برای هریک از ایرانیان از هشت سال دفاع مقدس یک تعریف وجود دارد؛ یک نگاه که حاصل تجربه شخصی هر فرد در مواجهه با جنگی یک طرفه بود. سال‌ها از هشت سال جنگ تحمیلی گذشته، اما خاطراتش هنوز با مردم است. اینکه در کوچه پس کوچه‌های هر شهری، حتی در دورافتاده‌ترین نقاط کشور نشان و نشانه‌ای از شهید می‌بینیم، یعنی جنگ و تمام سربازانی که در آن فداکارانه ایستادند، مقاومت کردند و شهید شدند، فراموش نشده و فراموش نشدنی است.

حالا بعد از گذشت بیش از سه دهه از جنگ تحمیلی، چهره ادبیات آن، به گفته مرتضی سرهنگی، تغییر کرده است. دهه ۶۰ و پس از آن، سال‌های ثبت خاطرات فرماندهان و سربازانی بود که در خط مقدم بودند و معنی توپ و تفنگ را با گوشت و پوست خود لمس کردند. اما حالا بعد از گذشت از تب و تاب آن سال‌ها،‌ نوبت به بیان خاطرات کسانی است که در پشت جبهه‌ها بودند. خاطرات از خاکریزها به خانواده‌های سربازان رسیده است.

«گلستان یازدهم» حاصل ادبیات این سال‌هاست؛ ادبیاتی که تلاش دارد تا چهره خشن جنگ را در میان مردم عادی و شهروندان شهرهای مختلف توصیف کند. «گلستان یازدهم» داستان زنی است که برای آرمان‌هایش، همسر شهید علی چیت‌سازیان شد. داستان زنی است، مانند بسیاری دیگر از زنان این کشور که جنگ بر سر خانه‌شان آوار شد. داستان مردمانی است مشابه همین مردم،‌ اما در موقعیتی متفاوت. «گلستان یازدهم» نوشته بهناز ضرابی‌زاده، خاطرات زهرا پناهی‌روا از یک‌سال و هشت ماه زندگی با شهید علی چیت‌سازیان، از فرماندهان لشکر انصار الحسین همدان است. یک روایت جدید از جنگ.

زهرا پناهی‌روا و فرزندش محمدعلی چیت‌سازیان که به یاد پدر، علی چیت‌سازیان صدایش می‌زنند، یک روز در ماه آخر ۹۵ میهمان باشگاه خبرنگاران پویا بودند. پناهی‌روا در این نشست ضمن تشریح وضعیت همدان در جنگ تحمیلی، به بیان گوشه‌ای از اقدامات منافقین در شهر برای آسیب‌ رساندن به روحیه مقاومت مردم پرداخت. او می‌گوید که شنیده بود منافقین به پیکر شهدا آسیب می‌زدند، از این جهت هنگامی که خبر شهادت شهید چیت‌سازیان رسید، تدابیری اندیشیده شد تا پیکر او از این آسیب در امان بماند.

در بخش دیگری از این گفت‌وگو، علی چیت‌سازیان نیز به ماجرای دیدار خانواده شهید چیت‌سازیان با رهبر معظم انقلاب پرداخت و این دیدار را یکی از افتخارات بزرگ زندگی‌اش خواند. او همچنین درباره نقش همسران شهدا گفت: همسران شهدا در هر دم و بازدم شهید می‌شوند و شهدای واقعی همین همسران شهدا هستند. «گلستان یازدهم» عاشقانه‌ای بود که نوشته شد. مشروح این گفت‌وگو به این قرار است:

* این جلسه به بهانه انتشار کتاب و تقریظ مقام معظم رهبری بر «گلستان یازدهم» برگزار شده است. اگر موافق باشید گفت‌وگو را با خود کتاب شروع کنیم. شخصیت شما در کتاب، یک شخصیت عاطفی است که دلبستگی شدیدی به خانواده دارید. شما حدود یک سال و هشت ماه با شهید چیت‌سازیان زندگی کردید. مطمئناً یادآوری این خاطرات بعد از این چند سال برای شما به نوعی دشوار بود. چرا راغب شدید که کتابی در این رابطه بعد نوشته شود؟ چه چیز شما را متقاعد کرد که بعد از تقریباً ۳۰ سال، این خاطرات را مرور کنید؟

پناهی‌روا: پس از شهادت شهید چیت‌سازیان تا همین چند سال اخیر بارها از من خواسته شد که خاطره‌ای در رابطه با زندگی‌ مشترک‌مان تعریف کنم، چه وقتی در همدان بودم و چه وقتی به تهران آمدم. حقیقت این است که این خاطرات خیلی برای خودم هم واضح نبود. زندگی من با ایشان به صورت پیوسته نبود، به همین دلیل خاطرات به صورت موردی در ذهنم بود. فکر می‌کردم که این خاطرات تکه‌تکه و بریده بریده از آن یک سال و هشت ماه، برای خودم فقط جذاب باشد، نه برای دیگران. اینطور نبود که من هر روز ایشان را ببینم، شهید چیت‌سازیان در مدت زندگی مشترکمان بیشتر جبهه بودند و همین سبب شده بود تا ما کمتر ایشان را ببینیم؛ به همین خاطر لحظات به صورت فیلم همیشه از پیش چشمان و از ذهنم رد می‌شد و مررو می‌کردم.

خیلی‌ها در این مدت می‌گفتند که خاطراتم را نقل کنم، اما من شخصاً همیشه فکر می‌کردم که این خاطرات برای خودم جذابیت داشته باشد، نه برای دیگران. از سوی دیگر فکر می‌کردم که نمی‌شود این خاطرات پراکنده را روی کاغذ آورد و پیوسته کرد. گاه نیز اینطور فکر می‌کردم که این خاطرات برای من است و نکند بخواهم با طرح آن، خودم را مطرح کنم و ریا شود. من این زندگی را با این نیت شروع نکرده بودم که بخواهم با آن خودم را مطرح کنم.  تا اینکه بعد از چندین و چند سال که گذشت، وقتی آمدم ساکن تهران شدم، آقای ابطحی در حوزه هنری تهران بود. ابطحی در آن زمان مجمعی به نام «راویان دفاع مقدس» تشکیل داد که اعضای آن بانوان بودند. مجمع خوب و جذابی بود که حاضران در آنجا خاطراتشان را نقل می‌کردند. علاوه بر راویان، تعدادی از نویسندگان هم حضور داشتند و در این جلسات برخی از کتاب‌هایی که در این رابطه نوشته شده بود، معرفی می‌شد.  جرقه روایت خاطرات از همین مجمع زده شد. بعد از مدتی آقای ابطحی از من خواستند که خاطراتم را نقل کنم. با این پیشنهاد و با همکاری خانم مروی که در آن زمان در روایت فتح و حوزه هنری فعالیت داشتند، در ۱۲ تا ۱۳ جلسه خاطراتم را نقل کردم.

* این ماجرا برای چه سالی است؟

این اتفاق در سال ۹۲ رخ داد. بعد از اتمام ضبط خاطرات، به من گفتند که قرار است خانم ضرابی‌زاده که کتاب «دختر شینا» را نوشته‌اند و در آن زمان هم خیلی گل کرده بود، عهده‌دار نگارش این کتاب شوند. نوشتن کتاب «گلستان یازدهم» اینطور رقم خورد.

با خودم فکر کردم که شاید نگارش این کتاب منبع خیری باشد. اینکه بعد از ۲۶- ۲۷ سال پس از شهادت شهید چیت‌سازیان امکان نگارش این خاطرات فراهم شده، شاید منشأ خیری باشد و شاید از این طریق بتوانیم به جوانان و نسل امروز کمک کنیم. می‌خواستم از این طریق الگویی را برای نسل جوان معرفی کنم. بیان زندگی ساده یک زوج جوان در دهه ۶۰ برای بچه‌های امروز برایم اهمیت داشت. ما در آن زمان نگاه ساده و بدون تکلف و تجمل به زندگی داشتیم. اینطور تصور می‌کنم که شاید سال‌ها از آن زمان گذشته، یک شکافی بین نسل امروز با نسل گذشته ایجاد شده و شاید بتوان با این خاطرات بخشی از این شکاف‌ها را از کم کرد؛ حتی اگر تعداد محدودی تحت تأثیر بگیرند برای من خیلی مهم است. شهید چیت‌سازیان خیلی به نوجوانان و بچه‌ها علاقه داشت، بچه‌های نوجوان در جبهه و جنگ را فراموش نمی‌کرد، با آنها مهربان بود و خودش را هم سطح این بچه‌ها قرار می‌داد. می‌خواستم پیام شهید را از این طریق به مخاطبان جوان منتقل کنم.

یک نگاه ساده عاشقانه بی‌ریا. نگرانی‌هایم را در رابطه با خاطرات پراکنده‌ام با نویسنده مطرح کردم. خانم ضرابی‌زاده گفتند که شما اصلاً نگران نباشید، من این‌ خاطرات را به صورت پیوسته تنظیم می‌کنم. این را هم بگویم که همه خاطرات نقل شده در این کتاب مستند است. تمامی تاریخ‌ها دقیق است؛ چرا که من از ابتدا یک دفترچه داشتم و تمامی خاطرات را با تاریخ همان روز به صورت دقیق می‌نوشتم. حتی ساعت‌ها هم در این کتاب مستند است. همه زمان‌های نقل شده در کتاب، رفت و آمدها و اتفاقات و همه خصوصیات و سیر و سلوک شهید چیت‌سازیان در این کتاب مستند و براساس همان دفترچه‌ای است که همیشه همراهم بود و در آن قید می‌کردم.

خانم ضرابی‌زاده قلم خوبی دارند. حتی برای اینکه حالات من را بهتر درک کنند و شخصیت من را بهتر بشناسند، به تهران آمدند و چند روز با من زندگی کردند تا با درک خصوصیات روحی‌ام، کتاب را بنویسند.

*شما در بخش آموزش و پرورش حضور دارید و با توجه به شناختی که از نسل جوان دارید. منتقل کردن این فرهنگ و سبک زندگی به نسل جدید شاید یک مقدار دشوار باشد. در این سال‌ها به دلیل عدم انتقال همین فرهنگ، شناخت کمی بین دو نسل وجود دارد. آن موقع زندگی اکثر خانواده‌ها ساده بود. ساده‌زیستی بین همه وجود داشت. نه فقط زندگی شما که زندگی دیگر همسران شهدا نیز همین وضعیت را داشت. به‌عنوان نمونه گفته می‌شود که زندگی شهید همت در یک وانت جا می‌شد. سبک زندگی امروز خیلی متفاوت با گذشته است. اگر الان خانم یا آقا پسری بخواهد ازدواج کند و به خانه بخت برود، وسایل زندگی‌شان با آن سال‌ها خیلی متفاوت است. این ظاهر زندگی است. باطن و تفکر نیز تاحدودی تغییر کرده است. اگر بخواهیم سبک زندگی شهدایی که در تاریخ ایران ماندگار شدند، مانند شهید چیت‌سازیان، را به جوانان امروز منتقل کنیم،‌ چه کار می‌توانیم انجام دهیم. چه باید کرد که تأثیرگذاری آن بیشتر باشد؟ 

سؤال بسیار تخصصی است و پاسخ به آن بدون داشتن آمادگی ذهنی دشوار. اگر بخواهم فی البداهه و با توجه به تجربیات خودم در این رابطه صحبت کنم، باید بگویم که شهدای ما بسیار گمنام هستند؛ این حتی در مورد سرداران شهید هم صدق می‌کند. این شهدا یک منطق خاصی در آن زمان داشتند و آن این بود که هر کاری از دستشان برمی‌آید برای انقلاب و امام انجام دهند. دوست داشتند یک کاری برای انقلاب، برای پیروزی آن و برای اسلام  انجام دهند. اگر بخواهیم این نگاه و فرهنگ را منتقل کنیم، باید چند کار انجام دهیم. نخست اینکه خانواده‌هایشان حرف‌ها و زندگی آنها را منتقل کنند و از سوی دیگر، باید نویسندگان خوبی هم داشته باشیم که این موارد را ثبت کنند.  این خیلی مهم است. فکر می‌کنم تنها پل ارتباطی ما با نسل جوان، این نویسندگان هستند که اگر بتوانند این فرهنگ را خوب انتقال بدهند، خیلی خوب می‌تواند اثرگذار شود و این شکاف ایجاد شده را تا حدود زیادی رفع کند. در وهله اول باید بگردیم دنبال افرادی که اهل قلم و نوشتن هستند.ما نویسنده و اهل کتاب زیاد داریم، اما در وادی‌های مختلف و مباحث و سبک‌های دیگر هستند، ولی اینکه بخواهند در حوزه خاطره‌نگاری فعالیت کنند، ما خیلی کم داریم. از سوی دیگر، می‌توان با استفاده از ابزار هنر مانند تولید فیلم و نمایشنامه نیز این فرهنگ را منتقل کرد. این نقش هنر و ادبیات است که می‌تواند این شکاف را پر و این فرهنگ را منتقل کند.

*روزهای اول که با خانم مروی مصاحبه می‌کردید، فکر می‌کردید که قرار است این صحبت‌های شما مبنایی برای استفاده در ادبیات باشد؟ وقتی نگارش اولیه صورت گرفت حس می‌کردید که توانسته‌اید این وظیفه را به خوبی انجام دهید؟

در ابتدای امر از اینکه خاطرات قرار است چگونه نوشته شود، نگران بودم. زمانی که نگارش اولیه صورت گرفت و من آن را مطالعه کردم، به دلم نشست. به نظرم شروع کار خیلی جذاب و حرفه‌ای نوشته شده بود. با خودم گفتم که نویسنده از چه جای خوبی شروع کرده است. مخاطب وقتی «گلستان یازدهم» را ورق می‌زند، جذب کتاب می‌شود. مصمم می‌شود که دیگر بخش‌های آن را نیز بخواند. این تأثیرگذاری خیلی مهم است. این باعث می‌شود که من مخاطب بروم، ورق بزنم و بقیه کتاب را ببینم که سرگذشت راوی و همسرش چه شد و به کجا رسید، هرچند که مخاطب می‌داند که آخرش شهادت است، اما مصمم می‌شود ببیند که قصه چه بود و چه شد. نگران بودم که آیا من می‌توانم آن هدفی را که داشتم  به سرانجام برسانم یا خیر؟ با ورق زدن و نگاه به اولین صفحات کتاب احساسم به اطمینان تبدیل شد و مطمئن شدم که مخاطب من می‌تواند به هدف من نزدیک شود، انشاالله که اینگونه باشد. البته خانم ضرابی‌زاده خیلی به من امیدواری داد که کتاب «دختر شینا» اولین کتاب من بوده و سعی می‌کنم اشکالاتی که وجود داشته، در «گلستان یازدهم» برطرف شود.  می‌گفتند که من طوری این خاطرات را کنار هم می‌گذارم که خیالت راحت باشد. الان فکر می‌کنم که کتاب خوب از آب درآمده است. هر روزی که می‌گذرد و اتفاقی خوبی که برای «گلستان یازدهم» می‌افتد، احساس می‌کنم با این کتاب دوباره شهید چیت‌سازیان زنده و اسمش مطرح شده است. باردیگر منش او مطرح شده و همین آرامش خاطری به من می‌دهد و احساس می‌کنم که رسالت سنگینی که به دوش من گذاشته شده بود، درست انجام داده‌ام و راهم را درست رفته‌ام. به حمدالله، احساس می‌کنم قدم‌هایم را درست برمی‌دارم و این برایم مهم بود.

* شما با مقام معظم رهبری نیز با مقام معظم رهبری دیدار داشتید. از این دیدار بگویید.

یکی از اثرات خوبی که این کتاب برای حداقل خود من داشت، در کنار نگاه قشنگ جامعه نویسندگان و مخاطبان، انتشار تقریظ مقام معظم رهبری و نگاه خوب ایشان به این خاطره‌نگاری‌ها بود. این نگاه قشنگ و ارزشمند ایشان واقعاً من را شیفته خودشان کرد. در ابتدا یک مراسم رونمایی در تهران با حضور رئیس حوزه هنری و حجت‌الاسلام و المسلمین خاموشی برگزار شد. در پایان همان مراسم چند نفر از دفتر حفظ و نشر آثار رهبر معظم انقلاب آمدند و گفتند که ایشان «گلستان یازدهم» را خوانده‌اند و قرار است یک رونمایی باشکوه از این کتاب نیز برگزار کنیم. من خودم آنجا شوکه شدم و گفتم دوباره حضرت آقا کتاب را خوانده‌اند؟ چون پیش‌تر خانم ضرابی‌زاده در دیداری که با ایشان داشتند، کتاب را تقدیم رهبر انقلاب کرده بودند، ولی فکر نمی‌کردم که ایشان اینقدر سریع بتوانند کتاب را بخوانند که بعد در این فاصله پاسخ بدهند. وقتی با این موضوع مواجه شدم، یک حس بسیار خوبی در من شکل گرفت که قابل توصیف نیست. برایم مایه افتخار و سعادت بود که نصیب ما شد که مثلاً ایشان این کتاب را خواندند، بر آن تقریظ نوشتند و بعد هم فرموده‌اند که حتماً برای آن یک مراسم باشکوهی گرفته شود. من نمی‌دانم واقعاً شهدا چه کار می‌کنند. در همان زمان به این فکر کردم که شهدا می‌خواهند با معرفی این آثار یک مقدار فضای جامعه را تغییر دهند و به ما تلنگر بزنند و بگویند که حواستان باشد. نگاه آقا خیلی برای من غیرقابل انتظار بود که الحمدالله این نگاه اثر خودش را گذاشته بود.

بعد از مراسم رونمایی کتاب در همدان، با ما از دفتر تماس گرفتند که شما می‌توانید فردا با مقام معظم رهبری دیدار داشته باشید؟ من در آن زمان می‌خواستم که تا جمعه در همدان بمانم، اما وقتی با ما تماس گرفتند و این خبر خوب را به ما دادند، در همان زمان راهی تهران شدیم تا خودمان را به این دیدار برسانیم.

* آقای چیت‌سازیان شما هم از این دیدار بگویید.

محمدعلی چیت‌سازیان: قبل از اینکه بخواهم وارد جزئیات دیدار شوم، باید بگویم که در زندگی من چند افتخار بزرگ و چند اتفاق خیلی خوب افتاده است، یکی از اتفاقات خیلی خوب حضور در کنار چنین مادری است. درست است که من بدون حضور پدر، به دنیا آمدم و سعادت دیدنش را نداشتم، اما حضور چنین مادری از ابتدای زندگی برایم سعادت است. این بزرگترین افتخارم در زندگی است. دیگر، داشتن یک همسر خوب است که البته با عنایت خداوند صورت گرفت و همچنین به دنیا آمدن فرزندم که با آمدن او، نسبت پدر فرزندی را بیشتر احساس کردم. این سه اتفاق زندگی من یلی بزرگ بود، اما اخیراً مفتخر شدم که در بیت امام و رهبرمان حضور پیدا کنم و شخصیتی که واقعاً دوستش دارم، از نزدیک ملاقات کنم و ایشان من را در آغوش گرفتند. هیچ وقت فکر نمی‌کردم که این اتفاق برای من بیفتد. من همیشه ایشان را در دیدارها از فاصله دور نگاه می‌کردم. تا آن زمان جلسه‌ای خصوصی با ایشان برایم میسر نشده بود. اینکه ایشان من را با اسم کوچک صدا کردند، آن هم در جمعی که همه را با نام‌های خانوادگی صدا می‌کردند، برایم مسرت‌بخش بود. ایشان به من گفتند که خوب علی آقا شما چه خبر؟ بعد ایشان فرمودند که وقتی بخش تولد من در کتاب را مطالعه کردند، احساس می‌کردند که در آنجا حضور دارند. این صحبت‌های ایشان برای من افتخار بود. حس خوبی داشتم. امیدوارم همانطور که خدا به من افتخار داد که فرزند شهید باشم، این نعمت را هم به من بدهد که ادامه‌دهنده راه شهدا باشم.

بعد از انتشار کتاب «گلستان یازدهم» اتفاقات خوبی رقم خورد. بازگویی این خاطرات و صحبت کردن از پدرم برای مادرم خیلی سخت است. مادرم زود منقلب می‌شود، به همین دلیل من سعی می‌کنم که کمتر این موضوعات را مطرح کنم. او در درون خودش با پدرم زندگی می‌کند. به نظرم همسران شهدا در هر دم و بازدم زندگی‌شان شهید می‌شوند و شهدای واقعی همین همسران شهدا هستند. «گلستان یازدهم» عاشقانه‌ای بود که نوشته شد. اگر بخواهیم معنای واقعی کلمه «عشق» را درک و بازگو کنیم، به نظرم باید به این دست از کتاب‌ها مراجعه کنیم. عشقی که بین پدر و مادرم به وجود آمد، و بعد عشق به فرزند و اینکه فردی را تربیت کند که رهرو راه پدرش باشد، همه مصداق واقعی این کلمه است.

* مادر حتماً بارها برای شما از خاطراتشان گفتند. وقتی برای اولین‌بار این کتاب را خواندید، چه حسی داشتید؟

چیت‌سازیان: شاید نسبت به افرادی که مخاطب کتاب هستند، حس و حال ما فرق می‌کند. دلیلش هم این است که کلمه‌کلمه و جمله‌جمله این کتاب واقعیت است و این از همه چیز مهمتر است. باعث می‌شود مخاطب جذب شود. ما با این کتاب زندگی می‌کنیم و همین بین ما به عنوان مخاطب «گلستان یازدهم» با مخاطب دیگر تفاوت ایجاد می‌کند. ما در زندگی مادربزرگی را داشتیم که متأسفانه از دست دادیم. او پشتوانه زندگی ما بود. تک تک کلمات این کتاب به فداکاری‌ها و ایثار او برمی‌گردد؛ از این جهت خواندن این کتاب برای همه ما سخت است. حضور مادربزرگم در کنار سختی‌هایی که مادرم به دوش می‌کشید، مغتنم بود. الان واقعاً جایشان خالی است.

من زیاد نتوانستم کتاب را بخوانم، فقط یک‌سری از فصل‌هایش را خواندم. ما با خاطرات این کتاب زندگی کردیم و همین کار را برای مطالعه ما سخت می‌کند. مخاطب راحت‌تر می‌تواند آن را بخواند. نگارش و انتشار «گلستان یازدهم» اتفاق خوبی بود. این کتاب داستان زنی است که بعد از شهادت همسرش، پای عشقش ایستاد و فرزندش را بزرگ کرد، این زندگی خیلی زیباست. خانم ضرابی‌زاده هم خیلی خوب توانستند این خاطرات را ثبت کنند.

*خانم پناهی، حس می‌کنید که بعد از نوشتن و انتشار این کتاب از آن بار مسئولیتی که برعهده شما بود، کاسته شده است؟

با انتشار این کتاب آن رسالتی که روی دوش من بود و احساس می‌کردم واقعا سنگینی می‌کند، به نوعی انجام شد. درست است که در حال حاضر شهدای مدافع حرم هستند، اما احساس می‌کردم که با گذشت چندین سال از پایان جنگ، یک فاصله‌ای از شهدا گرفته شده است. اینکه با انتشار این کتاب، نام شهید چیت‌سازیان دوباره مطرح شد و شجاعت و خصوصیات او از زبان رهبر معظم انقلاب نقل شد، برایم مایه افتخار بود.

حالا اینکه آیا با انتشار این کتاب رسالت ما تمام شده است یا خیر، باید بگویم که خیر. مسلماً تا ما زنده هستیم، نفس می‌کشیم و جان داریم باید راه شهدا را اداه دهیم. دفاع از حریم و منش شهدا و سیر و سلوک آنها جزو رسالت ماست. ما هنوز در این زمینه بار مسئولیت را داریم. شاید با انتشار این کتاب بخشی از آن انجام شده،‌ اما تکمیل نشده است.

*قبل از اینکه این جلسه برگزار شود، چند فصل از کتاب را مطالعه کردم و متوجه شدم که شما آدم عاطفی هستید و خیلی وابستگی‌تان به خانواده، مادرتان و همسرتان خیلی زیاد بوده است. با توجه به این وابستگی، آیا شده در این سال‌ها از اینکه مشوق همسرتان برای اعزام به جبهه بودید،‌ پشیمان شده باشید؟

پناهی‌روا: این تصمیم به آن سال‌های دفاع مقدس برمی‌گردد. ما می‌خواستیم که پای آرمان‌ها و اهدافمان بمانیم. گزینه‌های مختلفی برای زندگی وجود داشت،‌ اما من سخت‌ترینش را انتخاب کردم. گزینه عالی را انتخاب کردم، ولی راهش واقعاً سخت بود. برخورد با مشکلات در ذهن خیلی با واقعیت متفاو است، زمین تا آسمان با هم فرق دارند. تا زمانی که انسان در آن موقعیت قرار نگیرد، نمی‌تواند مشکلات یک همسر شهید را درک کند. من اصلاً در این وادی نبودم که جلوی همسرم را بگیرم تا به جبهه نرود. من عاطفی هستم، به خانواده‌ام وابسته‌ام اما هدفم خیلی بالاتر بود. آرمان‌هایم بالاتر از علاقه‌های شخصی‌ام بود. من روی علایقم، روی احساسات و عواطف خودم پا گذاشتم ولی هیچ‌گاه به آرمان‌هایم پشت نکردم.  سعی کردم آنها را حفظ کنم؛ با وجود همه مشکلاتی که داشتم.

من اعتقادم این بود که همسر من فردی باشد که معتقد به آرمان‌هایم باشد. اهل جبهه و جنگ باشد. حس می‌کردم با این کار می‌توانیم دین‌مان به انقلاب و دین را ادا کنیم. بخشی از این دین با ازدواج با یک فرد فداکار، کسی که جانش را به کف دست بگیرد، ادا می‌شد. می‌خواستم که خودم هم در کنارش باشم، نه اینکه فاصله داشته باشم. حتی پیشنهاد دادم که چون دوره امداد و نجات را گذرانده‌ام، همراه او باشم که بعد ما به دزفول رفتیم. من خودم می‌خواستم که این نوع زندگی را داشته باشم. زندگی در دزفول در آن زمان خیلی سخت بود. بیشترین حملات موشکی را داشت. موشک‌های ۹ متری در کوچه‌های چهار متری اصابت می‌کرد. دزفول بدون اینکه حمله هوایی شود، موشک‌باران می‌شد. ما در این برهه حساس به دزفول رفتیم و ترس و واهمه نداشتیم؛ چرا که آن هدف برایمان مهم بود که الحمدالله به آن هدف رسیدیم، ولی خوب راه پرفراز و نشیبی بود.

*الان هم شرایط دفاع فراهم است. آیا الان هم اگر شهید چیت‌سازیان بودند، همین تصمیم را می‌گرفتید؟

من شرایط قبل از انقلاب را درک کردم. شرایط بعد از انقلاب را هم درک کرده‌ام؛ موشک‌باران، دفاع مقدس و انقلاب را. جنگ را حس کردم. مشکلات مردم و مسائل مردم را دیده‌ام. جنگ زده‌ها را دیده‌ام. وقتی همه این‌ها را با گوشت و پوست لمس کرده‌ام و شهادت مسلمانان را در این راه دیده‌ام، صد در صد الان هم همان تصمیم ۳۰ سال پیش را می‌گرفتم.

*یک مقدار در مورد شرایط اجتماعی همدان آن موقع توضیح بدهید. خاطرم هست بخشی از کتاب در آن خبر شهادت همسرتان می‌رسد، برای اینکه منافقین به پیکر شهید آسیب نرسانند، تدابیری اتخاذ می‌شود. یک‌مقدار درباره فعالیت منافقین در این رابطه توضیح دهید. شاید برای کسانی که در آن زمان نبودند، این تعجب‌برانگیز باشد که کسی بتواند چنین کاری انجام دهد.

پناهی‌روا: با توجه به اینکه شهید چیت‌سازیان یکی از فرماندهان شجاع و با صلابت بودند که در جبهه و جنگ  حضور داشتند و دشمن از ایشان ضربات بسیار شدیدی دیده بود، از سوی بعثی‌ها لقب «عقرب زرد» گرفته بود و برای سرش جایزه تعیین کرده بودند. عنوان شده بود هرکس سر عقرب زرد را بیاورد، به او مدال «رافعین العراق» اهدا خواهد شد. این موضوع در میان منافقین هم مطرح بود. زمانی که خبر شهادت شهید چیت‌سازیان منتشر شد، بعثی‌ها تا چند روز پایکوبی می‌کردند. ما جنگ در جنوب و غرب کشور را داشتیم،‌ از سوی دیگر فعالیت‌های منافقین نیز در شهرها ادامه داشت؛ به همین دلیل برخی از سرداران یک کلت کمری همیشه همراهشان بود. ترورهای زیادی انجام می‌شد. در مواقعی می‌آمدند، زنگ خانه را می‌زدند و فرد را ترور می‌کردند. این دشمنی منافقین با انقلابیون و سرداران جبهه به اندازه‌ای بود که حتی احتمال می‌رفت بخواهند به پیکر شهدا آسیب برسانند. این موضوعات آن روزها مطرح بود.

روی این حساب موارد امنیتی لحاظ شد تا خدای ناکرده از این طریق ضربه‌ای وارد نشود.

*اتفاقی هم افتاده بود؟

من خودم خبردار نبودم، ولی بچه‌ها می‌گفتند که قبلا بوده است؛ به همین دلیل موارد امنیتی را رعایت می‌کردند که اتفاقی نیفتد. من حتی بعد از شهادت ایشان زمانی که جزو کاروان‌های اولیه به کربلا سفر کردم، سعی کردم تا هویتم را تا حدودی پنهان کنم. سال ۷۷ بود و بعثی‌ها و منافقین هنوز در عراق بودند. به توصیه کردند که تا حد امکان از بیان اینکه همسر شهید چیت‌سازیان هستم، خودداری کنم.

* آقای چیت‌سازیان شما هم‌نام پدرتان هستید و مادرتان در آن کتاب گفته بودند که به یاد شهید چیت‌سازیان، شما را علی آقا صدا می‌کنند. همین موضوع برای خودتان مسئولیت‌آور بود؟

چیت‌سازیان: دقیقاً همین‌طور است. فرزند شهید بودن لیاقت می‌خواهد، ادامه دادن راه پدر لیاقتی دیگر می‌خواهد که امیدواریم ما نیز جزو ادامه‌دهندگان راهشان باشیم.