اجتماعی » اخبار » سیاسی
کد خبر : 3367
سه شنبه - ۱۳ بهمن ۱۳۹۴ - ۰۹:۴۶

روایتی از تشکیل یک سازمان امنیتی در ایران/گزارش‌هایی که به دستور شخص اول کشور می‌سوخت

اگر قرار باشد در مورد یکی از مخوف ترین و شقی ترین سازمان های امنیتی در جهان صحبت شود بی شک سازمان امنیتی «ساواک» در دوره پهلوی جایگاه بالایی در بین کشورهای دیگه خواهد داشت. این سازمان که زاییده تفکر ضد بشری طاغوت پهلوی و رژیم صهیونیستی است سخت ترین و وحشیانه ترین نوع شکنجه […]

روایتی از تشکیل یک سازمان امنیتی در ایران/گزارش‌هایی که به دستور شخص اول کشور می‌سوخت

اگر قرار باشد در مورد یکی از مخوف ترین و شقی ترین سازمان های امنیتی در جهان صحبت شود بی شک سازمان امنیتی «ساواک» در دوره پهلوی جایگاه بالایی در بین کشورهای دیگه خواهد داشت.

این سازمان که زاییده تفکر ضد بشری طاغوت پهلوی و رژیم صهیونیستی است سخت ترین و وحشیانه ترین نوع شکنجه را روی زندانیان به نام خود ثبت کرده است. در بخشی از کتاب «شکنجه گران می گویند» با معرفی اجمالی این سازمان امنیتی آمده است:

پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ که C.I.A نقش محوری آن را به عهده داشت، آمریکایی‌ها تصمیم گرفتند ایران را به عنوان پایگاه اصلی خود در منطقه حفظ کنند، لذا در درجه اول به ایجاد دستگاه ضد اطلاعات ارتش و تقویت آن و در مرحله دوم به وسیله ده نفر از مستشاران خود به سرپرستی سرهنگ یاتسویچ رئیس C.I.A سفارت آمریکا در ایران، سازمان اطلاعات و امنیت کشور (ساواک) را بنیان نهاده که قانون آن در اسفند ماه سال ۱۳۳۵ بدون هیچ گونه مخالفت جدی به تصویب مجلس شورای ملی رسید.

ساواک در سال ۱۳۳۶ با یک صفحه قانون و یک دنیا اختیارات، با ریاست تیمور بختیار به عنوان اولین رئیس آن پا به عرصه وجود گذاشت و با اختیارات نامحدودی که به آن داده شد، به تدریج بر کلیه امور مملکت تسلط یافت.

در تمام وزارتخانه‌ها حداقل یک افسر ساواک به عنوان منشی مستقر و در هر قسمت یک مامور آموزش دیده این سازمان به کار گمارده شد. همچنین تحت پوشش برنامه های به اصطلاح اجتماعی (از قبیل سپاه دانش، سپاه بهداشت، سپاه عمران و خانه‌های انصاف) در جریان ریزترین اطلاعات و فعالیت‌ها در اقصی نقاط کشور قرار می‌گرفت.

از سوی دیگر، به منظور کنترل فعالیت‌های سیاسی ایرانیان خارج از کشور، خصوصا دانشجویان و مبارزترین، دفاتر ویژه و قدرتمندی را در اروپا و غرب تاسیس و با نفوذ در عمق برخی از تشکل‌ها سعی کرد کوچک‌ترین فعالیت آنها را زیر نظر داشته باشد.

با موقعیت به دست آمده، بختیار اولین رئیس ساواک که دارای قدرت نامحدودی شده بود و از طرفی نیز به یکی از مهم‌ترین ایل‌ها (بختیاری) وابستگی داشت، به فکر دستیابی به مناصب عالی و قبضه قدرت افتاد و وجود این مسائل موجب شد محمدرضا از جانب او احساس خطر کند.

این موضوع و مسائل مشابه دیگر سبب شد که شاه در صدد ایجاد دستگاه‌های کنترل‌کننده برآید و اعمال و رفتار سازمان‌ها و افراد رده بالا را شخصا زیر نظر داشته باشد تا ضمن  حفظ موقعیت خود، از بروز مسائل مشابه در ‌آینده جلوگیری نماید. لذا یکی از نهادهایی که انجام این وظایف به عهده‌اش گذاشته شد «سازمان بازرسی شاهنشاهی» بود.


آرم ساواک

دفتر ویژه اطلاعات

محمدرضا شاه در سال ۱۳۳۸ در سفری که به انگلستان داشت، طی ملاقاتی با ملکه، از او سوال کرد: «شما چگونه از اخبار مملکت خود و دنیا به طور روزانه مطلع می‌شوید؟»، وی افزود: «هر روز ۴۰۰-۵۰۰ برگ گزارش برای من می‌فرستند. در روز که کار دارم و در شب که وقت مطالعه ندارم، لذا دستور می‌دهم در حضور خودم این گزارش‌ها را در بخاری بسوزانند».

ملکه انگلیس در جواب او می‌گوید: «ما حدود ۷۰ سال است برای این کار سازمان ویژه‌ای داریم که همین تعداد اوراق را در دو نسخه خلاصه می‌کند و فقط به اطلاع من و نخست‌وزیر می‌رساند.»

انگلیسی ها که نمی‌خواستند از منافع خود در ایران بگذرند و همه چیز را تمام و کمال در اختیار آمریکایی‌ها قرار دهند، با تمهیداتی در این سفر نظر محمدرضا را جلب نمودند تا فردی را برای فراگیری آموزش‌های لازم به منظور ایجاد «دفتر ویژه اطلاعات» به لندن بفرستند که با توصیه شاپور جی نماینده تام‌الاختیار انگلیسی‌ها در ایران، ارتشبد حسین فردوست که از دوستان دوران کودکی محمدرضا بود برای این موضوع در نظر گرفته شد.

فردوست در این باره می‌گوید: «اردیبهشت سال ۱۳۳۸ بود و استاد دانشگاه جنگ بودم. روزی افسر گارد به دانشگاه آمد و اطلاع داد که شاه مرا احضار کرده است. بلافاصله به کاخ مرمر رفتم. ملاقات کوتاه بود و محمدرضا چند جمله بیشتر نگفت: «فردی در اتاق نصیری نشسته، برو او را ببین و هرچه گفت انجام بده و نه به من گزارش بده و نه دستور بخواه، هرچه گفت انجام می‌دهی!» گفتم: چشم! بیرون آمدم و به اتاق نصیری(ساختمان نزدیک در ورودی کاخ) رفتم. در آن زمان نصیری فرمانده گارد بود. به داخل اتاق رفتم. دیدم نصیری به اتفاق یک سیویل نشسته است، او بلند شد و گفت: «مرا می‌شناسید؟« یادم آمد همان فردی است که در میهمانی علم دیده بودم. گفتم شما را دیده‌ام ولی نامتان را نمی‌دانم. خود را معرفی کرد. او «شاپور جی» بود. در این موقع نصیری از اتاق خارج شد. دستور محمدرضا را به اطلاع شاپور جی رساندم…

او می‌افزاید: بعدها مطلع شدم که شاه در بازگشت از سفر انلگیس به تهران، از نصیری می‌خواهد که دو نفر را برای فراگیری آموزش به او معرفی کند، نصیری نیز صمدیانپور و سرهنگ موثقی را معرفی می‌کن و محمدرضا می‌پذیرد.»

فردوست ادامه می‌دهد:

«شاپور جی در این باره به من گفت: پیش از این که بیایی، نزد شاه بودم و مطلع شدم که فرد دیگری را در نظر دارد. به او گفتم افراد فوق (صمدیانپور و موثقی) صلاحیت این مسئولیت بزرگ را ندارند و فلانی (من) برای این کار مناسب است، شاه بلافاصله موافقت کرد.

به این ترتیب «حسین فردوست» توسط انگلیسی‌ها برای تشکیل «دفتر ویژه اطلاعات» کاندیدا می‌شود.

فردوست می‌گوید:

«در دوران محمدرضا، فقط و فقط با حمایت سفارت‌های انگلیس و آمریکا بود که افراد می‌توانستند به مقامات مهم برسند. این امر نه تنها در مورد من بلکه در مورد همه کسانی که مشاغل و پست‌های درجه اول را در اختیار داشتند، صادق است.

فردای روزی که به دستور محمدرضا با شاپور جی مرتبط شدم، با هواپیما به مقصد لندن پرواز کردم. شاپور جی هیچ آدرس و امکان تماسی در اختیارم نگذاشت و گفت که خود آنها مرا پیدا خواهند کرد. او تنها از شماره پروازم اطلاع داشت. در فرودگاه لندن نزدیک باجه پاسپورت، فرد مسنی مستقیم به طرف من آمد و پرسید: سرهنگ فردوست؟ گفتم: بله! خود را به عنوان میهماندار من در مدت اقامتم معرفی کرد. بعد فهمیدم که وی کارمند بازنشسته MI-6 است و از او برای این نوع کارها استفاده می‌کنند. او مرا با تشریفات، سریع از فرودگاه خارج کرد و به هتل درجه یکی برد که پشت دیوار یک کاخ واقع بود و کلید اتاق را به دستم داد.

آموزش من توسط سه استاد بود که هر یک، یک روز می‌آمدند و دنباله درس را می‌گرفتند. هر سه فارسی می‌دانستند و یکی که فارسی کم می دانست، با خود مترجم می‌آورد. روزهای شنبه وی یکشنبه تعطیل بود و پنج روز در هفته صبح و بعد از ظهر کلاس داشتم.

من حدود ده جزوه یادداشت‌ برداری کردم که اجازه بردن آن با خودم را ندادند. بعدها در تهران این جزوه‌ها توسط شاپور جی به من تحویل شد. پس از پایان تدریس این سه استاد، دو استاد دعوتی تدریس را شروع کردند، که یکی متخصص کمونیسم بود و دیگری متخصص مسائل اقتصادی ایران.

استاد متخصص کمونیسم فرد بسیار باسوادی بود و می‌گفتند جزء معدود متخصصینی است که در جهان وجود دارد.

استاد دعوتی دوم، متخصص مسائل ایران بود. ظاهر و رفتار او نشان می‌داد که یک شخصیت دانشگاهی است و از ایران‌شناسان انگلیسی می‌باشد.»

فردوست در ادامه می‌گوید:

«علاوه بر آموزش، در یک از روزها مرا به بایگانی راکدی که در عمق ۴۰-۵۰ متری زمین قرار داشت بردند. سیستم بایگانی به نحوی بود که هرچه می‌خواستند فورا حاضر می‌شد و فقط کافی بود به مسئول مربوطه گفته شود… با کمال تعجب، شاپور جی را در آنجا دیدم. شاپور جی توضیح داد که در مورد تمام کشورهای جهان و خود انگلستان از تاریخی که سندی موجود بوده، فیلم و مدارک در این باره جمع شده و مدارک فقط جنبه اطلاعاتی و سیاسی نداشته و جنبه تاریخی نیز دارد. در مورد ایران گفت که از زمان شاه عباس هر مدرکی بخواهی موجود است و سپس گفت: آیا می‌خواهی فیلم‌هایی از رضا، بسیار قبل از سلطنت او و پس از سلطنتش و فیلم طفولیت و زندگی محمدرضا را ببینی؟ ابراز تمایل کردم. شاپور جی روی پرده سینما به نمایش تصاویری از زندگی رضا شاه پرداخت؛ از موقعی که یک قزاق ساده بود و به تدریج ترفیع گرفت و فیلم‌های نایاب و بکری از دوران سلطنت او که هر یک مربوط به دورانی از تاریخ او بود و نمونه‌هایی از خط وی و قراردادهای مهمی که بسته بود، به من نشان داد. به هر حال پس از پایان فیلم رضاشاه، خواستم که فیلم محمدرضا را نشان دهد. شاپور، با وجودی که خودش پیشنهاد کرده بود، گفت: «فکر می کنم زود است!»

پس از پایان دروس شفاهی، مدت ۴۸ ساعت در حوالی بندر پلیثموت (جنوب انگلستان که مرکز اصلی نیروی دریای است) آموزش عملی دیدم.

یک آموزش عملی راجع به انواع تخریب‌ها،؛ آتش‌زا و انفجاری، مانند پرتاب با وسایل مختلف (نارنجک‌های آتش‌زا و انفجاری) که در محوطه وسیع و دارای سنگرهای عمیق صورت گرفت. سپس انفجار روی موتورهای بزرگ فولادی انجام شد. موتورهای بلااستفاده زیادی وجود داشت که پس از انفجار، دیگر به درد نمی‌خورد. این درس عملی در دو جلسه و هر جلسه حدود دو ساعت به طول انجامید. یک جلسه نیز با فرد دیگری آموزش دیدم که او فقط انواع سلاح‌های دوربین‌دار بسیار دقیق را نشان می‌داد. آنها را باز می کرد و خصوصیات هر یک را می‌گفت و سپس توضیح می‌داد: «این سلاح را به دست یک تیرانداز ماهر که در اینجا تعلیم می‌بیند می‌دهیم، فردی که سرویس باید از او استفاده کند را در اینجا آموزش می‌دهیم. سپس هر گاه تصمیم به ترور شخصیتی گرفته شود، او هر قدر هم محافظ داشته باشد در امان نیست!… مشخص بود که در این مکان افراد زیادی از نقاط مختلف دنیا آموزش می‌بینند و برای عملیات ترور و خرابکاری اعزام می‌شوند و یا به کشور خود باز می‌گردند و منتظر زمانی می‌شوند که به آنها دستور عملیات برسد. ممکن است این انتظار بسیار طولانی باشد.

در بازگشت به تهران، از محمدرضا وقت ملاقات خواستم، بلافاصله (اجازه) داد. راجع به دوره آموزش کلیات را گفتم و توضیح دادم که همه چیز را یاد دادند و خیلی هم احترام کردند. گفت: «موظفند. از این کشور خیلی استفاده می‌برند!» سپس گفت: «من هرچه برای تشکیل دفتر خواسته‌اید تصویب کرده‌ام»

من (برای ایجاد دفتر ویژه اطلاعات) طبق الگوی انگلستان، به سازماندهی پرداختم. به افسران منتخب خود آموزش کامل دادم. وسایل کار آماده شد و چون فشرده کار شد، پس از از سه ماه «دفتر ویژه اطلاعات» شروع به کار نمود.

پس از آن فردوست بنا به دعوت انگلیسی‌ها و برای تکمیل آموخته‌های خود، طی سال‌های ۱۳۳۸ تا ۱۳۴۲ جهت فراگیری آموزش‌های مختلف، سه دوره آموزشی دیگر نیز توسط اینتلیجنس سرویس در انگلستان دیده است که عبارتند از:

۱- آموزش سازماندهی «دفتر ویژه» ۲- آموزش تلخیص و ارزیابی خبر ۳- آموزش حفاظت ۴- آموزش تحقیق ۵- گزارش نویسی ۶- آموزش شبکه‌های پنهانی ۷- آموزش استخدام و عضو یابی ۸- آموزش اطلاعات و ضد اطلاعات ۹- آموزش ضد براندازی ۱۰- آموزش جنگ روانی


شاپور جی

شورای عالی هماهنگی

در انگلستان مرکز اطلاعاتی کشور همان «J.I.C» و ارگان اداره کننده  آن دفتر ویژه (اسپیشل بورو) است. فردوست در بازگشت به ایران سیستم فوق را برای محمدرضا توضیح می‌دهد و طبق آن  در ایران شورای هماهنگی مشابه jic و دفتر ویژه اطلاعات (مشابه اسپیشل بورو) ایجاد می‌شود که خود او به عنوان رئیس دفتر ویژه اطلاعات انتخاب شده و دبیر شورای عالی هماهنگی نیز می‌گردد.

فردوست طبق الگوی انگلیس، ظاهرا ارگان مشابه کمیته مشترک اطلاعاتی jic را نیز با نام شورای امنیت کشور تشکیل می دهد و با تصویب محمدرضا مقرر می‌شود که جلسات آن به طور هفتگی در ساختمانی درون محوطه کاخ مرمر، که آن را محل کار اداره دوم ارتش کرده بود، تشکیل شود، محمدرضا شرکت وزرا را در ارگان فوق منع کرده و اولین جلسات با ترکیب زیر تشکیل می‌شود:

۱- رئیس اداره دوم ارتش

۲- رئیس ساواک

۳- رئیس شهربازی کل کشور

۴- فرمانده ژاندارمری کل کشور

۵- رئیس دفتر ویژه اطلاعات و دبیر شورا

فردوس می‌گوید:

جلسات شورای امنیت با همان مقامات ادامه داشت: این جلسات به هیچ وجه آن چیزی که انگلیسی‌ها آموزش داده و انتظار داشتند نبود، مطلب مهمی در آن مطرح نمی‌شد و اکثرا به جوک و شوخی و صرف تنقلات می‌گذشت. علت آن بود که اعضا با محمدرضا ملاقات داشتند و برای خود شیرینی، ترجیح می‌دادند که مسائل خود را مستقیما با محمدرضا مطرح کنند. بنابراین تا سال ۱۳۴۹ در ایران عملا نظام اطلاعاتی و امنیتی هماهنگ تحقق نیافت.

وی در ادامه می‌گوید:

«در سال ۱۳۴۹ یک روز صبح، محمدرضا وزیر جنگ (ارتشبد عظیمی) رئیس ستاد ارتش (جم یا ازهاری دقیقا یادم نیست کدامیک بودند، احتمالا جم بود) رئیس ساواک (نصیری) رئیس اداره دوم ارتش (پالیزبان) رئیس شهربانی (مبصر) و فرمانده ژاندارمری (اویسی) را به کاخ مرمر احضار کرد. در این جلسه من به دلایلی حضور نداشتم. مقامات پس از حضور نزد شاه مشاهده کردند که شاپور جی نیز آنجاست. ابتدا شاپور جی، به عنوان نماینده دولت انگلستان شروع به صحبت کرد و مقامات از سخنان او یادداشت برداشتند. شاپور جی چنین گفت: همان طور که مستحضرید شورای امنیت کشور اهمیت فوق‌العاده و حیاتی در حفظ امنیت کشور و پیش بینی وقایع در سطوح عالی مملکتی دارد. لذا از انگلستان به من دستور داده شده که اهمیت این شورا را به اعلیحضرت یادآوری کنم (شاپور جی نمی‌گوید کدام مقام انگلستان، اما قاعدتاً باید نخست وزیر باشد) لذا اعلیحضرت ترجیح دادند که این مطالب با حضور خودشان بازگو شود: اول اینکه، جلسات شورا باید منظم تشکیل شود. دوم اینکه، همه موضوعات مهم مملکتی و امنیتی و خارجی باید در آن مطرح شود. سوم اینکه، هرگاه یکی از اعضای شورا مطلبی را قبل از تشکیل شورا مستقیما به اطلاع اعلیحضرت گفته باشد دلیل بر این نیست که در شورا مطرح نشود. صورت جلسات شورا منظما باید به اطلاع اعلیحضرت برسد و دستورات صادره دقیقا باید اجرا گردد و چنین نباشد که چون فلان عضو شورا فلان مطلب را به اطلاع اعلیحضرت یک جنبه کار است و اطلاع شورا جنبه دیگر کار که با بررسی جوانب مختلف موضوع مسئله پخته خواهد شد. چهارم این که مقامات انگلستان سفارش نمودند که علاوه بر شورای موجود، یک شورای دیگر نیز مرکب از معاونین ارگان‌های اطلاعاتی و امنیتی و انتظامی و با شرکت مسئول شورای عالی تشکیل شود و صورتجلسات این شورای جدید به اطلاع اعلیحضرت و اعضای شورای رده یک برسد.

پس از سخنان شاپور جی که تماما یادداشت می‌شد، محمدرضا مقداری راجع به اهمیت شورای رده یک و شورای رده دو (که باید تشکیل شود) صحبت کرد و به شدت همکاری و صمیمیت اعضا را خواست و تهدید نمود که در غیر این صورت مشاغلشان در معرض تعویض قرار خواهد گرفت.

هر هفته، شنبه‌ها، جلسات هماهنگی تشکیل می‌شد، شنبه هفته اول جلسه رده یک و شنبه هفته دوم جلسه رده دو.

صورتجلسات برای محمدرضا ارسال می‌گردید و دو نسخه نیز به طور غیر رسمی توسط سفارت‌های امریکا و انگلیس اخذ می‌شد. صورتجلسات شورای رده دو بسیار پر مطلب و حاوی اطلاعات درجه اول بود. جلسات شورای هماهنگی رده دو با نظم خاص و با شرکت تمام اعضا در دفتر تشکیل می‌شد و بسیار نافع بود و به حدی در ریز مسائل وارد می‌شد که تصور می‌کنم همه مسائل امنیتی کشور را در بر می‌گرفت.»

ادامه دارد…