بوستانِ خُلستانِ دوستان
آوردهاند در سرزمینی نه چندان دور و در عهدی دیگر، عدهای کور و کچل به دور هم حلقه زده و وقایعی ترسناک از ماجرایی برجام و مذاکره نام حکایت میکردند. یکی از کور و کچلان حکایت از مردی عراقچی نام میکرد که دل در گرو مذاکرات داشت. او همی گفت: عراقچی مردی با تدبیر و […]
آوردهاند در سرزمینی نه چندان دور و در عهدی دیگر، عدهای کور و کچل به دور هم حلقه زده و وقایعی ترسناک از ماجرایی برجام و مذاکره نام حکایت میکردند.
یکی از کور و کچلان حکایت از مردی عراقچی نام میکرد که دل در گرو مذاکرات داشت.
او همی گفت: عراقچی مردی با تدبیر و امیدوار و به غایت با ادب و با تربیت و شجاع و نترس و پرهیبت و با همت و آگه به همه مسائل بیرون و توی همه جور مخلوق باری تعالی، از جک و جانور گرفته تا آدمیزاد به خصوص و باز هم به خصوص ۱+۵ بود.
اما وی با همه شجاعت و جسارت و نکتهبینی و تدبیر، به جز پرت کردن خودکاری هیچگاه بر حریفش بیتربیتی روا نداشت.
این کور و کچل ادامه داد که عراقچی خودش برایم گفته است که: اوباما نامی با من از اولش هم لج بود و همهاش میگفت تو سعید جلیلی نیستی؟؟!! هی در همه جلسات مذاکره، پیغام پسغام میداد که مرگِ باراک تو سعید جلیلی نیستی؟ و آخر یک روز از کوره در رفتم و خودکار را به شکل خطرناکی برای حامل پیغام پرت کردم.
هیچی، پس از گفتوگوها و مرارتها و جانفشانیها و آمد و رفتها و تحمل غذاهای مزخرف این هتلها به خصوص در وین، ما برجامی را امضا کردیم و فاتحانه و رستموار به وطن، این همه جان و تن بازگشتیم تا در سینهکش آفتاب برجام، قدری لم داده و چَک چَکمان را دراز کنیم و خستگی این همه مذاکرات با خرفهمان را به در کنیم که گفتند اوباما گفته است عراقچی همان سعید جلیلی است و برجام را باید نقض کنیم و تحریمها را تمدید کنیم.
خیلی بر من گران آمد این یک حرف اوبامای ذلیلشده، نه از نقض برجام، نه از تمدید تحریمها، بلکه مرا سعید جلیلی خواند، من دلشکسته و سرخورده به آنها گفتم مگر شما وُجدان ندارید؟؟ خیلی ضایع شدم چون کسی جوابم را نداد.
و کور و کچل یک نفسی کشیدو به چشمان ترسان و دستهای لرزان ما نگاه کردو ادامه این داستان ترسناک را همی گفت که: عراقچی خودش در گوشم گفت: اصلا کم میآوردم وقتی به من میگفت سعید جلیلی، و در مقابل سعید جلیلی احساس حقارت میکردم، جلیلی مدام از اینها پنالتی میگرفت و آنها را کِنِف میکرد و من اصلا نمیتوانستم هیچ کاری بکنم.
اوباما رفت و ترامپ آمد و من خیالم از بابت ترامپ راحت است. ترامپ پسر خوبی است، نمیدانم موهایش را اِن ۱، اِن ۲، اِن چند میگذارد که کله زرد میشود، یک دوبار در جلوی این آمریکاییها نزدیک بود بگویم زَردَن بو، که به خیر گذشت وگرنه این یکی هم با من چپ میافتاد.
کور و کچل در آخر این داستان ترسناک گفت که عراقچی به او گفته است: آمریکا همیشه دروغگو و بدعهد بوده و ما این همه سختی را به جان خریدیم تا به ملت ایران این موضوع را ثابت کنیم که به حول و قوه الهی رو سفید شدیم و آمریکا باز زد زیر همه چیز.
انقدر این داستان ترسناک بود که ما چند رفیق، شبها از ترس سرمان پتو میکشیدیم و میخوابیدیم و همهاش به یاد عراقچی بودیم که چطور شجاعانه این حکایت را روایت میکرد.
تا داستانی ترسناک دیگر بدرود…