لطفا دهه شصتی ها نخوانند
واقعیت اش این است ما دهه شصتی ها خودمان هم خیلی اصرار نداشتیم در میان جنگ و پسا جنگ و گرد و غبار باقی مانده از جنگ به دنیا بیایم و بر حجم تولید مثل داخلی بیافزایم تا دوران کودکی مان را در کوچه پس کوچه های خاکی، در میان تیله و عروسک های رنگ […]
واقعیت اش این است ما دهه شصتی ها خودمان هم خیلی اصرار نداشتیم در میان جنگ و پسا جنگ و گرد و غبار باقی مانده از جنگ به دنیا بیایم و بر حجم تولید مثل داخلی بیافزایم تا دوران کودکی مان را در کوچه پس کوچه های خاکی، در میان تیله و عروسک های رنگ و رو رفته سپری کنیم و ته دل خوشیمان روی دنده نشستن دوچرخه باشد.
ما هم خیلی دلمان نمی خواست در شش سالگی به زور و کتک و گریه راهی مدرسه شویم و مشکلات عدیده ای را بر سر نظام آموزشی کشور هوار کنیم تا در میزهای چهارنفره مجاری تنفسی بغل دستی مان تا فیها خالدونمان فرو رود، شش هایمان جز گرد و غبار گج چیز دیگری نفهمد و خانواده هاشمی مسافرت هایشان را به رخمان بکشند.
ما هم خیلی دوست نداشتیم دهه شصتی شویم تا نوستالژی های ما در توپ پلاستیکی دوجداره و فوتبالیست ها خلاصه نشود، شب ها برای اوشین گریه نکنیم، دلمان نامه های بابالنگ دراز نخواهد و در مهمانی ها کسی ما را در حد قوزک پایش هم به حساب نیاورد.
ماهم خیلی دلمان نمی خواست بعد از پنج بار کنکور در انتهای خط مرزی قبول شویم و همکلاسی هایمان سینه کفتری، شلوار پینه ای و پشت و مو برآمده باشند و با این وجود فرت و فرت اختراع کنیم. مجبور باشیم دو نفر در صندلی جلوی تاکسی بنشینیم و نفسمان تا شکم مان نرسد و بینی طرف مقابل تا حلقمان فرو رود، مجبور باشیم زندگی مان را با بوی نفت گره بزنیم تا شب ها خیال بندری زدن نداشته باشیم و با فسیل ها ارتباط بیشتری برقرار کنیم.
ماهم خیلی دلمان نمی خواست دهه شصتی باشیم تا برای تداوم خانواده مجبور شویم شیر و گلاب و گل و بلبل نثار شوی خود کنیم و تنها استرس زندگی مان درجه سانتی گراد دمای آب آن باشد تا نکند حرارت کانون خانواده مان سرد شود و اعصاب شوهرمان عین کش تنبان هر دقیقه در می رود، در نرود و با آن بیژامه راه راه و عرق گیر پاره مانند برد پیت جذابیت داشته باشد.
راستش ما هم خیلی دلمان راضی نبود دهه شصت به دنیا بیایم تا برچسب دهه شصتی گاو پیشانی سفیدمان کند، هنوز به دنبال نیمه گمشده مان بگردیم، آمار بیکاری را افزایش دهیم، برای یک نیمرو اندازه دو شیشلیگ هزینه کنیم، هر شب قبل از خواب وعده های انجام نشده رئیس جمهور را بشماریم و برای اینکه باکلاس به نظر برسیم مجبور باشیم عینکی آفتابی به شعاع یک پنجره با خود حمل کنیم و تنها افتخارمان این باشد که دماغمان را نچرال دوست داریم.
اگر ما دهه شصتی ها در انگستان بودیم علاوه بر وزیر تنهایی برایمان موزه می ساختند و بخاطر تک تک نوستالژهایی که برایمان ساخته شده از ما عذرخواهی می کردند، ولی علی ای حال در این سرزمین زر خیز هستیم و ظاهرا هر محکومیتی جز سربازی در ارتش سرخ به دهه شصتی ها می چسبد؛ چرا که دهه هفتادی ها شاخ تر از آنند که چیزی بتوان به آنان نسبت داد و دهه پنجاهی ها هم که به خاطر زن و بچه و نوه نتیجه ای که برای خودشان دست و پا کرده اند نمی توان فعلی نثارشان کرد و اما دهه شصتی ها، بخاطر کودکی در کوچه و خاک خوردن های زیاد، نوجوانی در استرس و جوانی در فشار اقتصادی، بیکاری و عشق های نافرجام فقط با وجودشان باعث سیاه نمایی جامعه شده اند.
از مسئولین عزیز خواهش می کنم تا این اعجوبه های که مانع حرکت قطار پیشرفت کشور می شوند را نابود کنند و نگذارند بیش از این کشورمان جولان گاه دهه شصتی ها شود تا بدبختی هایشان به دیگران سرایت نکند و باعث بالا رفتن آمار بیکاری، اعتیاد، طلاق و .. نشوند.