سرگذشت غمبار من، ناراحت و شادتان میکند/ آیا مازندرانیها میتوانند قهرمانان خود را دریابند؟!/ اگر امسال نمیرم، دیگر میمانم
نام من نساجی است که اولین بار درسال ۱۳۱۲ در زمینی به مساحت ۶۶۳۳ مترمربع در شهر کوچک علیآباد(قائمشهر) با یکصد دستگاه ماشین ریسندگی متولد شدم. دهها جوان جویای کار با هزار امید به فردای بهتر با ذوق و شوق وصفناپذیر هر روز پیاده یا با دوچرخه به سوی من میشتافتند تا در سنگر تولید […]
نام من نساجی است که اولین بار درسال ۱۳۱۲ در زمینی به مساحت ۶۶۳۳ مترمربع در شهر کوچک علیآباد(قائمشهر) با یکصد دستگاه ماشین ریسندگی متولد شدم. دهها جوان جویای کار با هزار امید به فردای بهتر با ذوق و شوق وصفناپذیر هر روز پیاده یا با دوچرخه به سوی من میشتافتند تا در سنگر تولید کمر همت ببندند و بازار کسب و کار در شهر کوچک و سپس کشور را رونق دهند و نیاز همشهریان و هماستانیها و هموطنان
خود به رخت و لباس را با دستان پرتوانشان تهیه و تأمین نمایند و کشور را از واردات لباس و پوشاک خودکفا کنند.
صدای سوت کارخانه مرا خوشحال میکرد که شهر زنده و همه در جنبوجوش کار و تولید هستند.
رشد و آبیاریام
برای توسعه و تولید بیشتر منسوجات و جذب جوانان جویای کار، در سال ۱۳۳۶ با مجوز وزارت اقتصاد و نظارت سازمان برنامه و بودجه وقت، زمین دیگری را به مساحت ۳۰ هکتار تهیه کردند و سالنهای ریسندگی و رنگریزی هم احداث شد.
نام من آوازه شهرها و روستاها و حتی استانها و کشور شده بود، پارچههای رنگی، انواع ملحفه، پردههای گلدار در همه جای استان مورد توجه مردم قرار گرفت. من آنقدر مشتریپسند شده بودم که دهها فروشگاه بنام من(نساجی) در شهرها و استانهای کشور تأسیس شد.
عروسخانمها و آقادامادها برای تهیه لباس عروسی و جهیزیه
در فروشگاههای من جولان میدادند و حتی بنام من تیم فوتبال، شهرک کارگران و دبیرستان نامگذاری شد و نام نساجی در همه جای ایران چون خورشید درخشان میدرخشید.
به منظور تأمین نیازمندیهای مشتریان و اشتغال جوانان، در سال ۱۳۵۲ از محل سرمایه شرکت با مشارکت بانک صنعتومعدن، زمین جدیدی به مساحت ۴۴ هکتار و زیربنای ۳۵هزار مترمربع تهیه و درسال ۱۳۵۶ با نظارت کارشناسان داخلی و خارجی نساجی شماره سه در جاده نظامی وارد عرصه تولیدات جدید شد. با افزوده شدن عضو جدید به خانوادهام، خانوادههای قائمشهری، جویباری، سوادکوهی، بابلی، ساروی، فیروزکوهی و حتی سمنانی دیگر نگران بیکاری فرزندانشان نبودند.
انقلاب، آغاز اوج
با پیروزی انقلاب اسلامی به رهبری امام خمینی(ره)، کارگران بدون وقفه به تولید انواع منسوجات با انگیزه بهتر و بیشتر فعالیت میپرداختند و حتی با آغاز جنگ تحمیلی، کارگران در دو سنگر تولید و جهاد با دشمنان، شبانهروز در تولید فعالیت چشمگیر داشتند که جمعی از این عزیزان در نبرد با دشمن شهید و تعدادی جانباز شدند. علیرغم تحریمها و مشکلات ناشی از شرایط جنگی کشور، کارگران
با اشتیاق به تولید ادامه دادند که درسال ۱۳۶۲ تولیدات منسوجات به اوج خود رسیده بود.
آغاز سقوط
درسال ۱۳۷۳ متاسفانه مرا به بانک ملی واگذار کردند و من آرامآرام بیمار شدم. در سال ۱۳۸۱ به علت بیتدبیری و دخالتهای افراد غیرمسئول و… از نفس افتادم و کارم به جایی رسید که حتی قادر به پرداخت حقوق کارگران نبودم.
هر ماه وضعیت من بد و بدتر میشد، اما کسی برای درمان من تلاش نمیکرد و هر سازمان و نهادی و هر مسئول و مدیری در این شهر، همدیگر را متهم میکردند. سرانجام به دستور رئیسجمهوری وقت، محمود احمدینژاد و مصوبات سفر هیأت دولت به مازندران و سخنرانی وی در جمع مردم قائمشهر، احیای مجدد مرا در دستور کار قرار دادند.
بازدیدهایی از سوی مسولان کشوری، استانی، شهرستانی، نمایندگان مجلس و… انجام گرفت تا اینکه سرمایهگذار ترکتبار وارد شهر شد. این سرمایهگذار مدعی بود که با احیای مجدد من در صورت همکاری و هماهنگی و تعامل مسولان، تولیداتم را به ۴۰ میلیون تُن نخ
در سال برساند و بار دیگر نام من نه تنها در ایران بلکه در خاورمیانه بدرخشد و ۲۰۰۰ کارگر را وارد بازار کار کند. اما افسوس، دریافتم که همه بسیج شدند تا من نباشم. من این سالها، بنگاه تبلیغاتی بعضی از کاندیداها شدم اما از درمان من خبری نبود.
طول درمان بینظیر
چهار سال گذشته خیلی بر من تاختند و حتی بعضی از ساختمانهای مرا با لودر تخریب کردند، من هر سال ضعیف و ضعیفتر میشوم و کارگران، این جان جانانم، با چشمان اشکبار از من وداع میکنند. در طی چهار سال اخیر هر بلایی بود بر سرم آوردند و میدانم که من در حال مرگ هستم.
همه میگویند که من قهرمان امید و اشتغال بودم. شاید باید چشمان عموم همچنان شاهد مرگ تدریجی یک قهرمان ملی باشند. چون نمیتوان یک قهرمان محبوب را یکباره به مرگ و خاک سپرد.
میمیرم، اما همچنان نگرانم
من دلم برای مردم خصوصا جوانان بیکار شهر که در خیابانهای شهر پرسه میزنند و تعدادی از آنان به دام اعتیاد و تعدادی نیز به دلیل سرقت و… زندانی
شدند، میتپد، درست است که پیر و خستهام و دیگر آخرین نفسهایم را میکشم، اما تجربه سالهای سال و مشاهده فرود و فرازها به من میگوید که به شما مردم و مسئولان خوبم بگویم؛ بیایید در سایه اتحاد و اتفاق، دست در دست یکدیگر بدهید، بدون جناحبازی و دخالتهای بیجای دیگران، نام مرا بار دیگر در همه جای ایران زنده کنید و نگذارید من بمیرم. اگر من بمیرم، مردم این دیار و بخصوص جوانانش با مشکل زیادی روبهرو خواهند شد.
نامگذاری امسال، اندیشه مرگ را در من به اندیشه حیات و تلاش و فعالیت پرنشاط تبدیل کرد. از همه آنانی که در جهت تجدید حیات من و دیگر قهرمانان تولید و اشتغال در این سال تلاش میکنند و سعی دارند تا با برگرداندن روح امید به جوانان و خانوادهها، دوباره سوت سعی و کوشش ماها بهصدا درآید، پیشاپیش تشکر میکنم و مطمئنم که خداوند به اراده و عزمتان در جهت اقدام و عمل برای تحقق اهداف اقتصاد مقاومتی خیر و برکت و نصرت خواهد داد.
آستینها را بالا بزنید، یا علی مدد.