اجتماعی » سیاسی » مازندران » یادداشت
کد خبر : 60966
پنجشنبه - ۲۲ تیر ۱۳۹۶ - ۱۷:۳۶

پشت بام یک پاسگاه مرزی

چشم هایتان را ببندید، یک پاسگاه مرزی با تخته سنگ های ریز و درشت وسط کوه را تصور کنید که دور تا دورش را رشته کوه زاگرس فراگرفته است و توسط درختان بلوطی که به تازگی شکوفه داده اند کاملا احاطه شده است. چادر عشایر خوش نشین که مشغول جمع آوری دام هایشان هستند در […]

پشت بام یک پاسگاه مرزی

چشم هایتان را ببندید، یک پاسگاه مرزی با تخته سنگ های ریز و درشت وسط کوه را تصور کنید که دور تا دورش را رشته کوه زاگرس فراگرفته است و توسط درختان بلوطی که به تازگی شکوفه داده اند کاملا احاطه شده است.
چادر عشایر خوش نشین که مشغول جمع آوری دام هایشان هستند در چند صد متری پاسگاه خودنمایی می کند.
اینجا صدای بزهای وحشی ،سگ ها و گوسفندان عشایر که با صدای پرندگان مهاجر تزیین شده است ترکیبی دل نواز به وجود آورده است که مردم این منطقه از آن به عنوان صدای کوه یاد می کنند.
هر چند ساعت از جاده ی خاکی که در دامنه کوه مجاور قرار دارد و معروف به جاده قاچاق چیان است خودرویی سواری عبور می کند.
برنامه ی ثابت روزانه ی عشایر اطراف ما در فصل بهار از این قرار است که زنان مشغول به چیدن سبزی های کوهی می شوند و مردان نیز دام را به چراگاه می برند و از آن حراست می کنند و در این میان برخی از مردان عشایر در ازای قند وشکر برای ما ماست و شیر حیوانی می آورند.
سربازان پاسگاه هر روز بعد از ظهر مشغول جمع آوری هیزم از شاخه های شکسته درختان بلوط برای برپایی آتش در غروب خورشید می شوند.
سربازان کوه نشین هر شب کنار آتش حلقه می زنند و از صرف چای ذغالی در کنار هم لذت می برند و فردی که در امر آشپزی مهارت بیشتری دارد وظیفه ی پخت و پز شام را به عهده می گیرد.
منم پشت بام پاسگاه در حال دیده بانی هستم.

پایان قسمت اول

این خاطرات حاصل ذهن خلاق نویسنده است و پاسگاه مرزی در ناکجا آباد ذهن او شکل گرفته است.این خاطره ادامه دارد…

گزارش از مسیح مسلمی