمریکا در مقابل کره شمالی به پایان رسیده است و این بحران باید حل شود؟» اما سوال اینجاست که آمریکا دقیقا میخواهد چه اقدامی انجام دهد؟ آیا موضوع جنگ است یا مجموعهای از اقدامات از ترور کیم جونگ اون تا حمله غافلگیرانه و جنگ تمام عیار و همزمان اعمال تحریمهای گسترده.
آمریکا و متحدان در برخورد با کره شمالی یکی از گزینههای زیر را پیش روی خود دارند:
حمله پیش دستانه نظامی محدود یا گسترده، انتقال سلاحهای هستهای به کره جنوبی، ترور کیم جونگ اون رهبر کره شمالی، محاصره دریایی، تحریم اقتصادی در کنار مذاکرات سیاسی.
ترامپ از مشاوران امنیت ملیاش خواسته تا گزینههای مختلف را برای مقابله با برنامههای موشکی و هستهای کره شمالی پیشنهاد دهند. ترامپ همچنین خواستار طرح تفصیلی برای اعمال تحریمهای سختگیرانه اقتصادی علیه کره شمالی شده است.مقامهای آمریکایی تاکید دارند؛ دولت ترامپ در حال بررسی تحریمهایی است که در ابعاد وسیع علیه اقدامات کره شمالی اعمال شود. برخی از این اقدامات را میتوان به صورت یکجانبه انجام داد و برخی دیگر از طریق سازمان ملل قابل اجرا خواهد بود.گزینههای اقتصادی آمریکا شامل تحریم فروش نفت به کره شمالی، تحریم جهانی شرکت هواپیمایی کره شمالی، و رهگیری کشتیهای کرهای و مجازات بانکهای چینی است که با کره شمالی همچنان همکاری میکنند.سازمان ملل ممکن است محدودیتهای بیشتری را علیه صادرات زغال سنگ کره شمالی اعمال کند. ممنوعیت صادرات غذاهای دریایی کره شمالی نیز از دیگر گزینهها به شمار میرود.
اما به نظر میرسد ترامپ و تیم وی به دنبال راهبرد دیگری غیراز تحریمها هستند، چرا که تحریمها تاکنون نشان دادهاند که قادر به شکست دادن پیونگیانگ نیستند.
تهدیدات گسترده مقامات آمریکایی، اعزام ناوگان جنگی به آبهای کره،حضور معاون ترامپ در منطقه مرزی با کره شمالی، آمادهباش در ژاپن و کره، آماده باش جنگندههای آمریکا در پایگاه دریایی «گوام» و … همه این اقدامات لااقل در ظاهر نشان میدهد که عزم آمریکا برای مقابله با کره شمالی است اما سئوال این است که آیا رهبر کره شمالی نیز این تهدید را جدی میگیرد؟
در این میان سئوالی که ترامپ باید به وضوح برای آن جوابی داشته باشد این است که تا کجا در تهدید کره شمالی پیش خواهد رفت و آیا در این مسیر انگیزهای برای دستزدن به اقدام نظامی را دارد یا خیر؟
داشتههای نظامی کره
آمریکا به خوبی میداند که کره دارای ۱۰ الی ۲۰ کلاهک هستهای است. نزدیک به ۷۰۰ هواپیمای جنگنده دارد، بیش از یک میلیون سرباز آماده به جنگ و ۲ میلیون سرباز ذخیره دارد که چیزی برای از دست دادن ندارند. این کشور ۴۰۰۰ توپ دارد که میتواند از آنها استفاده کند،۱۰۰۰ موشک دارد که به راحتی شهرهای کره و ژاپن را میتواند هدف قرار دهد، لذا با توجه به این اطلاعات، آمریکا کار راحتی در پیش نخواهد داشت. آمریکا چون اطلاعات دقیقی از این توانمندیها ندارد، نمیتواند به محاسباتش اعتماد کند.
آمریکا در این مسیر از توان نظامی خود، کره جنوبی، ژاپن و همچنین کشورهای ناتو بهره خواهد گرفت و در حمله اول شاید هزاران موشک به مراکز نظامی و تصمیمگیری کره شلیک کند، اما سئوال دیگری که ترامپ باید به وضوح از مشاورانش بپرسد این است که آیا این حمله موثر خواهد بود یا خیر؟ و آیا کره قابلیت این را دارد که بعد از این حمله یا همزمان با آن سئول و سایر شهرهای کره جنوبی و ژاپن را که در فاصله کمتر از ۵۰ کیلومتری از مرز کره شمالی قرار دارد، هدف قرار دهد؟ آیا ۳۷ هزار سرباز آمریکایی مستقر در مرز کره به همراه ارتش ۷۰۰ هزار نفری کره جنوبی قادر خواهند بود جلوی ارتش یک میلیون نفری کره شمالی را بگیرند؟ در این میان خطر انفجار بمبهای هستهای کره شمالی و تشکیل یک ابر اتمی بر فراز شبه جزیره کره که صدمات بسیار شدید و جبران ناپذیر انسانی و محیط زیستی نیز خواهد داشت را چه خواهد کرد؟
موضع چین
بسیاری از کارشناسان معتقدند کره شمالی حیاط خلوت چین است، و آمریکا برای هر اقدامی باید ملاحظات چین را نیز در این منطقه لحاظ کند. بر همین اساس نباید فراموش کرد که در جنگ کره بیش از ۹۰۰هزار سرباز چینی کشته شدند و مرز حائل دو کره به خون چینیها آغشته است، لذا چین به سادگی از کنار این موضوع نخواهد گذشت.
بنابر این تصور بر این است که چین اجازه نمیدهد علیه کره شمالی عملیاتی انجام شود. کنترل کره شمالی فقط از طریق چین امکانپذیر است. آمریکا باید امتیازاتی به چین دهد تا این کشور از نفوذ خود بر کره شمالی استفاده کند و رفتارهایی سیاسی حاکمان کره شمالی را معتدل نماید. آمریکا به هیچ عنوان نمیتواند بدون همراهی چین به این کار دست بزند.بر اساس این تحلیل بحران کره زمانی حل و فصل خواهد شد که در چین تغییرات اساسی و ساختاری بزرگی ایجاد شود. همانگونه که دیوار برلین پس از فروپاشی شوروی سابق فروریخت تغییر در کره شمالی نیز به تغییر در چین وابسته است. تازمانی که چین یک حکومت کمونیستی است حتما اجازه یکپارچگی شبه جزیره کره و هر اتفاق غربی دیگری در کره شمالی را نخواهد داد.
در این میان اما ترامپ اعلام کرده با چین یا بدون چین درصدد حل و فصل بحران کره است. چینیها اما به دلایل زیر به هیج وجه تمایلی به شروع یک جنگ در شبه جزیره کره ندارند؛
۱٫ در همان ساعات آغازین جنگ صدهاهزار آواره کرهای با توجه به مرز مشترک ۱۴۲۰ کیلومتری کره شمالی با چین، راهی مرزها خواهند شد و قطعا سیل میلیونی آوارگان مشکلات زیادی را برای چین بوجود خواهد آورد.
۲٫ چین منافع اقتصادی زیادی در کره دارد و چنان که گفته شد، شروع یک جنگ نابرابر جدای از به آشوب کشیده شدن منطقه و تهدید راههای مراسلاتی اقتصادی چین، بازار بزرگ کره شمالی را نیز از دست چینیها خارج خواهد کرد.
۳٫ در صورت موفقیت آمریکا در ساقط کردن دولت کره شمالی مرحله بعد اتحاد ۲ کره خواهد بود. جمعیت ۵۰ میلیونی کره جنوبی با وضعیت اقتصادی کاملا صنعتی با ۲۵ میلیون کارگر کره شمالی دولت تازه تشکیل شده را به یک قدرت برتر اقتصادی در منطقه تبدیل کرده و به رقیب جدی چین بدل خواهد کرد، لذا چینیها به هیچ وجه مایل نیستند جنگی در منطقه شروع شود که به این نتیجه منجر شود.
اما سوال مهم دیگر این است که در صورت بروز جنگ آیا چین تمایلی دارد یا میتواند به صورت جدی وارد معرکه شده و از متحد سنتی و کلیدی خود دفاع کند یا خیر؟پاسخ به این سئوال با توجه به شواهد و قرائن موجود منفی است. چین نمیخواهد وارد معرکهای جدی شود که جریان رشد مستمر اقتصادی این کشور را دچار خلل کند. چینیها در طول چند دهه گذشته به عنوان سواریگیرنده مجانی از مزایای سیستم موجود بینالمللی نفع برده و با هزینه آمریکا توسعه خود را پیش بردهاند. «مرشامیر» نظریه پرداز «رئالیسم تهاجمی» میگوید؛ چین حداقل تا زمانی که به قدرت برتر اقتصادی نرسیده و قدرت اقتصادی برتر خود را به قدرت نظامی تبدیل نکند هژمونی آمریکا را به چالش نخواهد کشید.
بر این اساس حداقل فعلا چینیها تمایلی به درگیری جدی در مناقشات ندارند و اولویت اول و استراتژیک آنها رشد مستمر اقتصادی است. شاهد مثال این تحلیل نیز موضعگیری اخیر چین در حمله هوایی آمریکا به پایگاه هوایی الشعیرات سوریه بود که حتی به صورت زبانی نیز این حمله را محکوم نکرد و اعلام کرد این حمله قابل درک است.
چینیها تا جایی که بتوانند سعی خواهند کرد با دو طرف بحران گفتوگو کرده و از شعلهور شدن آن جلوگیری کنند ولی زمانی که کار از کار گذشت کنار کشیده و سعی خواهند کرد تا جایی که ممکن است تبعات این بحران را برای خود تقلیل دهند.
نتیجه گیری
«لئون پانهتا» وزیر دفاع پیشین آمریکا در مصاحبه با ان بیسی نیوز میگوید: «رویکرد دونالد ترامپ در قبال مسئله کره شمالی میتواند در نهایت منجر به جنگ هستهای شود که جان میلیونها نفر را بگیرد.» «پانهتا» درست میگوید. از بحرانی که «ترامپ» در یک سو و «اون» در سوی دیگر آن ایستاده باشند باید ترسید. چنان که گفته شد در مدیریت بحرانها توجه به خلق و خوی رهبران دو طرف،شیوه تصمیم گیری و اینکه تا کجا میتوانند پیش روند مهم است .
در مطالعات سنتی مدیریت بحرانها درصد قابل توجهی از این بحرانها با عقبنشینی یکی از ۲ طرف حل و فصل شدهاند. باید دید در بحران کره «ترامپ» عقب خواهد نشست یا «اون». بدترین وجه این تصمیمگیری زمانی خواهد بود که طرفین احساس کنند عقب نشینی به منزله از دست رفتن اعتبار و حیثیت آنها تلقی شود که زمینه را به شدت برای اتخاذ تصمیمات غیرعقلایی در شرایط فشار روانی بالا خواهد برد.در صورتی که بحران کره به جنگ منتهی شود به جرات میتوان گفت که این جنگ برندهای نخواهد داشت و تاوان آن را میلیونها نفر در دو کره و ژاپن خواهند داد.