داستان خواندنی زندگی زنی که خرس به او و فرزندش حمله کرد
از میان جاده سبز دهنه زرین گل عبور می کنم و کم کم به دامنه های کوه نزدیک می شوم، روستا در دل کوهستان است، با عبور از آخرین سربالایی، وارد روستا می شوم، بسیاری از خانه ها دیوار ندارند و ماهواره ها روی بام شان کمین کرده اند، قرار دیدارمان را در مسجد گذاشته […]
از میان جاده سبز دهنه زرین گل عبور می کنم و کم کم به دامنه های کوه نزدیک می شوم، روستا در دل کوهستان است، با عبور از آخرین سربالایی، وارد روستا می شوم، بسیاری از خانه ها دیوار ندارند و ماهواره ها روی بام شان کمین کرده اند، قرار دیدارمان را در مسجد گذاشته ایم، راهم را در همان مسیر پی می گیرم.
کلاس قرآن در آشپزخانه
بعد از ورود به مسجد، سری در حیاط می چرخانم، درب ساختمان مسجد بسته است ولی کمی آنطرف تر بنر کلاس آموزشی قرآن به چشم می خورد، آشپزخانه مسجد است. در آنجا دیگ های بزرگ و سیاه پشت کلاس ایستاده اند و شاگردان بی توجه به آن ها، با ذوق گرد مربی خود نشسته اند، کودکانی که پاکی و صفای دل از سر و رویشان می بارد.
بعد از انتظاری حدوداً نیم ساعته، سر صحبت باز می شود. می گویم چرا در آشپزخانه؟ می گوید: هیئت امناء گفته اند بچه ها حواسشان نیست و ممکن است مسجد را کثیف کنند. اجازه گرفتیم که کلاسمان را در آشپزخانه برگزار کنیم.
آغاز سفر
طول حرف هایش از قدِ سن ۲۷ ساله اش بلندتر است. سال ۸۶ با قبولی در رشته امور دامی وارد دانشگاه منابع طبیعی گرگان شد، از آنجا که نمی تواند آرام باشد و تنها به درس و مشق دانشگاه اکتفا کند، عضو تنها نهاد فعال و پرو پیمان دانشگاه، یعنی پایگاه بسیج شد.
بعد از آشنایی با بسیج، اولین چیزی که با آن اُنس گرفت، اردوهای جهادی بود. به اردو می رود، مردم فقیر روستاها را می بیند، با آن ها زندگی می کند، برایشان دل می سوزاند، در مسیر دین تلاش می کند، تا آنجا که یکسال بعد از فارغ التحصیلی هم از اردوهای جهادی دست نمی کشد.
می خواستم چادر را از زندگیم حذف کنم
زیور فرهادیان می گوید: خانواده بسیار مذهبی دارم، چادری شدنم به اجبار خانواده بود و چون دلیل محکمی برای پوشش چادر نداشتم، همیشه به دنبال فرصتی برای حذف آن از زندگی ام بودم. ارتباط عمیقی هم با خدا نداشتم و سرسری نماز می خواندم. اما وقتی به اردوی جهادی آمدم، نگاهم عوض شد و علاقه ام به خدا بیشتر. نماز که می خواندم هیچ، قرائت قرآن و دعا هم به برنامه زندگیم اضافه شد.
راهیان نور تجربه ای نو بود
در کنار اردوهای جهادی با برنامه های راهیان نور و شهدا هم آشنا شدم، مناطق جنگی صفای خاصی داشت، به سیره شهدا علاقمند شدم، نوروز هر سال به راهیان نور می رفتم و تابستان ها را هم در اردوی جهادی روستاهای محروم می گذراندم.
فرهادیان اذعان می کند: در اردوی جهادی و زندگی کنار روستاییان خیلی چیزها دیدم و آموختم. اما بعدها فهمیدم همه این ها فقط از روی احساسات جوانی بوده و علیرغم ادعایم، درک کاملی از خداشناسی و دینداری ندارم.
درجستجوی کار
وی می افزاید: درسم که تمام شد، به دنبال کار گشتم اما تنها چند شغل پاره وقت یافتم که یکی از آن ها ماموریت بیمه خانه های روستایی بود، برای حفظ امنیت اجتماعی ام، روستاهایی را انتخاب کردم که قبلاً در آن ها به عنوان دانشجوی جهادگر فعال بودم، سیاه رودبار هم یکی از همان روستاها بود که پسری (همسرم) آنجا من را دید و به خواستگاری ام آمد.
ازدواج با پسری که هیچ از دنیا نداشت
پسر چیزی ندارد، نه پدر و مادری، نه پولی، نه شغل مناسبی، نه خانه ای، نه جایگاه مهم اجتماعی، حتی سواد مناسبی هم ندارد، اما دلی پاک و اراده ای قوی دارد.
خانواده با این ازدواج مخالفت می کند زیرا، معتقد بودند زیور شانس های بهتری هم برای ازدواج دارد و بهتر است آینده سوزی نکند. اما مخالفت ها بی اثر شد، وی تصمیمش را گرفت و باعث شد تقریباً از حمایت خانواده بی نصیب شود.
فرهادیان می گوید با همان تصورات جهادی و باورهای جدیدی که بدست آورده بودم، برای خدا و بزرگی روح و تعالی اندیشه ها و ایده هایم با کسی که تقریباً از دنیا هیچ نداشت، ازدواج کردم.
وقتی سکه زندگی برمی گردد
بعد از ازدواج با او همراه، همساز و همدم شد، در جنگل زندگی کرد، قاطر سواری کرد، بی سر پناه شد، روی سنگ ریزه ها و علف های نمناک جنگل در هوای سرد خوابید، به جرم هیزم فروشی بازداشت شد و…..
سکونت در جنگل
شغل همسر زیور به واسطه همسایگی اش با جنگل، انتقال چوب از جنگل با قاطر است. می گوید: همسرم یکبار هنگام کار از ارتفاعی پرت و چند ماهی مجروح شد، بعد از یکی دو ماه استراحت، شغل جدیدی در جنگل نومل یافت، آنجا کارگری هم داشت که به دلیل سختی کار، در میانه راه او را تنها گذاشت و چون ما راهی جز پایان کار برای دریافت حقوق نداشتیم، با فرزند یک ساله ام به جنگل رفتم تا به همسرم کمک کنم که روز آخر خرسی به ما حمله کرد، اما به یاری خدا نجات یافتیم.
دخل صفر و خرج ۳۰
فرهادیان با اشاره به مشکلاتی که در سال اول زندگی برایشان رخ داد، می افزاید: در سال اول زندگی، ۸ قاطر از دست دادیم و ۳۰ میلیون تومان بدهی روی آوردیم. حتی نمی توانستیم اجاره خانه را بپردازیم که آنجا را تخلیه کردیم و چند روز در جنگل کبودوال ساکن شدیم و با جمع آوری و فروش شاخه های خشک روی زمین و کرایه دادن قاطر به گردشگران تنها پول خورد و خوراک را تامین می کردیم که به جرم هیزیم فروشی بازداشت شدم، البته من نمی دانستم جمع آوری هیزم های خشکی که در جنگل ریخته است هم جرم محسوب می شود.
بعد از چند روز سکونت در جنگل کبودوال، همسر فرهادیان شغل جدیدی در جنگل های گالیکش پیدا کرده و آن ها موفق می شوند خانه ای در یکی از روستاهای این شهرستان اجاره کنند.
مسلمانی ام ادعایی بیش نبود
وی با اشاره به اینکه مشکلات زندگی باعث شد به بیماری میگرن عصبی مبتلا شوم، می افزاید: اینجا بود که فهمیدم همه حرف هایم درباره دین و خدا دوستی و کار جهادی ادعایی بیش نبود، کم آورده بودم، اما همسرم با محبت، من را به صبر تشویق می کرد و می گفت: کسی که به خدا توکل کرده سختی ها عذابش نمی دهند.
امام حسین (ع) شفایم داد
فرهادیان اظهار می کند: در یکی از روزهای محرم سال گذشته که هنوز در همان روستای اطراف گالیکش ساکن بودیم، بیماری میگرنم عود کرد و تا پرتگاه مرگ پیش می رود، چند روز از آن اتفاق تلخ نگذشته بود که خانواده پدری ام دیگ حلیم نذری با گذاشتند (نذر هر ساله بود) و من را هم دعوت کردند. در مراسم روضه امام حسین (ع) نذر کردم، شفا بگیرم. وقتی از منزل پدرم بر گشتیم، دیگر آن بیماری سراغم نیامد.
بازگشت به زادگاه
اواخر سال ۹۴ تصمیم می گیرند به سیاه رودبار بازگردند. زیور فرهادیان در مسیر بازگشت با خود فکر می کند حاصل همه رنج ها و سختی هایی که طی ۴ ساله پس از ازدواجش کشیده، خداشناسی و عشق واقعی به خداوند در مسیر زندگی بوده است.
تصمیم بزرگ
تصمیم می گیرد به طور رایگان برای کودکان در روستا کلاس آموزش قرآن برگزار کند تا از همین دوران کودکی آن ها را با معنا و مفاهیم مسلمانی و خداشناسی آشنا کند.
فرهادیان درباره انگیزه اش از این تصمیم می گوید: متاسفانه تلویزیون در این روستا آنتن دهی درستی ندارد و مردم مجبورند از ماهواره استفاده کنند. من در کلاسم خط قرمزهای قرآن را به کودکان می آموزم. زیرا معتقدم آن ها باید از همین آغاز راه و پیش از این که اسیر توطئه های جنگ نرم دشمن شوند، مسیر خدا شناسی را طی کنند تا در بزرگسالی دچار بی هویتی نشوند.
معامله با خدا
وی با اذعان به اینکه من با تحمل سختی ها، ویران شده و خودم را از نو ساختم می افزاید: من با خدا معامله کرده ام، می خواهم عمرم را در مسیر تربیت اسلامی کودکان روستا صرف کرده و در عوض آخرتم را بیمه کنم. یقین دارم هر کاری برای خدا انجام دهیم و هر سختی که در این مسیر تحمل کنیم، خداوند چندین برابر آن را پاداش می دهد.
این بانوی جهادگر علی آباد کتول درباره برنامه آینده اش می گوید: بیشتر اهالی روستا کشاورز هستند و شاید کمتر فرصت کنند برای آموختن قرائت قرآن به مسجد بیایند، تصمیم دارم به منزل آن ها بروم و روزی یک ساعت به بانوان روخوانی قرآن بیاموزم.