دروغ تئاتری، تئاتر دروغی
هر کس که اندک آشنایی با هنر تئاتر داشته باشد، از مظلومیت و کم توجهی به آن، به ویژه در شهرستان ها. ناله سر خواهد دارد. یادداشت حاضر، بیان ناله گونه ای تئاتر ی است که در نوع خود کم نظیر است. با رویت تبلیغاتی از به روی صحنه رفتن نمایشی در شهر محمودآباد آگاه […]
هر کس که اندک آشنایی با هنر تئاتر داشته باشد، از مظلومیت و کم توجهی به آن، به ویژه در شهرستان ها. ناله سر خواهد دارد.
یادداشت حاضر، بیان ناله گونه ای تئاتر ی است که در نوع خود کم نظیر است.
با رویت تبلیغاتی از به روی صحنه رفتن نمایشی در شهر محمودآباد آگاه شدم. با خوشحالی بلیت خریدم و از آمل برای دیدن تئاتر به محمود آباد رفتم.
متاسفانه علی رغم هزینه کرد مالی و زمانی و طی مسافت و …. نتیجه ای جز ناراحتی و حسرت ، حاصل نشد.
اجرای برنامه برخلاف ساعت اعلام شده، با ۴۵ دقیقه تأخیر همراه بود و این تأخیر را به پای بینندگان نوشتند، چون مدت دو ساعته برنامه به یک ساعت و ربع تبدیل شد.
بنابر مشاهدات نگارنده، تعداد کسانی که بدون ارایه بلیط وارد سالن می شدند، به مراتب بیشتر از کسانی بود که بلیط تهیه کرده بودند و اندک بودن گردش مالی تئاتر و مشکلات مالی هنرمندان این رشته ، از همین بیمبالاتی هاست ; کجاست مرحوم شکیبایی که خانواده اش برای دیدن تئاترش، باید بلیط می خریدند.
بنا بر تبلیغات انجام شده، مخاطب انتظار دارد که – گذشته از کیفیت کار- یک تئاتر ببیند. اما دو صد دریغ و افسوس که تئاتری در کار نبود و برنامه ای ترکیبی شامل سخنرانی، اجرای مسابقه، خوانندگی و در نهایت یک نمایش کوتاه که فقط یک پنجم از زمان باقیمانده (یک ساعت و ربع) را در برمی گرفت.
مخاطب بینوا به همین هم راضی بود که یک ربع هنر نمایشی ، غم این نابسامانی را از دلش بزداید، ولی با چیزی مواجه شد که بر اساس هیچ معیار و ترازویی نمی توان نام نمایش و تئاتر بر آن نهاد. قرار نیست برای شاد کردن مردم، هر حرکت غیر اصولی را روی صحنه آورد و هر لفظی را به زبان. دامن پوشیدن مردان و رقصیدن روی سن را نیز در هیچ جای دل بیننده نمی توان جای داد.
پس از بیان این چهار نکته، و پرهیز از گله کردن از نهادها و ادارات مجوز دهنده تا نظارت کننده ، به یاد طنزگونه ای افتادم که فردی در جلسه ای اظهار فضل کرده و پرسید آن کدام امام بود که دو تا دخترش رو بالای کوه شیر خورد؟
در پاسخش گفتند: امام نبود و پیغمبر بود. دو تا نبودند و یکی بود. دختر نبود و پسر بود. بالای کوه نبود و ته چاه بود. شیر نخورد و گرگ خورد. تازه اصل داستان هم دروغ بود.
به قلم سیده ستایش موسوی