به نقل از وبلاگ ندای یک بسیجی عاشق /
روزگاری بود که تنها آرزوی یک دختربچه داشتن یک عروسک بود عروسکی که برای او حکم یک موجود زنده و همبازی و همدم لحظه های شیرین کودکانه اش را داشت. عروسکی که پابه پای ترانه های کودکانه او می دید و می شنید و گاهی همپای گریه های او می گریست.
عروسکی که گاهی در نبودش تمام آرزوهای کودکی نقش بر آب می شد و فقط پشت ویترین مغازه عروسک فروشی لحظه ی او را به رویای در آغوش گرفتن آن عروسک می برد و کلی خاطره از همان یک لحظه در ذهن جا می گذاشت.
یک عروسک از نگاه ما شاید فقط وسیله ای برای بازی کردن و پر کردن اوقات او باشد اما برای کودک همه چیز است . با او می خوابد، با او بیدار می شود، با او می خندد و می گرید و حتی به تقلید از رفتار مادرش با او همانگونه رفتار می کند و این می شود تمرینی برای روزهای مادر شدن خودِ کودک …
با این مقدمه و اینکه عروسک در ذهن و روح کودک چه جایی دارد و چه نقشی بازی می کند، چه می شود که منِ بزرگسال و منِ عاقل و دانا که ادعایم فهم بیشتر نسبت به اتفاقات اطرافم است با همه هستیِ یک کودک کاری را می کنم که شاید ظاهرش رنگ و بوی مقابله با فرهنگ بیگانه و نمادهای این فرهنگ باشد اما در بطن ماجرا پیامدهای جبران ناپذیر را در پی خواهد داشت.
داستان آتش زدن عروسک ها باربی فقط آتش زدن یک تعداد عروسک نیست بلکه آتش زدن تمام خاطرات آن کودک با آن عروسک است که شاید تحت تاثیر محیط و هیجانی که در مدرسه به راه افتاده است عروسکش را از خانه به مدرسه ببرد و شاهد آتش زدنش باشد ولی بعد از چند روز که جای خالی عروسکش را در خانه می بیند تشویش و اضطراب وجودش را فرا گیرد
حکایت اینجا می شود یاد دادن ضمنیِ بدترین نوع برخورد و خشونت بارترین رفتار با یک عامل بیگانه که آن کودک معصوم حتی ذره ای از آن را نه می فهمد و نه میخواهد که بفهمد. او غرق در دنیای کودکی خود شاهد اتفاقی است که دانسته یا ندانسته آتشی بر ذهن حساس و آسیب پذیرش می اندازد.
داستان از مدرسه ای در شهرستان البرز شروع می شود که مدیر یک مدرسه دخترانه در یک اقدام به اصطلاح مبتکرانه با گذاشتن یک بشکه در وسط حیاط مدرسه که شعله های آتش از آن زبانه می کشد، از بچه های مدرسه می خواهد که عروسک های باربی خود را بیاورند و در آن بشکه آتش بیندازند و تمام آن چشم های معصوم را به دیدنِ سوختن و نابود شدن عروسکهایشان می نشاند…
که این امر به گفته معصومه انصاریان دبیر انجمن نویسندگان کودک و نوجوان ، حرکتی بر گرفته از گرایش های میلیتاریستی دانست که جز حذف مخالف، به موضوع دیگری نمی اندیشند.
البته بحث ما اینجا اصلاً باربی بودن یا نبودن عروسک نیست چراکه اگر باربی ، امروز مهمان خانه ها شده و هم بازی کودکِ از همه جا بی خبر، مقصرش آن کودک نیست که حالا مجبور باشد تاوانش را با سوزاندن عروسکش پس بدهد. مقصرش هر که هست ولی آن کودک نیست.
اگر باربی، امروز عروسک محبوب کودکان ما شده است شاید دلیلش ضعف صنعت ماست در تولید اسباب بازی های کودک که نمی تواند جذابیت های لازم در ساخت عروسک و دیگر اقلام سرگرمی را در تولیدات داخلی بکار ببرد و هزاران شاید دیگر که اصلاً ارتباطی به آن کودک ندارد و قائدتاً نباید هم داشته باشد.
به نظر می رسد راههای بهتری هم برای مقابله با ترویج و اشاعه فرهنگ غرب وجود داشته باشد. راههای بهتر با آسیب کمتر که هزینه اش تخریب روح و ذهن کودک و تعلیم خشونت به او نباشد آن هم در مهد تعلیم وتربیت که نامش مدرسه است. و آن هم توسط مربی تعلیم وتربیت که برای کودک حکم مادر دوم را دارد که از او می آموزد و تقلید می کند و درس زندگی مشق می کند.
اگر باربی ، امروز مهمان خانه ها شده و هم بازی کودکِ از همه جا بی خبر، مقصرش آن کودک نیست که حالا مجبور باشد تاوانش را با سوزاندن عروسکش پس بدهد. مقصرش هر که هست ولی آن کودک نیست
یقیناً آسیب های اجتماعی اینگونه رفتارهای ناآگاهانه و نابخردانه و عجولانه بسیار بیشتر از فواید آن است چرا که وقتی مخاطبِ هدف، یک قشر حساس و آسیب پذیر مثل کودک باشد آنگاه تصمیمی که گرفته می شود باید از یک اساس و ریشه روانشناختی و منطقی و منطبق با دنیای کوچک و شیشه ای کودک باشد چرا که لوح سفید ذهن او می پذیرد آنچه را می بیند و قوه خیالش می پروراند آنچه را اتفاق افتاده است.
داستان آتش زدن عروسک های باربی فقط آتش زدن یک تعداد عروسک نیست بلکه آتش زدن تمام خاطرات آن کودک با آن عروسک است که شاید تحت تاثیر محیط و هیجانی که در مدرسه به راه افتاده است عروسکش را از خانه به مدرسه ببرد و شاهد آتش زدنش باشد ولی بعد از چند روز که جای خالی عروسکش را در خانه می بیند تشویش و اضطراب وجودش را فرا گیرد.
مدرسه خانه دوم کودک است و چقدر ناراحت کننده است که چنین اتفاقاتی توسط فعالان نظام آموزش و پرورش به این راحتی رخ دهد . زحمت کشانی که رسالت حرفه ای شان ایجاب می کند که مهربانی و خردورزی را درس اول کلاس خود بدانند و به کودک بیاموزند برای مقابله با آنچه دین و آیین و فرهنگ و ملیت تو را به خطر می اندازد خشونت بهترین راه نیست بلکه آسان ترین راه است. بهترین راه تلاش و کوشش در جهت کم رنگ تر کردن آثار فرهنگ بیگانه است از طریق ارتقای فرهنگ بومی. چراکه خشونت راهی است که افراد ضعیف و دارای اعتماد به نفس پایین به آن متوسل می شوند آنهایی که از راه منطق و عقلانیت راه به جایی نمی برند نه کسانی همچون مردمان ایران زمین که همیشه و همه جا ثابت کرده اند که اگر بخواند می توانند بهترین باشد فقط شرط لازمش توانایی و اعتماد به آن توانایی است.